دردمندانـه دهها سال هست که هویت ادبی، اتیلا پاک نهاد فرهنگی و تاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه و عظمت طلبانـه بـه یغما شده و مورد چپاول و دستبرد قرار گرفته و هنوز کـه هنوز هست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین درون بی بی سی فارسی) و سرزمـین ادب پرور و غرور آفرین مارا فاقد هویت فرهنگی و افتخارات تاریخی مـیسازند وهمـه بود و نبود این مرز و بوم را درون دامان بی هویتی خویش وصله ناجور مـیزنند. اتیلا پاک نهاد درون سرزمـین ما درون قبال این چپاول و تاراج آب از آب تکان نمـیخورد. اتیلا پاک نهاد بلی! با اندوه و درد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق و پژوهشـهای حق خواهانـه و ملی گرایـانـه وجود ندارد و شوربختانـه کـه در سطح ملی نیزعده ی آگاهانـه و یـا غیرآگاهانـه آب درون آسیـاب بیگانـه ریخته و با تلاشـهای مذبوهانـه درون پی ترویج و تسلط فرهنگ و ادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی و هویت فرهنگی ما درون تلاش اند.

حدود دوهزار سال پیش از مـیلاد مسیح، سرزمـین هندوکش (افغانستان) مورد هجوم اقوام آریـایی کـه از دره‌ های پامـیر سرازیر شده بودند قرار گرفت و به تصرف این اقوام درون آمد. روشن نیست پیش از تهاجم آریـایی‌ها چهانی درون این سرزمـین ساکن بوده‌اند.

بطلمـیوس و دیگر جغرافی‌ دانان باستان از سرزمـینی کـه در جنوب هندوکش بین کویر نمک فارس (ایران امروز) درون غرب و رود سند درون شرق واقع بوده، بـه نام «آریـانا» یـاد کرده‌اند. قدیمـی‌ترین اثر مکتوبی کـه در آن از سرزمـین هندوکش ذکر بـه عمل آمده، اوستا کتاب مقدس زرتشت است.

باکتریـا درون حدود ۵۴۰ قبل از مـیلاد. توسط کورش هخا فتح و به امپراتوری پارس پیوست. بعدها داریوش کبیر قسمتهای بیشتری از آن را فتح کرد. افغانستان کنونی درون دوران داریوش هفت (ساتراپی) داشت و اهمـیت استراتژیک زیـادی داشت. درون اواسط قرن چهارم قبل از مـیلاد فتوحات هخا فروکش کرد و برخی از نواحی جنوب و شرق بـه تدریج از شاهنشاهی هخا جدا شدند.

پس از شکست از لشکریـان اسکندر و گشوده شدن پایتخت هخا، داریوش سوم بـه سوی شرق متواری گشت و توسط بسوس، بدخش (والی) بلخ، کشته شد. درون سال ۳۲۹ پیش از مـیلاد، اسکندر مقدونی پا بـه سرزمـین هندوکش کـه تاریخ‌نویسان یونانی آن را پاراپومـیسوس (Parapomisus)  گفته‌اند نـهاد. اسکندر هرات را تصرف و پس از سپری نمودن زمستان درون سیستان، وارد ناحیـه‌ای شد کـه به نامش اسکندریـه (قندهار امروزی) نامـیده شد.

لشکریـان اسکندر بعد از اشغال غزنـه و کابل، درون شمال کابل (غوربند) شـهرک دیگری را نیز بـه نام اسکندریـهٔ قفقاز بنا نـهادند. اسکندر با سپاهیـان خود وارد مناطق حاصل‌خیز آسیـای مـیانـه شد و مـی‌گویند با یکی از خان‌های محلی تخارستان نیز ازدواج کرد کـه اسمش رخسانـه  (Roxana) بود. اسکندر بـه مدت یک سال درون دشت‌های آسیـای مـیانـه سرگردان بود و با تاخت‌وتاز جنگجویـان این سامانـها روبرو مـی‌گشت و شماری از سپاهیـانش را نیز بـه علت سرما و کمبود مواد غذایی از دست داد. پس از برونرفت اسکندر از باکتریـا (سرزمـین باختر)، برخی ازسران سپاهش پادشاهی کوچکی تشکیل داده و مدت دوصد سال بر این سرزمـین فرمان راندند. از دو سده چیرگی پادشاهان یونانی باکتریـا چیزی بـه جز برخی از سکه‌های آن زمان بجا نمانده است.

در قرن اول مـیلادی، قبایل صحراگرد یوئه-چی کـه از جانب شمال وارد باکتریـا شده بودند یونانی‌ها را تارومار کرده، باکتریـا را تصرف نمودند و سلسلهٔ کوشانی را بنا نـهادند. کوشانی‌ها کـه تجربهٔ حکومت نداشتند، امپراتوری خویش را بر ویرانـه‌های امپرتوری یونانی بنا نـهاده و دوباره سکه‌های یونانی و حتی الفبای یونانی را متداول ساختند. کوشانیـها که تا اواسط فرن اول مـیلادی شـهرهای کابل و قندهار را نیز تسخیر کرده و امپراطوری خویش را وسعت بخشیدند. درون این دوران دین بودایی نیز توسط آشوکا بـه این سرزمـین وارد شد.

در دوران حکمرانی کنیشک، مبلغان آئین بودایی از طریق آسیـای مرکزی بـه چین سفر نموده و در پخش و اشاعهٔ این آیین تلاشـهای زیـادی د. دورهٔ کوشانی‌ها را مـی‌توان دورهٔ تمدن جدیدی به منظور افغانستان محسوب کرد، این خانواده درون پیکرتراشی پیشرفت‌های بسیـاری کرد و بت‌های ۳۵ و ۵۳ متری بامـیان کـه توسط طالبان نابود شدند از یـادگارهای همـین دوره بودند. خاندان کوشانی درون حوالی سال ۲۲۰ مـیلادی، زمانی کـه گروه های کوچکی اینجا و آنجا سر بلند کرده و برخی از نقاط را تصرف نمودند منقرض گشت. انقراض خاندان کوشانی پایـان یک عصر یـا دوره شکوفایی فرهنگی و هنری بود کـه دیگر هیچگاه درون افغانستان تکرار نشد.

« مردم افغانستان و ایران دارای فرهنگ و تاریخ مشترک هستند «اما نـه بـه آن حدودی پابندی داشته باشند کـه یکی پی نابودی افتخارات وهویت فرهنگی وادبی دیگری درتکاپوباشد » وچند جاهل وکورذهن نمـیتوانند بامزدوری وبیگانـه پرستی وتفرقه اندازی تاریخ مشترک آنان رابه اشاره اجنبی ها وخود خواهی های هژمونیستی مصادره نماید، سرزمـین افغانستان کنونی (خراسان قدیم) دارایی مستندات فراوان اند کـه مـیتواند جعل کاران ودروغگویـان را سرجایش بنشاند. قدیمـی‌ترین اثرمکتوبی کـه از سرزمـین هندوکش ذکر بـه عمل آمده، اوستا کتاب مقدس زرتشت است.»

در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنچم مـیلادی، بعد از سقوط کوشانیـان، دولتی درون افغانستان پدید آمد، کـه در تاریخ بـه هیـاطله یـا یفتالیـان مشـهور اند. یفتالی‌ها از قوم هیوانگ نو یـا هون‌ها بودند کـه بر اثر جنگ با چینی‌ها از آنـها شکست یـافته و شاخه‌ای از آنان با آتیلا بـه طرف اروپا رفته و شاخه‌ای دیگر درون افغانستان ساکن شدند و دولت یفتلی را تشکیل دادند.

در سال ۴۷ هجری قمری (۶۶۷ مـیلادی) اعراب از طریق هرات از آمودریـا گذشتند، ولی که تا سال ۹۱ هجری قمری (۷۰۹ مـیلادی) کـه بر سرزمـینـهای باکتریـا و ورارود مسلط شوند با مقاومت شدید مردم روبرو شدند و در برخی موارد تلفات سنگین جانی را نیز متحمل شدند. درون کابل اعراب با ایستادهجوانی بنام رستمداد کابلی روبرو شده چندین شبانـه روز درون محاصره ماندند، آخر قوای تازه دم اعراب تحت فرماندهی یکی از فرماندهان عرب بـه نامابن قیس معروف بـه شاه دوشمشیره بـه کمک سپاهیـان رسیدند.

آریـانای کهن بـه کدام سرزمـین خطاب مـیگردید؟

زبان پارسی دری یکی از زبانـهای آریـایی و خاستگاه آن باختر و حوزه باکتریـا است. این زبان بعد از تکوین و شکل گیری ازهمـین سر زمـین باختر بـه غرب درون ایران وشمال فرارود، بخارا و سغد درون شرق و جنوب بـه شبه قاره هند گسترش پیدا کرد. زبان پارسی دری اساساً از زبان دوره مـیانـه آریـانی یعنی پارتی (پرثوی, پهلوی اشکانی) درون همـین سر زمـین درون حوزه بلخ، هرات و سیستان بوجود آمده است.

پارتهای آریـایی تیره یی از قوم سکایی داهه توسط ارشک (اشک) وبرادرش تیرداد کـه از باختر بـه شمال غرب آن پارتیـه رفته بودند درون (۲۵۰ ق م) امپراتوری مقتدری را درون آنجا (پارتیـه) اساس گذاشتند و در اندک زمان دولت یونان باختری تحت فرمانروایی دیودوتس را درون حوزه بلخ بـه سقوط مواجه ساخته اورا بـه جنوب راندند و همـه باختر را تحت سلطه خود درون آوردند. درون همـین آوان زبان اوستایی درون باختر البته بـه گونـه تحول یـافته آن متداول بوده است، حتی اکـثر دانشمندان وجود اوستا را درون نیمـه دوم عصر پارتها تایید مـیکنند- چنانکه بـه اساس بعض مدارک و اسنادی کـه از نیسایـا مرکز اولیـه پارتها بـه دست آمده، دیـاکونوف، لیو شیستث بدین باور اندکه درون قرن اول قبل از مـیلاد درون شرق دولت پارت یعنی حوزه باختر متن اوستا یـا کم از کم قسمتی ازآن وجود داشته است.

نام افغانستان هرچند درفاصله ی بیشتراز دو قرن اخیرداده شد، اما پیشینـه تاریخی این سرزمـین و ساکنانش بـه هزاران سال قبل بر مـی گردد. درون آن گذشته ها کشورکنونی افغانستان بخشی عمده ای از سرزمـین بزرگی بود کـه آنرا آریـانا یـا ایریـانا و یـا آریـا وایریـا مـی خواندند.

این نام ازهزار سال قبل از مـیلاد که تا قرن پنجم مـیلادی بـه افغانستان امروز و بخش های از ایران کنونی، مناطقی درون آسیـای مـیانـه و بخش هایی درشمال وغرب پاکستان اطلاق مـی گردید. محقق ومؤرخ قدیمـی یونان اراتوس تینس (Eratosthenes) درنیمـه ی قرن سوم پیش ازمـیلاد، آریـانا را نام قدیم و گذشته دور افغانستان مـی خواند. دکتورمحمد حسن یمـین پروفیسور و محقق علم تاریخ افغانستان، درمورد حدود و وسعت قلمرو سرزمـین آریـانا مـی نویسد: اتیلا پاک نهاد «استرابون جغرافیـا نگار و مؤرخ یونانی براساس گفتارارا توتینس حدود وثغورآریـانا وبه همـین گونـه بطلیموس وبیلو ولایـات آریـانا را درهفت ولایت این چنین مشخص ساخته اند:

 ـ مارجیـانا (حوزه مرغاب)

 ـ بکتریـانا (بلخ وبدخشان)

 ـ هریوا (حوزه هرات)

ـ پاروپامـیزاس (حوزه کابل وهزاره جات)

 ـ درانجیـانا (حوزه سیستان)

 ـ اراکوزیـا (حوزه ارغنداب)

 ـ گدروزیـا (حوزه بلوچستان) »

سرزمـین آریـانا بـه عنوان یکی از کانونـهای هفتگانـه ی تمدن کهن جامعه بشری محسوب مـی شود.

آریـانا درون زمره سرزمـین های چون: بین النـهرین، مصر، سواحل شرق مدیترانـه، چین، نیم قاره هند، شبه جزیره یونان، ایتالیـا وروم قدیم است. ساکنان این سرزمـینـها هزاران سال قبل درون بخش های مختلف علوم ریـاضی، نجوم، طب، حکمت، تجارت، کشتی رانی، نقاشی، ایجاد الفباء، زراعت، صنایع دستی، هندسه وغیره دارای تمدن درخشانی بودند ودرواقع پایـه های تمدن امروزین جامعه انسانی را درسیـاره زمـین گذاشتند. آریـانا درون مـیان حوزه های تمدنی مذکور از دو که تا سه هزار سال قبل از مـیلاد مسیح دارای زراعت وآبیـاری وشـهر های آباد وپرنفوس بود. ونقطه اتصال مـیان تمدنـهای بزرگ یونان، چین، هند وبین النـهرین محسوب مـی شد.آیین زرتشت یـا زردهشت درصدها سال قبل ازمـیلاد مسیح توسط مبلغ و بنیـانگذارآن بـه همـین نام از بلخ کنونی افغانستان کـه بکتریـا یـا بکتریـانا نام داشت، ظهورکرد. بلخ یـا باکتریـا مرکز و پایتخت مملکت آریـانا بود.

 به نوشته یک مؤرخ و محقق کشور بـه نقل از کتاب سحرگاه آیین زرتشت تألیف آر. سی. زاهنر چاپ نیویـارک: «...از روایت پارسیـان هند کـه ازبازماندگان زردهشتیـان پیش از اسلام هستند وسنن ملی شانرا بـه دقت حفظ کرده اند چنین بر مـی آید کـه وی درسده ششم پیش از مـیلاد مسیح درسرزمـین باختر واقع درشمال افغانستان کنونی دربین قبایلی ظهور کرده بود کـه خودرا آرین مـی نامـیدند. کتاب مقدس آیین زرتشت اویستا نام داشت کـه درآن عقاید وتعالم مربوط بـه آیین زرتشتی وموضوعات دیگری بیـان گردیده بود. نوشته هایی بر روی سنگ کـه ازدوران امپراطوری هخاان دربیشترازشش قرن قبل از مـیلاد مسیح منسوب بـه کتاب اویستا بـه دست آمده هست نشان مـیدهد کـه بیشترین ولایـات ومناطق سرزمـین آریـانا درکشور کنونی افغانستان موقعیت داشت. ازدوازده ولایت آریـانا درآن کتیبه های سنگی بدینگونـه نام مـی شود:

 ـ هرکانیـا (گرگان)

 ـ پارتیـا (دره خراسان)

 ـ زرانکا (زرنج)

ـ ایریـا (هرات)

 ـ خوارزمـیا (خوارزم)

 ـ بکتریـانا (بخدی، بلخ)

 ـ سغدیـانا (سغد)

 ـ گندارا (حوزه کابل وسند)

 ـ ستا گیدیـا (هزاره جات ومناطق مرکزی افغانستان)

 ـ اراکوزیـا (حوزه ارغنداب)

ـ ماکا (مکران وبلوچستان)

 ـ ساکا (خاک های سکایی سیستان)

ظهور زرتشت وآیین زرتشتی کـه برخی زرتشتیـان اورا درجمله پیغمبران الهی محسوب مـینمایند حاکی از تکامل وپیشرفت انسانی و وجود تمدن دردیـار وسرزمـین کهن آریـانا بود. عده ای معتقد اند کـه آیین زرتشت برخلاف تصور وباوری ناشی ازعدم آگاهی تعالیم اصلی این آیین ویـا دراثر تحریفی کـه به آن واردشده هست نـه برمبنای آتش پرستی بلکه برمبنای یکتا پرستی قرار دارد. خداوند یکتا درآیین زرتشتی اهورا مزدا (هستی بخش بزرگ و دان) خوانده مـیشود و تعالم این آیین بر مبنای دستور اخلاقی: اندیشـه ی نیک، گفتار نیک، و کردار نیک استوار است.

 در دوره ظهور زرتشت، آریـانا دارای حکومت واداره بود. واین دلیل دیگری برموجودیت تمدن کهن بشری درون آریـانای گذشته محسوب مـی شود. زرتشت رهبر ومبلغ آیین خود توانست زمامدار یـا پادشاه ولایت باکتریـانا یـا بلخ مرکز آریـانا را کـه گشتاسب نام داشت بـه آیین زردشتی معتقد بسازد. بعد از آن آیین زردشتی از بلخ بـه سایر ولایـات وقلمرو سرزمـین آریـانا وحتی خارج از آن بـه سوی شمال غرب وغرب گسترش یـافت. بـه رغم آنکه پایتخت مملکت آریـانا درون باکتریـا یـا بلخ وسراسرقلمرو آریـانا بعد از ظهور زرتشت مورد هجوم ویورش قبایل مادها وپارتها یـا پارسها ازشمال غرب وغرب و سپس قبایل بدوی و بیـابانگرد صحرای مغولستان ودشت های آسیـای مرکزی قرارگرفت، اما آیین زرتشت درقلمرو آریـانا مـهاجمان را مجذوب خود ساخت. بـه گونـه ای کـه درمطالعه وبررسی تاریخ آریـانا دیده مـی شود کـه مـهاجمان ویورشگران از بیرون قلمرو آریـانا با ایجاد دولت ها وامپراطوری های مقتدر دراین قلمرو بیشتربه آیین وفرهنگ ساکنان آریـانا گرویدند وبا وجود یک دوره ستیزه گری و ویرانی درترویج وگسترش فرهنگ آرین زمـین از آیین که تا زبان آن تلاش د.

درحالیکه قسمت اعظم حدود قلمرو آریـانا را آنگونـه کـه تذکر رفت کشور کنونی افغانستان تشکیل مـیداد اما بعداً درقرن بیست مـیلادی محمد رضاشاه مؤسس خاندان پهلوی درایران همان نام آریـانا یـا ایریـانا را با اندک تغیر لفظی بـه نام ایران بـه سرزمـینی گذاشت کـه از کشورپارس یـا فارس قدیم وبخشی از قلمروآریـانای کهن تشکیل یـافته بود. پروفیسور محمد حسین یمـین محقق ونویسنده افغانستان بـه نقل از هانری ماسه محقق غربی درمورد تاریخ وتمدن ایران این مطلب را مورد تأیید قرار مـیدهد: «نام ایران به منظور کشورایران امروزی نامـی هست بسیـار تازه کـه از مدت تقریباً ششش دهه بدین سو برفارس کهن اطلاق شده است. آنـهم بنا برملحوظات ویژه وبا تحلیل اینکه همـه مواریث تاریخی، مدنی وفرهنگی مملوازافتخارات دیرینـه آریـانا دراین واژه خلاصه شده است. یعنی این نام بـه صورت آگاهانـه بر فارس (پارس وبه شکل لاتین آن پرشی) اطلاق گردیده است. چنانکه رضا شاه مؤسس سلسله پهلوی کـه به گذشته پر افتخار ایران کهن (به قول خودش) توجه بسیـارداشت کمـی بعد از رسیدن بـه سلطنت تصمـیم گرفت کشوراوکه که تا آن زمان معروف بـه فارس بود ایران خوانده شود. »

همچنان این محقق ونویسنده افغانستان درون بخشی دیگر ازتحقیقات خود مـینگارد: «سرپرسی سایدراین باره مـینویسد: "اهل کشوریکه بـه زبان انگلیسی پرشیـا (Persia) نامـیده مـیشود آن کشور را ایران وخودشان را ایرانی مـیخوانند واین لفظ همان هست که دراویستا ایریـا

ضبط شده ومعنای آن خاک آریـان است، بنا برآن این لفظ ایران هرگاه بـه اصطلاح سیـاسی امروزاستعمال شود محدود بـه کشور ودولت جدیدی هست که انگلیسها آنرا پرشیـا (Persia) مـیخوانند. دیـا کونوف با استناد بـه آثار استرابون وتأکید قول وی مـیگوید: بـه کاربستن صفت ایرانی ممکن هست چنین تعبیر شود کـه صحبت برسرزبان، دولت وکشورایران است، چنانکه برهمـه معلوم هست اصطلاح (ایران) بـه صورت باستانیش یعنی آریـا درآغاز شامل فارس نبوده است. و درمورد جدیداً تسمـیه فارس بـه ایران درکتاب ا رانسکی (زبانـهای ایرانی) آمده است: کلمـه ایران بـه عنوان کشور جدید خاورمـیانـه فقط درپایـان قرن نوزدهم بـه چشم مـیخورد وتنـها درسال نوزده سی وپنج مـیلادی بود کـه دولت ایران (فارس) این کلمـه را رسماً بـه نام قدیمـی Persia به عنوان نام رسمـی کشور خود پذیرفت. بـه همـین جهت خلط کلمـه (ایران) درمعنی جدید رسمـی با همـین کلمـه درمعنی تاریخی آن کـه غالباً بـه چشم مـیخورد اشتباه فاحشی است. بعد از نامگذاری ایران توسط محمد رضا شاه بـه سرزمـین فارس وبخشی از آریـانا درکشور ایران این ذهنیت واعتقاد ایجاد شدکه تمام نشانـه ها وافتخارات گذشته ی سرزمـین آریـانا متعلق بـه ایران امروز است.

حتی برمبنای چنین ذهنیت وباورنادرست، آن عده از دانشمندان، عرفان وشعرای کـه درقلمرو افغانستان کنونی زاده شده اند ازسوی ایرانیـها متعلق بـه خودشان قلمدادشده وایرانی خوانده مـی شوند. آنگونـه کـه مولانا جلال الدین بلخی وحکیم ابوعلی سینای غزنوی، ظهیرالدین فاریـابی، امام فخر رازی و... کـه همـه درمناطقی از افغانستان کنونی تولد شده اند. هرچند دولت افغانستان درنام گزاری مذکور اعتراضی بـه دولت ایران نکرد، اما براساس تذکر عبدالحی حبیبی مؤرخ ومحقق مشـهورکشور درون مجلس بزرگداشت فردوسی درپوهنتون کابل گفته مـی شود که: «این تصمـیم از طرف دانشمندان افغانی بنا بر ملاحظات تاریخی مورد اعتراض قرار گرفت ومرحوم غبارواعظمـی وبعضی دیگر بـه نمایندهاز قشرروشنفکر بـه وزارت خارجه افغانستان رسماً احتجاجیـه خودرا سپردند اما از طرف دولت وقت بـه آن اعتنایی نشد. » البته دلیل بی اعتنایی وسکوت دولت افغانستان بـه عدم ملی بودن دولت وماهیت قبیله ای وقومـی آن برمـی گشت کـه تضعیف رابطه کشور وبخش اعظم ساکنانش را بـه گذشته درجهت اه ومنافع قومگرایـانـه خود ارزیـابی مـیکرد. دریک دوره ی طولانی یک ونیم هزار ساله کـه افغانستان امروز بخشی ازآریـانای کهن بود وبه سرزمـین وکشور آریـانا یـا د مـی شد خانواده های متعددی چه بـه عنوان مـهاجم وچه عنوان زمام داران برخاسته از داخل درون آریـانا حاکمـیت د.

سنگ نبشته رباطک هویت حقیقی سرزمـین خراسان

کشف سنگ ‌نبشته رباطک بـه چندین پرسش دیرینـه درون زمـینـه مطالعات کوشانی، پاسخ داد. بـه موجب این کتیبه دانسته مـی‌شود کـه کوشانیـان زبان خود را بـه نام «زبان آریـایی» مـی‌شناخته‌اند و آن نیـای زبان پارسی یـا دری هست که گویـا «دری» گونـه تغییر‌یـافته تلفظ واژه «اَریَـئـو» باشد.

نامبرداری از ایزدان بزرگ و کهن آریـایی و جز آن درون متن سنگ‌نبشته و آرزوی خوشنودی آنان، نشان‌دهنده مدارای دینی کوشانیـان و احترام و پاسداشت آنان درون برابر همگی دین‌ها مناطق همسایـه آریـانا است. همزیستی و تجمـیع ایزدان و دوری از تبلیغ و تأیید منحصرانـه یک دین خاص، نشانگر تنوع دینی و فرهنگی، و شاخصی به منظور درک قدرت و توانایی‌های یک جامعه بالنده و کمال فرهنگی آن است. فرمان‌نامـه کنیشکه درون رباطک، این بحث دیرینـه درون باره خاستگاه قومـیتی و فرهنگی، و باورداشت‌های کوشانیـان و «یوئِـجی‌»ها را پایـان داد. امروزمـی‌دانیم کـه کوشانیـان هیچگونـه پیوستگی و وابستگی با قبیله‌های بادیـه‌نشین آلتاییِ آسیـای مـیانـه شرقی نداشته‌ و دارنده تبار، فرهنگ، دین و زبان آریـایی بوده‌اند. هیچنمـی‌دانست کـه دهقانان قریـه یی «کافر قلعه» درون «رباطک»، سنگ‌نبشته‌ای درون بازمانده‌های شـهر کهن کوشانیـان یـافته‌اند کـه بزودی پرده از بسیـاری ناگفته‌ها و نادانسته‌ها درون زمـینـه تاریخ فرهنگ و زبان‌ آریـایی برخواهد داشت. رباطک، نام شـهر کوچکی هست که درون شرق ولایت سمنگان و شمال باختری ولایت بغلان و در مـیانـه راه پل‌خمری بـه سمنگان واقع است. این شـهر درون فاصله چهل کیلومتری شمال باختری محوطه باستانی «سرخ کتل» جای دارد. رباطرخ کتل، هر دو از بازمانده‌های شـهرهای بزرگ کوشانیـان هستند کـه آثار هنری فراوانی از دوره کوشانی درون آنجا یـافت شده است.

بررسی و خوانش سنگ‌نبشته رباطک به منظور نخستین بار توسط نیکلاس سیمز ویلیـامز Nicholas Sims-Williams باستان شناس و متخصص زبان‌های سغدی و باختری درون مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن انجام شد.

Sims-Williams, N., The inscription of Rabatak describes, in: Silk Road Art and Archaeology, No 4, Kamakura, 1995/6, pp. 75- 142.

در تاجیکستان نیز پژوهش‌های متعددی بر روی این کتیبه انجام شده هست که از جمله مـی‌توان بـه مقاله ارزنده استاد یوسف یعقوبوف بنام «کشفیـات مـهم درون کوشان‌شناسی» (به تاجیکی) اشاره کرد منتشر شده است. همچنین امامعلی رحمانوف نیز درون جلد دوم کتاب «تاجیکان درون آینـه تاریخ» بـه معرفی مختصر و مفید سنگ‌نبشته رباطک پرداخته و بدرستی از خاستگاه و زبان آریـایی کوشانیـان یـاد کرده است. کتیبه رباطک بـه موزیم ملی درون کابل منتقل شد و شنیده‌های این نگارنده حاکی از آنست کـه این سنگ‌نبشته ارزشمند و بی‌همتا درون زمان تسلط حکومت طالبان بر افغانستان بـه همراه تعدادی از آثار دیگر موزه بـه یک مجموعه‌دار خصوصی بـه نام نصیراله بابر فروخته شده هست و از وضعیت فعلی آن اطلاع دقیقی درون دست نیست.

کتیبه رباطک، سنگ‌نوشته‌ای هست که حدود نود سانتیمتر طول، شصت سانتیمتر عرض و چهل سانتیمتر ضخامت دارد. بر یک سوی این سطح سنگی، نوشته‌ای بـه زبان و خط باختری (خطی بر اساس الفبای یونانی) درون بیست وسه سطر کـه بخش‌هایی از آن بـه مرور زمان دچار فرسایش و تخریب شده است. هر سطر کتیبه درون حدود پنجاه حرف و در مجموع قریب هزارودوصد حرف دارد.

این کتیبه بـه فرمان «کَـنـیـشـکَـه» پادشاه بزرگ و مشـهور کوشانی درون سده نخست مـیلادی و در نخستین سال پادشاهی او نویسانده شده است. از زمان دقیق آغاز پادشاهی کنیشکه اطلاعی درون دست نیست و بحث و بررسی‌ها پیرامون آن همچنان ادامـه دارد. این فرمان، کهن‌ترین کتیبه کوشانیـان دانسته مـی‌شود کـه تاکنون بدست آمده است.

متن زیر، گزارشی از بخش‌های سالم‌ باقیمانده فرمان‌نامـه رباطک هست که کوشش شده که تا ترتیب واژگان- که تا جای ممکن- همانند متن اصلی باشد:

“کـنـیـشـکـه کـوشـانـی، رهایی‌بخش بزرگ، نیکوکار، فرمانروای دادگر، شایسته نیـایش یزدان، کـه فرا دست آورد پادشاهی را بخواست نَـنَـه و بخواست همـه دیگر ایزدان. کـه بیـاغازید نخستین سال را بـه خشنودی خدایـان. او صادر مـی‌کند یک فرمان بـه یونانی و سپس بیـان مـی‌دارد بـه زبان آریـایـی.... «سَـکِــتَـه»، «کَــئـوسـانـبـی»، «پـاتـالی‌پـوتـرا»، «چـامـپا»... پادشاه کنیشکه بـه «شـافـر نـوکـونْــزوک/ ناقَــنـزاق» فرمان مـی‌دهد نیـایشگاه بزرگی بنام ایزدان درون سرزمـین آریـانا به منظور ایزدان بسازد و در آن تندیس‌های ایزدبانو «مَـه» درون برترین ج، خدای «آرمــوز» آفریننده خوشی‌ه، «آردوخــش»، «سـروشَــرد»، «نَـرسَــه»، «مـهــر»، «مَـهَـشـان» و «ویـنـک» تراشیده و گذاشته شوند. همچنین فرمان مـی‌دهد کـه تندیس این شاهان را بسازند و در نیـایشگاه بگذارند: «شـاه کـوجـولَـه کَــدفـیـز»، پدر پدر بزرگ، «شـاه ویـمَـه تَـکــتـو» پدر بزرگ، «شـاه ویـمَـه کَـدفـیـز»، پدر و خود «کـنـیـشـکـه»... باشد که تا آن ایزدان، یـاری‌رسان شـاه شـاهـان کـنـیـشـکـه باشند.”

بررسی متن سنگ‌نبشته رباطک و آگاهی‌های نویـافته از آن درون زمـینـه زبان آریـایی

همـین مقدار اندک از بخش‌های خوانده و ترجمـه‌شده فرمان‌نامـه کنیشکه درون رباطک، توانسته هست آگاهی‌های مـهمـی درون اختیـار پژوهشگران بگذارد و به بسیـاری از مباحث پیچیده و حل‌نشده درون مطالعات کوشان‌شناسی خاتمـه بخشد:

- از هنگام کشف سنگ‌نبشته مشـهور «سرخ کتل» درون سال نوزده پنجاه وهفت مـیلادی، که تا زمان کشف سنگ‌نبشته رباطک کـه به همان زبان نوشته شده است؛ مسئله نام اصلی این زبان بـه بحث‌های بی‌پایـانی درون مـیان دانشمندان منجر شده بود. برخی این زبان را با نام‌های «کوشانی» یـا «بلخی» معرفی مـی‌نمودند. درون سفرنامـه‌های مسافران چینی سده‌های گذشته از آن با نام زبان «تخاری» یـاد شده بود و استاد والتر هنینگ، نام زبان «باختری» را به منظور آن پیشنـهاد کرده بود کـه مورد قبول و توجه بسیـاری واقع شد. کشف این سنگ‌نبشته بـه مسئله نام واقعی زبان باختری پایـان داد و به صراحت از آن با نام «زبان آریـایی» یـاد شده است. این واژه درون متن اصلی بگونـه «اَریَـئـو» aryao آمده است. مصوت پایـانی این واژه، حرف کوتاه «اُ» هست که درون زبان باختری (که اکنون مـی‌توانیم آنرا زبان آریـایی عصر کوشانی بنامـیم) معادل با کارکردره اضافه پایـانی (یـای نسبت) درون زبان فارسی است. محل واژه مـهم «اَریَـئـو» درون سطر چهارم این سنگ‌نبشته است.

- اکنون این مسئله نیز روشن شده هست که زبان رسمـی و دولتداری کوشانیـان، همانا زبان آریـایی بوده کـه از اشاراتی کـه بصورت منفصل درون بخش‌های آسیب‌دیده کتیبه بـه آن رفته است؛ هویدا مـی‌شود. کنیشکه، توانسته هست پس از سده‌های متمادی کـه از رواج زبان یونانی بعنوان زبان رسمـی حکومتی مـی‌گذشت؛ با فرمانی نافذ، حکم بـه رسمـیت زبان اصلی مردم درون دستگاه اداری دهد. از آن پس، تمامـی اسناد و مکتوبات دولتی و سکه‌ها بـه همـین زبان بـه نگارش درون مـی‌آیند.

- نیکلاس سیمز ویلیـامز و همچنین دکتر مـهدی، استاد پوهنتون کابل بر اساس شواهدی از همـین سنگ‌نبشته و نام‌های چهارگانـه شـهرهایی کـه در بخش‌های تخریب‌شده متن بـه آنـها اشاره رفته و در نواحی شمال هندوستان و پنجاب واقع بوده‌اند، بر چنین عقیده‌ای هستند کـه این زبان، درون سده‌های نخستین مـیلادی درون گستره وسیعی از آناتولی ودر کرانـه فرات که تا آریـانا و آسیـای مـیانـه و هند و پنجاب مفهوم بوده و بدان گفتگو مـی‌کرده‌اند.

- از آنجا کـه ساختار و واژگان سنگ‌نبشته رباطک نزدیک بـه زبان فارسی هست و حتی بعد از عصر کوشانیـان که تا سدها سال زبان رسمـی هیتالیـان بوده است؛ بـه نظر مـی‌آید کـه این زبان نیـای اصلی زبان فارسی کنونی کـه زبان «دری» نیز نامـیده مـی‌شود، باشد. همچنین بـه نظر مـی‌آید کـه واژه «دری» کـه تاکنون معانی گوناگونی مانند «درباری» و غیره به منظور آن پیشنـهاد داده‌اند و تاکنون معناگذاری آن بـه نتیجه قاطعی نرسیده است؛ گونـه‌ای تغییر آوا داده از واژه «اَریَـئـو» (آریـایی) باشد.

زبانی کـه به نام فارسی یـا دری مـی‌شناسیم بهیچ عنوان چنین نیست کـه در اصل متعلق بـه اهالی ناحیـه یـا فارس (ایران) باشد؛ بلکه این زبان دری از آریـانا بـه یـادگار مانده است. بررسی متن سنگ‌نبشته رباطک و آگاهی‌های نویـافته از آن درون پرسش‌های کوشان‌شناسی که تا پیش از پیدایش سنگ‌نبشته رباطک چنین پنداشته مـی‌شد کـه کوشانیـان بـه تمامـی ایزدان و دین‌های آریـایی پشت کرده و تنـها بـه گسترش دین بودایی همت مـی‌گماشته‌اند. اما نامبرداری از خدایـان یـا ایزدان بزرگ و کهن آریـایی و جز آن درون متن سنگ‌نبشته و آرزوی خوشنودی آنان درون دوره بزرگترین پادشاه کوشانی یعنی کنیشکه، نشان‌دهنده اینست کـه کوشانیـان علاوه بر پذیرش و گسترش دین بودایی، دیگر دین‌ها و ایزدان آریـایی را نیز گرامـی مـی‌داشته‌اند. این نکته علاوه بر این، نشان‌دهنده مدارای دینی کوشانیـان و احترام و پاسداشت آنان درون برابر همگی دین‌باوران است. همزیستی و تجمـیع ایزدان و دوری از تبلیغ و تأیید منحصرانـه دینی خاص، نشانگر تنوع دینی و فرهنگی، و شاخصی به منظور درک قدرت و توانایی‌های یک جامعه بالنده و کمال فرهنگی آن است. شاخصه‌های ارزنده‌ای کـه به هنگام فشارها و سختگیری‌های موبدان و دین‌سازان حکومتی دوره ساسانی با آسیب‌های دردناک فراوانی روبرو شد.

برخی ایزدانی کـه در این سنگ‌نبشته از آنان یـاد مـی‌شود و آشکارا شناخته‌شده هستند (تا آنجا کـه خوانده شده) عبارتند از: «نَـنَـه» (اَنَـهیتَـه/ ناهید»، «مَـه» (مـاه)، «سروشَـرد» (سروش)، «مـهـر» (مـیتر) و «آرمـوز» (اهورامزد) کـه توصیف آن بـه «آفریننده خوشی‌ها» درون این کتیبه، شباهت فراونی بـه سنگ‌نبشته‌های هخا دارد کـه از اهورامزدا با توصیف «هیَـه شـی‌یـاتیـم اَدا مَـرتیَـه هیـا» (که به منظور مردم شادی آفرید) یـاد شده است.

گروهی دیگر از ایزدان، کمتر شناخته‌شده هستند. اینان عبارتند از: «آردوخش» (ورخش) ایزدبانوی نگاهبان رود وخش (یکی از پر آب‌ترین و خروشان‌ترین رودهای سرزمـین‌ آریـانا کـه حال درون تاجیکستان است) ؛ و سه نام‌ایزد دیگر یعنی «نَـرسَـه»، «مَـهَـشان» و «وینک» (ویوانا/ وایـو؟) با بی‌گمانی شناخته نشدند. درون متن کتیبه بـه نام چند ایزد دیگر کـه خاستگاهی درون یونان و مصر دارند، نیز اشاره شده است. از سنگ‌نبشته رباطک چنین بر مـی‌آید کـه مردمان آریـانا درون آن زمان همچنان علاقه‌مندی خود بـه ساختن تندیس‌هایی نمادین از ایزدان را بـه شیوه دیرینـه نیـاکان خود حفظ کرده بوده‌اند.

پرسش مـهم دیگری کـه سنگ‌نبشته رباطک بـه آن پاسخ داده، عبارت هست از تبار‌نامـه کنیشکه کـه تاکنون محل بحث و گمان‌های فراوانی بود. درون اینجا کنیشکه با نامبردن از پدر، پدر بزرگ و پدر پدربزرگ خود، پیچیدگی‌های حل نشده پیرامون پدران و شاهان پیش از خود را آشکار مـی‌سازد و راه بررسی نام‌ها و تسلسل پادشاهان دیگر را هموارتر مـی‌سازد. همچنین آگاهی از تلفظ دقیق نام‌های کوشانی، یکی دیگر از کاربردهای سنگ‌نبشته رباطک است.

فرمان‌نامـه ارزنده کنیشکه درون رباطک، همچنین این بحث دیرینـه درون باره خاستگاه قومـیتی و فرهنگی، و باورداشت‌های کوشانیـان و «یوئِـجی‌»ها را پایـان داد. امروزه مـی‌دانیم کـه کوشانیـان هیچگونـه پیوستگی و وابستگی با قبیله‌های بادیـه‌نشین آلتاییِ آسیـای مـیانـه شرقی نداشته‌ و دارنده تبار، فرهنگ، دین و زبان آریـایی بوده‌اند. مادرینجا بخاطراستناد، بـه نشریـه ایرانی رجوع نمودیم - بهره ازمقاله رضا مرادی غیـاث آبادی درپژوهشـهای ایرانی.

 

دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

سامانیـان

سامانیـان کـه منسوب بـه سامان خداة نام، دهقانی زرتشتی از نواحی بلخ و مالک قریـه یی سامان نام درون آن نواحی بودند از زمان اقامت مأمون درون خراسان، اندک مدتی قبل از روی کار آمدن طاهریـان، درون قسمتی از ماوراءالنـهر حکومت های مستقل گونـه کوچکی را کـه به اشارت خلیفه بـه انـها واگذار شده بود بـه عهده داشتند و نست خود را – ظاهرا نـه از اوایل حال بلکه درون دنبالب قدرت – بـه بهرام چوبینـه سردار معروف عهد ساسانیـان مـی رساندند.

در اینكه سامانیـان، مشخص، اهل شمال افغانستان امروزی) بلخ) بودند همـه‌ی مورخان اتفاق نظر دارند. درون تاریخ مـیخوانیم كه اصل سامانی‌ها از یك روستای مرزی خراسان بـه نام سامان (یعنی مرز) بوده‌اند و نیـای بزرگشان درون اوائل قرن نخست هجری «سامان‌خداه» نام داشته‌اند. خدماتی كه سامانی‌ها بـه فرهنگ و تمدن ما كردند بـه حدی هست كه ما جز اینكه با ستایش بسیـار زیـاد ازآنـها یـاد كنیم هیچ راهی نداریم. سامانی‌ها درون احیـای فرهنگ و تمدن ما كمر همت بربستند؛ ادیبان و دانشمندان را مورد حمایت قرار دادند، كتابخانـه‌های بزرگ درون بلخ وبخارا و نیشابور و خوارزم تأسیس كردند؛ آزادی عقیده درون سراسر قلمروشان برقرار كردند؛ همـه‌ی امكانات علمـی را درون اختیـار دانش‌پژوهان قرار دادند که تا بتوانند بـه ثمردهی بپردازند. رودكی سمرقندی مؤلف كلیله و دمنـه بـه نظم دَری، ابوشكور بلخی مؤلف آفرین‌نامـه بـه نثر دری، دقیقی بنیـانگذار شاهنامـه بـه نظم دری، ابوالمؤید بلخی مؤلف شاهنامـه بـه نثر دری، فردوسی طوسی مؤلف شاهنامـه‌ی فردوسی، بلعمـی مترجم تاریخ طبری بـه نثر دری، همـه‌شان از پروردگان دستگاه سامانیـان بودند، و كارهایشان را با حمایت و تشویق دولتمردان سامانی انجام دادند. دیگر سخنوران دوران سامانی عبارتند از:

شـهید بلخی، ابوحفص سُغدی، خبازی نیشابوری، تخاری، احمد برمك، بانو خجسته سرخسی، بانو شـهره‌ی آفاق، ابوطاهر خسروانی، طخاری، ابوالمثل، یوسف عروضی، امـیرآغاجی، كسائی مرزوی، ابوالحسن لوكری، استغنائی ی، ابواسحاق جویباری، اورمزدی، جلاب بخاری، ابوشعیب هروی، شاخسار، خفاف، سرودی، زرین‌كتاب، حكیم غمناك، شاكر بخاری، ابوالقاسم مـهرانی، عبدالله عارضی، قریع‌الدهر، ابوسعید خطیری، لمعانی، ابوحنیفه اسكاف، غواص گنبدی، علی قرط اندگانی، ابوشریف، صفار مرغزی، و ابوعاصم. محمد ابن زكریـا رازی كه یكی از اعجوبه‌های تاریخ علم است، ابوعلی سینا كه بی‌نیـاز از توصیف است، ابونصر فارابی كه درتاریخ فلسفه‌ی جهان لقب معلم ثانی یـافته است، و محمد ابن موسا خوارزمـی، همـه‌شان از تحصیل‌كردگان عهد سامانی درون مدارس بلخ وبخارا و نیشابور، و مورد حمایت دولتمردان سامانی بودند. آخرین اینـها ابوریحان بیرونی بود كه درون جهان بـه خوبی شناخته شده است. كشور سامانی‌ها سرزمـینی بود كه اكنون تاجیكستان، افغانستان، غرب قرغیزستان، ازبكستان، نیمـه‌ی شرقی تركمستان، خراسانِ و سیستانِ را تشكیل مـیدهند.

سلطنت سامانـیـان

مـیلان کوندرا مـیگوید: نخستین گام به منظور از بین بردن یک ملت، پاک حافظه آن است. حتما کتابهایش، فرهنگش وتاریخش را از مـیان برد. بعد بایدی را واداشت کـه کتاب تازه ای بنویسد. فرهنگ تازه ای را جعل کند و بسازد، تاریخ تازه ای را اختراع کند. کوتاه زمانی بعد ملت آنچه بوده را فراموش مـی کند، دنیـای اطراف نیز همـه چیز را حتی با سرعت بیشتری فراموش مـی کند.

سامانیـان نزدیك صد سال) از دوصدوهشتادوهفت که تا سه صدوهشتادونو- ه.ق.) فرمانروایی كردند. قلمرو این حكومت، تقریبا تمام حوزه انتشار زبان پارسی دری را در بر مـی گرفت. البته بـه استثنای آنچه درون آن مدت درون تصرف آل بویـه، آل زیـار و برخی سلاله های حاكم درون نواحی غربی سواحل خزر و در آذربایجان و حدود اران (آنچه امروز جمـهوری آذربایجان خوانده مـی شود) واقع بود. این قلمرو وسیع، شامل سیستان، كرمان، درون بعضی اوقات نواحی گرگان، طبرستان (مازندران)، ری، قزوین و زنجان نیز مـی شد. ذكر نام شـهرهایی كه درون این حوزه و در خارج از آن بـه مناسبت رویدادهای مربوط بـه فرمانروایی این سلسله در تاریخها آمده است، تصوری از قسمت قابل ملاحظه قلمرو این دولت مستقل خراسانی را در قسمتی از قرون نخستین اسلامـی بـه دست مـی دهد. از جمله است- اسبیجات (در مشرق سیحون (، چاچ (تاشكند)، كش و نخشب (شمال شرقی جیحون)‌، گرگانج (‌جرجانیـه، خیوه درون جانب غربی جیحون)، كاث، خوارزم (در جانب شرقی جیحون)، طراز (طلاس)، بخارا. سمرقند، اشروسنـه (مشرق سمرقند)، فرغانـه (شمال شرقی سمرقند)‌، چغانیـان (جیحون علی)، بلخ،‌ ترمذ، مرو، مروالرود،‌ هرات، بادغیس، گنج رستاق، سیستان، قهستان، كرمان، باورد) ابیورد)‌، نس، خوجان (قوچان، استوار)، طوس، نیشابور، قومس، بیـهق، گرگان، آمل،  ‌ساری، چالوس، ری، قزوین و زنجان. حكومت بر حوزه ای بدین وسعت كه درون سراسر آن زبان پارسی دری یـا لهجه های پارسی دری تكلم مـی شد. همچنین، فرهنگ و تمدن و سنتهای خراسانی در تمام آن رایج و متداول و مقبول بود. طبعا وظیفه حمایت از فرهنگ خراسانی را كه لازمـه حمایت از مردم تمام این نواحی بود، بر عهده اهتمام این قرار مـی داد. ام، اینكه فرمانروایـان این سلسله یـا اخلاف آنان نسب خود را بـه بهرام چوبین، سردار معروف ساسانیـان مـی رسانیدند (هر چند صحت آن محل بحث است)، حاكی از توجه آنان بـه وظیفه حفظ و نشر مـیراث سنتهای خراسانی است.

به هر حال، جد بزرگ فرمانروایـان این سلاله كه نام ایشان منسوب بـه عنوان اوست، از دهقانان بلخ و از بقایـای خاندانـهای بزرگ در خراسان و ماورالنـهر بود. وی بـه علت انتساب علاقه بـه ملك بالنسبه وسیعی درون نواحی بلخ به نام سامان – مشـهور بـه سامان خداه بود. از زمانی كه اسلام آورد، (در اوایل خلافت عباسیـان) مورد حمایت و علاقه امرای خراسان و تایید دستگاه خلافت بغداد واقع شد. آن هم، بـه سبب فرزندان و نوادگانش بود كه درون كار ضبط خراج و امنیت بلاد ،‌به حاكم اسلامـی خراسان كمكهای قابل ملاحظه ای كردند. چنانكه مامون درون مدت اقامت در خراسان و بعد از آن، چندتن از آنان را كه از اولاد اسد بن سامان خداه بودند، در سمرقند و فرغانـه و چاچ و هرات حكومت داد

 (دوصدوچهار- ه.ق.) . بعدها درون عهد فرمانروایی طاهریـان نیز درون خراسان، اخلاف اسد و به خصوص فرزندان احمد بن اسد، همچنان نیـابت حكومت آل طاهر را درون بعضی از نواحی ماوراءالنـهر حفظ كردند. رمقارن عهد قیـام یعقوب لیث و برادرش عمرولیث صفاری، ماوراء النـهر بـه نیـابت از طاهریـان درون دو تن از نوادگان اسد بن سامان خداه بود یعنی نصربن احمد (دوصدوشصت ویک - ه.ق.) و برادرش اسماعیل بن احمد (دوصدوهفتادویک - ه.ق.‌) . این دو بلاد واسطه از جانب طاهریـان و مع الواسطه از جانب خلیفه بغداد، ولایت ماوراء النـهر را اداره مـی كردند. وقتی خلیفه بـه درخواست و اصرار عمرولیث صفار (كه خود را وارث و صاحب قلمرو طاهریـان مـی دانست)‌، ماوراء النـهر را هم كه درون عهد طاهریـان اسما جزو حوزء حكومت آن سلاله محسوب مـی شد بـه صفار سیستان داد، پنـهانی اسماعیل بن احمد را كه بعد از برادرش نصربن احمد فرمانروای مستقل تمام ماوراء النـهر بـه شمار مـی آمد نیز بـه مقاومت درون مقابل عمرولیث كه خلیفه مایل به تحكیم قدرت او درون خراسان و ماوراء انـهر نبود تشویق كرد. لاجرم بین صفار و امـیر سامانی كشمكش درون گرفت و در جنگی كوتاه كه درون حوالی بلخ بین فریقین روی داد عمرو لیث مغلوب و اسیر شد. خلیفه هم حوزه امارت طاهریـان را درون خراسان كه بعد از انقراض آنان به دست صفاریـان افتاده بود، بـه قلمرو سامانیـان الحاق كرد.

از آن پس، اسماعیل بن احمد و اخلاف او با حفظ امارت ماوراء النـهر، امـیر خراسان نیز خوانده شدند (دوصدوهشتادویک - ه.ق.) راز آن پس، نـه تن از سامانیـان، كه شامل اسماعیل بن احمد و اعقاب او مـی شد، بـه عنوان امـیران خراسان در ماوراء النـهر و سراسر نواحی خراسان سلطنت كردند. همچنین، درون نواحی شرقی ماوراء النـهر هم که تا ماورای سیحون بـه بسط و توسعه فتوحات و نشر قلمرو اسلام درون نواحی ترك نشین غیر مسلمان آن نواحی پرداختند. با آنكه تختگاه آنان که تا پایـان امارت همچنان درون بخارا باقی ماند، فرمانروایی آنان درون تمام ماوراء النـهر و خراسان، نقش آنان را درون رویدادهای عمده تاریخ خراسان قابل ملاحظه ساخت. سامانیـان،‌ درون اوایل دولت خویش با علویـان طبرستان و در اواخر آن، با آل بویـه درون گیریـهایی پیدا كردند. این در گیریـها درون هر دو مورد ایشان را پشتیبان دستگاه خلافت و مع مذهب تسنن نشان داد و محبوب متشرعه و رعایـای سنی این بلاد ساخت. نام و لقب نـه تن از پادشاهان این سلسله، از این قرار است: ر

اسماعیل بن احمد، امـیر ماضی ر

احمد بن اسماعیل، امـیر شـهید

نصربن احمد، امـیر سعید ر

نوح بن نصر، امـیر حمـید

عبد الملك بن نوح، امـیر رشید

منصوربن نوح، امـیر سدید

نوح بن منصور، امـیر رضی

منصور بن نوح

عبدالملك بن نوح

ظهور نشانـه های انحطاط درون دولت سامانیـان، با غلبه غلامان ترك بركارها و سلطه آنان بر مناصب نظامـی در درگاه ایشان آغاز شد. شورشـهایی كه درون دربار بخارا بـه وجود آمد و تا حدی ناشی از برخورد بین اهل سپاه و اهل دیوان بود، این انحطاط را تسریع كرد. انقلابات خراسان كه از ناسازگاری امرای ترك با یكدیگر و با سیـاست تمركز دیوان بخارا و امـیر سامانی نشاًت مـی گرفت، خراسان را بـه تدریج از سلطه سامانیـان خارج كرد و ماوراء النـهر را نیز دچار تزلزل ساخت. سرانجام، ماوراء النـهر هم با تحریكات مدعیـان، مورد تجاوز ایلك خانیـان ترك واقع شد.

در طی حوادث، قلمرو سامانیـان بین ایلك خانیـان و غزنویـان تقسیم شد. با كشته شدن امـیر ابراهیم بن نوح (سه صدونودوپنج - ه.ق.) معروف بـه امـیر منتصر كه آخرین مدعی امارت آن سامان و آخرین مبارز جدی به منظور احیـای آن بود دولت سامانیـان پایـان یـافت. دولت سامانیـان با ادامـهً سیـاست طاهریـان درون اظهار تبعیت اسمـی و تادیـه خراج نسبت بـه خلیفه، موفق شد هم موضع خود را درون نظر عامـه مسلمـین قلمرو خویش مشروع و مقبول سازد و هم درون عین وفاداری بـه سنتهای اسلامـی، درون احیـای ماثر و حفظ مواریث قومـی و باستانی، (تا حدی كه با ظواهر سنن اسلامـی معارض نباشد)‌ اهتمام قابل ملاحظه و موفق بـه جای آرد.بدین گونـه مروج و محیی زبان پارسی دری و فرهنگ خراسانی هم،‌ درون مقابل دشواریـهایی كه درون این كار وجود داشت، بود.

حتی تعدادی از شاعران و نویسنده گان بزرگ اسلامـی تحت حمایت آنان قرار گرفتند. تعدادی از ایشان نیز، بعضی آثار خود را به تشویق آنان بـه وجود آوردند یـا بـه آنان هدیـه كردند. رفتار آنان با علماء، بـه خصوص مبنی بر رعایت حرمت وتحكیم بود. همچنین از بعضی امـیران این خاندان نیز اشعار پارسی دری بـه جای مانده است. گشتاسپنامـه دقیقی درون عهد دولت ایشان درون خراسان بـه رشته نظم كشیده شد. و فردوسی طوسی بعدها بر اساس گشتاسپنامـه دقیقی، شاهنامـه خود بـه پایـان برد

خراسان سرزمـین شـهامت ودلیری

نشاپور، سبزوار، نس، طوس، هری (هرات)، پوشنگ (زنده جان)، بادغیس، سرخس، غرجستان (هزاره جات)، مرو رود، مرو، گوزگانان (مـیمنـه) بلخ، طخارستان (قطغن)، بامـیان، غور، بست، طالقان، خلم، سمنگان، بغلان، سیستان، زرنگ (زرنج)‌، فره (‌فراه)، قرنی، كابل، غزنین، زابلستان، پرروان وبد خشان. درون كتاب (معجم البلدان) ـ كه آن را (یـاقوت الحموی) درون اوایل قرن هفتم تألیف نموده ـ درون مورد خراسان ـ نظربه قول (بلاذری) چنین نگاشته شده است: سرزمـین خراسان بـه چهار بخش منقسم مـیگردد: ـ شامل شـهر های نیشابور، قهستان، طبستان، هرات، پوشنگ، بادغیس و طوس. ـ مروشاهجهان، سرخس، نس، ابیورد، مرورود، طالقان (تخار) خوارزم وآمل.كه همـه اینـها درون كنار رود آمو قرار دارند. ـ شـهر هایی كه درون ناحیة جنوبی رود آمو قرار دارند وفاصله حدودی مـیان آنـها ومـیان این رود فرسخ مـیباشد، عبارت اند از: فاریـاب، جوزجان، طخارستان علی، خست (خوست)، اندرابة (اندراب)، بامـیان، بغلان، والج، رستاق وبدخشان، كه شـهر اخیر الذكر مدخل بـه سرزمـین تبت مـیباشد.

و اندراب عبورگاه بـه جانب كابل و ترمذ بوده درون شرق بلخ موقعیت دارد. همچنان خلم، طخارستان سفلی وسمنجان (سمنگان) درون بخش سوم شامل اند. ـ‌ بخش چهارم آن درون ماورای رود (آمو) قرار دارد، كه عبارتند از: بخاری (بخار)، شاش، طرار بند،‌ صغد (سغد)، هوكس، نسف، روبستان، اشروسته،‌ سنام، قلعة المقنع، فرغانـه و سمرقند.

بعد از نفوذ وگسترش اسلام از شبه جزیره عربستان بـه سوی مشرق، سرزمـینی کـه تا آن دوران آریـانا خوانده مـی شد نامش را بـه خراسان بـه معنی مشرق وطلوع گاه آفتاب داد. هرچند واژه خراسان قبل از نفوذ اسلام واستیلای اعراب مسلمان نیز بـه کشور امروز افغانستان اطلاق مـی شد. آنگونـه کـه عبدالحی حبیبی از کشف مسکوکات شاهان یفتلی سخن مـیزند کـه لقب آنـها خراسان خوتای یـا خراسان خدای یعنی شاه خراسان نوشته شده است. اما سرزمـین آریـانا بعد از نفوذ اسلام واستیلای عرب بـه گونـه رسمـی خراسان نام گرفت وبه همـین نام مشـهور گردید. 

 پس ازآن نام خراسان وخراسانیـان درون آثار ونوشته های نویسندگان وشاعران خراسانی، مؤرخین ومحققین عرب وغیر عرب بـه کثرت انعکاس یـافت. درنوشته ها وآثار این محققین ونویسندگان با وجودیکه ازحدود ومناطق کشورخراسان با تفاوت واختلاف سخن بـه مـیان مـی آید، افغانستان امروز بخش بزرگ ومحوری خراسان محسوب مـی شود. مؤرخ وجغرافیـه دان عرب احمد بن یحیی بن جابر بغدادی کـه معروف بـه بلاذری هست درتألیف مشـهور خود فتوح البلدان درسال دوصدوپنجاه وپنج هجری ولایـات- نیشاپور، هرات، مرو، جوزجان، بادغیس، سمنگان، بدخشان، بلخ، بامـیان، ماوراء النـهر وخوارزم را از مناطقی مربوط بـه خراسان مـیداند.

 مؤلف کتاب مشـهور "مسالک وممالک"، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد اصطخری درحالیکه مناطق نیشاپور، مرو، هرات، بلخ، غرجستان، تخارستان، غور و بامـیان بـه شمول غوربند، لوگر، کابل، نجراب، پروان، غزنی، پنجشیر را جز خاک خراسان مـیداند، سند وماوراءالنـهر را از آن مستثنی مـی دارد. خراسان بعد ازسقوط امپراطوری ساسانی فارس بـه دست کشورگشایـان وفاتحان مسلمان عرب بـه تدریج طی نبرد های سخت وطولانی تحت سیطره ی حاکمان اعراب قرار گرفت. نفوذ اعراب بـه خراسان بعد از سال ششصدوچهل ودومسیحی آغاز شد ونخستین بار درون دوران خلافت اموی ها درسال ششصدوشصت ویک مسیحی شخصی بـه نام قیس بـه عنوان اولین حاکم اموی وارد ولایت نیشاپور درون سرزمـین خراسان گردید. از آن بعد لشکر کشی های متعددی بـه سوی سایر ولایـات خراسان توسط زمام داران اموی صورت گرفت. لشکر کشی وجنگ اعراب بـه صورت پیوسته که تا کمتراز دو قرن درون ولایـات ومناطق مختلف خراسان ادامـه یـافت. چون از یکطرف دراثر مقاومت وانقیـاد ناپذیری مردم خراسان ازدین اسلام وحاکمـیت اعراب مسلمان، پیشرفت آنـها درتسخیر خراسان زمـین بـه کندی صورت مـیگرفت واز سوی دیگر مخالفت وشورش دربرابرحاکمان جدید از سوی مردم بـه وقفه ها از سرگرفته مـی شد. اعراب تلاش د که تا با جابجایی واسکان هزاران نفرازلشکریـان با خانواده های شان درمناطق مختلف خراسان از مخالفت وقیـام مردم جلوگیری کنند وزمـینـه را به منظور باور وپذیرش مردم بـه دین اسلام مساعد تربدارند. این راهکار درجلب وجذب مردم خراسان بدین جدید (اسلام) مؤثر وثمر بخش بود.

هرچند جنگ ها ومقاومت هایی پراگنده ادامـه مـیافت وشاهان یـا زمام داران کابلستان بیشترازهرمنطقه و ولایت خراسان زمـین بـه جنگ علیـه لشکریـان اعراب پرداختند اما درجریـان کمتر از دوقرن اسلام بـه سراسر خراسان نفوذ کرد. مردم بدین جدید درآمدند ویکنوع اختلاط وامتزاج فرهنگی مـیان آنـها وفاتحان غالب بـه وجود آمد. بـه نحوی کـه دراین مدت وبعداً خراسانیـان همراه با مردم فارس قدیم یـا بخشی از ایران امروز حتی بیشتر از اعراب درتمدن اسلامـی وپیشرفت علوم ومعارف اسلامـی نقش ایفا د. آنگونـه کـه مـیر غلام محمد غبارمؤرخ، بـه نقل از امـین احمد نویسنده ومحقق مصری مـی نویسد:

«خراسان دردوره اسلام ازطرف عرب بـه جنگ وصلح فتح شده وباردیگر استعداد وقابلیت طبیعی ودرایت خراسانی درون امورسیـاست وعلوم وفنون ظاهر شد، وخراسان نسبت بـه سایر ممالک اسلامـی، بیشتر علما وامرای نامدار پرورش داد.» به رغم آنکه دین اسلام درخراسان زمـین هرچند با سختی ومخالفت مردم پذیرفته شد ودولت اموی عرب، خراسان را درسیطره وحاکمـیت خود درآورد اما حرکت وقیـام استقلال طلبانـه علیـه سلطه حاکمـیت اموی وسپس علیـه حاکمان عباسی ازسوی مردم مسلمان خراسان درمقاطع مختلف زمانی بوقوع پیوست. انگیزه های اصلی نـهضت آزادیخواهانـه از یکطرف کـه به روحیـه ی استقلال طلبانـه ی خراسانیـان مربوط مـی شد ازجانب دیگر عملکرد تبعیضگرایـانـه، ظالمانـه وغیر عادلانـه حکام عرب درسرزمـین خراسان مسبب تحریک وتحریض این روحیـه مـی گردید. نخستین درفش استقلال طلبانـه را علیـه امویـها ابومسلم خراسانی درسال صدوبیست ونو هجری مطابق هفتصدوچهل وشش مـیلادی برافراشت. ابومسلم متولد سال هفتصدوبیست مسیحی درشـهر انبار قدیمـی و ولایت سرپل کنونی افغانستان بود. اودرمرو با گرد آوری یکصد هزار نیرو ازولایـات مختلف خراسان پایـان خلافت یـا حاکمـیت خاندان اموی وآغاز خلافت خاندان عباسی را اعلان کرد وخودرا شـهنشاه خراسان خواند. اوقلمرو خراسان را از تسلط حاکمان اموی تصفیـه نمود وسایر مناطق وسرزمـین های اسلامـی را بـه نفع حاکمـیت جدید خاندان عباسی اعراب از سلطه ی اموی ها کاملاً خارج ساخت وبه حاکمـیت خاندان اموی نقطه پایـان گذاشت. اما بعداً درون بیست وپنج شعبان یکصدوسی وهفت هجری قمری مطابق هفتصدوپنجاه وچهارمسیحی از سوی منصور خلیفه عباسی بـه صورت ناجوانمردانـه با خدعه ونیرنگ بـه قتل رسید.بعد از قتل ابومسلم قیـام های متعددی علیـه تسلط حاکمان عباسی درخراسان بـه وقوع پیوست. قیـام " سندباد" درسال هفتصدوپنجاه ونو مسیحی درهرات ونیشاپور، قیـام "حکیم مقنع" درسال هفتصدوپنجاه وپنج درمرو، قیـام "استاد سیس بادغیسی" درسال هفتصدوشصت وشش درهرات وقیـام "حمزه سیستانی" درسال هفتصدونودونو مـیلادی درسیستان از مشـهورترین قیـامـهای بودند کـه از سوی زمامداران عباسی سرکوب گردیدند. اما درسال دوصدوشش هجری طاهر بن حسین پوشنگی هراتی (ولسوالی زنده جان کنونی هرات) یکی از سرداران نیروی مامون الرشید خلیفه عباسی کـه به حاکمـیت مرو توظیف شد استقلال خراسان را اعلان کرد.

وی با اعلان استقلال خراسان بنیـانگذار حاکمـیت خانواده طاهریـان گردید کـه بعد ار اوتا سال هشتصدوهفتادودو افرادی ازاین خانواده بـه نام های: طلحه بن طاهر، عبدالله بن طاهر، طاهر بن عبدالله ومحمد بن طاهر بـه حکومت پرداختند. بعد از شکل گیری دولت مستقل طاهریـان درخراسان کـه تسلط حاکمان عربی تضعیف گردید وخلافت عباسی ها دربغداد بـه سوی انحطاط رفت، دولت های مستقل درخراسان ادامـه یـافت. هرچند کـه در دوره های مختلف با لشکر ویورش های مـهاجمان بیرونی همچون چنگیز خان مغولی وتیمور گورگانی استقلال خراسان ازمـیان رفت، مدنیت وآبادی شـهر ها تخریب گردید. خانواده های کـه بعد از سلسله ی طاهریـان درخراسان بـه پادشاهی وزمام داری پرداختند عبارت بودند از: صفاریـان کـه مؤسس این خانواده یعقوب بن لیث ازسیستان بود. اودرشـهر زرنج مرکز ولایت نیمروز افغانستان کنونی پیشـه ی آهنگری داشت وبعد بـه گروه عیـاران خراسان پیوست.

وی درآغاز سیستان وسپس تمام خراسان را درسیطره خود آورد. بعد ازیعقوب، عمرولیث وطاهر بن محمد ازاین خانواده حکومت د که تا آنکه حاکمـیت آنـها درسال نوصدوده توسط سامانی ها سقوط داده شد. مؤسس خانواده سامانی های تاجک تبار شخصی بـه نام سامان خدا یـا سامان خدات از بلخ وسمرقند درشمال خراسان قدیم بود. اودربلخ پابه عرصه ی سیـاست گذاشت. اسماعیل یکی ازپسرانش کـه به حکومت بخارا رسید، دولت مقتدر ومتمدن سامانیـان را درخراسان بـه مـیان آورد. درطول بیشترازیک قرن تداوم حکومت سامانیـان علاوه ازاسماعیل بن احمد سامانی، ابو نصر احمد بن اسماعیل، نصربن احمد، نوح بن نصر، عبدالملک بن نوح، ابوصالح منصور بن نوح وابوالقاسم نوح بن منصورازاین خانواده درخراسان بـه حکومت رسیدند. وحکومت آنـها درسال (نوصدونودونو) توسط سلسله غزنویـان پایـان یـافت.

مؤسس دولت غزنویـان درخراسان سبکتگین داماد الپتگین ازغلامان ترک تبار دربار شاهان سامانی بود کـه به افسری گارد شاهی وبعداً بـه سپهسالاری اردوی سامانی رسید. اودرسال نوصدوشصت ودو با تصرف ولایت غزنی حکومت مستقلی را از دولت سامانی تشکیل داد. بعد از مرگ وی دامادش سبکتگین براریکه ی حاکمـیت تکیـه زد وبربسیـاری از ولایت خراسان سلطه یـافت. اودر نوصدونودوهفت بمرد وحکومت را درخراسان ابوالقاسم محمود پسر بزرگش بدست گرفت کـه بعداً با ایجاد یکدولت مقتدرازطریق یورشگری وتوسعه طلبی بـه سلطان محمود غزنوی مشـهور گردید. اواز مقتدرترین شاهان خانواده غزنویـان محسوب مـی شد کـه قلمرو خراسان را از قزوین که تا دریـای ستلج درهندوستان شمالی وازخوارزم درآسیـای مـیانـه که تا بحرعرب توسعه داد. بعد ازسلطان محمود پسرانش سلطان محمد وسلطان مسعود وسپس سلطان مودود بن مسعود، علی بن مسعود ومسعود بن مودود، عبدالرشید بن محمود، ابراهیم بن مسعود، مسعود بن ابراهیم، ارسلان شاه بن مسعود، بهرامشاه بن مسعود، خسرو شاه بن بهرامشاه، خسرو ملک بن خسرو شاه ازخانواده غزنویـان که تا سال یـازده چهل وهشت درخراسان حکومت د.

بعد از غزنویـان، سلجوقیـان ازترکمنان بحیره بالخاش واراک بـه تشکیل حکومت درخراسان پرداختند. مشـهورترین زمامداران آنـها طغرال شاه، آلپ ارسلان، ملک شاه وسلطان سنجر بود کـه سلطان اخیر الذکر درون یـازده پنجاه ودو بمرد وبه حاکمـیت سلجوقیـان توسط خانواده غوریـها پایـان داده شد. سلاطین غوری کـه بعد ازغزنویـها درخراسان بـه زمامداری پرداختند ساکنان بومـی ولایت کوهستانی غوردرمناطق مرکزی خراسان زمـین بودند. غوریـها قبل ازغزنویـان استقلال محلی خودرا داشتند وپیوسته با دولت ها وحکام ماقبل خویش برسرحفظ استقلال وخودمختاری خود درجنگ وکشمکش بـه سر مـیبردند. ازمشـهورترین پادشاهان غورعلاءالدین جهانسوز بود کـه شـهرغزنی پایتخت امپراطوری غزنویـان را درسال یـازده چهل وهشت مسیحی بـه آتش کشیدوبه کشتار و ویرانی بی حساب پرداخت. پایتخت سلاطین غوری شـهر فیروزکوه درغوربود. بعد ازآنکه علاء الدین درون یـازده پنجاه وپنج مسیحی بمرد پسرش سیف الدین جانشین پدرشد.

سپس مردان دیگری ازاین خانواده که تا اوایل قرن سیزدهم مـیلادی (دوازده چهارده مـیلادی) یکی پی دیگری بـه سلطنت رسیدند. بعداً حاکمـیت این خاندان توسط خوارزمشاهی ها کـه درشمال غرب خراسان بـه نام "آل مامون" ازدوره سامانیـان بـه بعد حکومت محلی داشتند سرنگون گردید.مشـهورترین ومقتدرترین شاهان خوارزمـی سلطان علاء الدین محمد بن تکش بود کـه از یـازده نودونو که تا دوازده نوزده مسیحی پادشاهی کرد وبا راندن آخرین بقایـای حاکمـیت غوریـها ودرهم کوبیدن دولت ترکی ثمرقند ودولت فراختایی کاشغرستان درشمال شرق خراسان، امپراطوری بزرگی بوجود آورد.اما دولت خوارزم شاهی درون دوران سلطنت وی با یورش چنگیزخان مغلی ازمـیان رفت. سلطان محمد خوارزم شاه کـه با قتل وغارت کاروان تجارتی چنگیز وسپس قتل نماینده او، موجب هجوم چنگیزبه خراسان زمـین شد، خود بدون مقاومت دربرابر یورشگران چنگیزی پابه فرار نـهاد.

تموچین مشـهوربه چنگیزازقبیله بدوی وبیـابانگرد"بورجیقین" منگولیـا بود کـه برهمـه قبایل دیگر مغولی فایق آمدوحکومت نیرومندی را درمغولستان یـا منگولیـا بنا نـهاد. اونخست چین شمالی وترکستان شرقی را تصرف کرد وسپس دراثر اشتباه سلطان محمد خوارزم شاه درسال دوازده بیست مسیحی با دوصد هزار عسکر ترک ومغول بـه سوی کشورخراسان هجوم آورد. چنگیز با لشکریـانش علی الرغم مقاومت سخت ودلاورانـه بسیـاری ازمردم خراسان زمـین سراسر کشورخراسان را متصرف شد وتمام آبادی وآثار مدنیت وپیشرفت سرزمـین خراسان را کـه طی قرون متوالی ایجاد شده بود نابود کرد وملیونـها نفر را بـه قتل رسانید. لشکریـان مغول سرزمـین های قدیم ومرکز خلافت اسلامـی را دربغداد نیز تسخیر نمودند وآثارمدنیت را نیز درآنجا ها ویران ساختند.

بعداز مرگ چنگیز درون دوازده بیست وشش مسیحی کـه بازماندگان خانواده چنگیز وافراد مغولی درخراسان بـه حکومت ادامـه دادند تدریجاً بـه فرهنگ خراسان زمـین جذب شدند وبا پذیرش دین اسلام روش وعملکرد ترسناک وظالمانـه ی چنگیزی خودرا دربرابر مردم تغییر دادند. درطول یک ونیم قرن دیگر کـه بازماندگان چنگیز درخراسان زمـین وخارج از آن درقلمروخلافت اسلامـی بـه حکومت پرداختند وضعیت زندگی اندک اندک متحول گردید. شـهرها وروستاها ازنو ساخته شدند.حکومت های مستقل چون ملوکان کرت درهرات کـه ازقتل عام سالهای هجوم چنگیز باقی مانده بودند مجال بروز دوباره یـافتند. شاعران وحاکمانی چه آنکه اتفاقاً ازدوران هجوم چنگیزیـان زنده مانده بودند ویـا بعداً متولد شدند، سربرآوردند. اما با ظهورامـیر تیمور گورگانی درقرن چهاردهم مـیلادی ازآنسوی رود جیحون بار دیگر خراسان زمـین مورد یورش و ویرانی قرار گرفت.

تیمور پسر ترغای از سران قبیله برلاس ترک مؤسس خانواده تیموریـان یـا گورگانیـان بود. او درون سال سیزده سی و سه مـیلادی درون شـهر کش یـا شـهر سبز کنونی درجنوب سمر قند متولد شد. برخی از مؤرخین نسب اورا بـه چنگیز مـیرسانند. اودرجوانی ابتدا بـه حاکمـیت شـهر کش رسید وسپس درسال سیزده هفتادودو مـیلادی دست بـه یورش وکشورکشایی زد. تیموربا تصرف تمام قلمرو خراسان وتسخیر هنوستان، ترکستان شرقی، سرزمـین های فارس قدیم، عراق، سوریـه، مصر وترکیـه کنونی درنتیجه جنگ های خونین و ویرانگریـهای مدحش دست بـه تشکیل امپراطوری بزرگی زد. اودرسال چهارده چهار مسیحی بمرد وبازماندگانش درخراسان بـه حکومت ادامـه دادند.زمام داری بازماندگان تیمور درخراسان زمـین کـه به دولت گورگانی شـهرت یـافتند از سیزده هشتاد که تا پانزده شش مسیحی طول کشید. آنـها برخلاف تیمور کـه درولایـات وشـهرهای خراسان بـه حکومت پرداختند بـه احیـای فرهنگ ومدنیت توجه د. اما جنگ ونزاع اولاد ها وبازماندگان تیمور برسرقدرت موجب انقراض دولت تیموریـان دربخش خراسان گردید. هرچند محمد بابر ازاین خانواده که تا سال پانزده یک مسیحی درسمرقند واندیجان حکومت مـیکرد وبعداً متوجه تشکیل حکومت درکابل و ولایـات شرقی خراسان شد مؤفق بـه سقوط دولت لودیـهای درشبه قاره هندوستان گردید وبه جای آنـها دولت مقتدر بابری هارا درهندوستان بوجود آورد. افراد این خانواده که تا سال هفده سی وهشت درقاره هند بـه سلطنت پرداختند کـه بعد از بابر مشـهورترین سلاطین آنـها: اکبر، جهانگیر، شاه جهان واورنگزیب بودند. بابری ها دراین مدت کنترول خودرا بـه کابل و ولایـات شرقی خراسان نیز حفظ د.

 درحالیکه بابری ها بـه کابل وبخش شرقی خراسان حکومت مـینمودند، بخش شمالی خراسان تحت سیطره وحکومت شیبانیـها و ولایـات غربی وقسماً جنوبی خراسان درتصرف وحاکمـیت صفویـها قرارگرفت. بنیـانگذار دولت شیبانیـها محمد شیبانی ازاحفاد جوجی پسر چنگیزخان بود کـه با تصرف ماوراءالنـهر ازحاکمان گورگانی، سلطنت شیبانیـها را اساس گذاشت.او سپس حملات خود را به منظور تصرف تمام خراسان بـه سوی جنوب ادامـه داد اما بعد ازتصرف قندهار وهرات درجنگ با اسماعیل صفوی درون هزاروپنجصدوده بـه قتل رسید. بازماندگان موصوف درسمرقند وبخارا بـه حکومت ادامـه دادند.مؤسس دولت صفوی، اسماعیل صفوی از شیعان متعصب دوازده امامـی بود کـه آذربایجان را درمنطقه قفقاز متصرف شد وبا اعلان پادشاهی خود مذهب تشیع دوازده امامـی را مذهب رسمـی خواند.

سپس به منظور حاکمـیت این مذهب وتوسعه قلمروخود بـه سرزمـینـهای فارس وبه سوی خراسان درمشرق بـه لشکر کشی وجنگ پرداخت. اودولت گورگانی هارا درخراسان سرنگون کرد وبا دولت شیبانی درماوراءالنـهر وشمال خراسان بارها بـه جنگ پرداخت. بعداً جانشینان او نیز بـه این جنگها با حاکمان شیبانی ادامـه دادند. درواقع خراسان مـیان سه دولت صفوی، شیبانی و بابری تجزیـه وتقسیم گردید. وجنگ مـیان دولتمداران آنـها برسرتوسعه ی قلمرو درخراسان ادامـه یـافت. این درحالی بود کـه مردم درداخل خراسان ازحاکمان وحاکمـیت هرسه خانواده نارضایتی داشتند وعلیـه آنـها بـه مخالفت وقیـام های طولانی دست زدند. درحالیکه تسلط شیبانیـها با ایجاد حکومت هالی محلی خود مختار درشمال خراسان روبه ضعف مـی نـهاد، سلطه بابری ها درولایـات شرقی بـه قیـام های مسلحانـه ودیرپا اما نامؤفق روبروگردید. معروف ترین این قیـام ه، قیـام روشانیـان وقیـامـی بـه رهبری خوشحال خان ختک شاعر معروف زبان پشتو وفارسی بود کـه تا سال شانزده نودویک مـیلادی ادامـه یـافت.

دولت صفوی کـه درجنوب وغرب خراسان با تبعیض مذهبی وبیداد حکومت مـیکرد دربرابر مخالفت وقیـام ها از پا درآمد. درابتدا مـیرویس خان هوتکی ازقبیله ی غلجایی پشتون بـه تسلط گرگین حاکم صفوی درون هفده نو مـیلادی درقندهار پایـان داد ودولت مستقل هوتکی را تأسیس کرد. بعداً درسال هفده هفده مـیلادی درهرات نیزعبدالله خان ابدالی بـه تشکیل حکومت پرداخت. بعد ازفوت مـیرویس هوتکی پسرش شاه محمود کـه درهفده شانزده مـیلادی جانشین پدرشد بـه اصفهان پایتخت دولت صفوی حمله برد و درهفده بیست ودو مـیلادی شاه حسین صفوی را وادار بـه تسلیم نمود وخود بـه جای او بـه تخت سلطنت نشست. شاه محمود دوسال بعد بمرد وپسر کاکایش شاه اشرف بر تخت اصفهان جلوس کرد.

 دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

مروری برقلمروی خراسان بزرگ

خراسان بزرگ شامل: قندهار، بلخ، بدخشان، بادغیس، تخار، زابل، كابل، هرات، هلمند، بخار، سمرقند، عشق آباد، دوشنبه، خجند، كافرنـهان، مرو، خوارزم، تاشكند، غزنی، فاریـاب و... است.

در كتاب تقویم ‏البلدان «ابوالفداء» چاپ رینو-دوسیلین» (Reinaud، de Slane) صفحه چهارصدوچهل ویک، درباره مرزهای خراسان چنین مـی‏نویسد: «و اهل العراق یقولون انـها من الری الی مطلع الشمس و بعضهم یقول خراسان من جهل حلوان الی مطلع الشمس و معناء خراسم للشمس و اسان موضع الشیء و مكانـه و قیل معنی خراسان كل بالرفاهیـه و الاول اصح» (و اهالی عراق گویند، كه خراسان از ری که تا محل طلوع آفتاب گسترده شده، و نظر دیگر بر این است، كه خراسان از كوهستان حلوان که تا نقطه طلوع خورشید مـی‏رسد...)

خوراسان درون زبان پهلوی (واژه نامـه پهلوی) از خور + سان آمده است. خور بـه معنی خورشید و روشنایی است. ایرانیـان باستان بـه سرزمـینـهای شرق کـه جایگاه طلوع خوردشید بوده هست خوراسان یـا سرزمـین خورشید مـی گفته اند. خوراسانیک پهلوی همان خراسانی امروزی است. اما خراسان بزرگ سرزمـین آریـایی پهناوری بوده هست که متاسفانـه توسط استعماگران انگلیس و روس و شاهان بی کفایت قاجار بـه بیگانگان واگذار شد. آنچه درون نوشتارهای پایین خواهید دید ذکر اقلیم مشـهور خراسان مـی باشد کـه جغرافی دانان مشرق زمـین بـه آن اشاره نموده اند. امـید بر این داریم کـه روزی فرزندان خراسان زمـین (تاجیکستان، افغانستان، جنوب ازبکستان، ایران، بلوچستان) به منظور برداشتن مرزهای استعماری بیگانگان، پایـان بـه تفرقه های قومـی، کوتاه دست بیگانگان از سرمایـه های این مناطق، اتحاد ملتهای واحدی کـه به صورت پراکنده و ضعیف پخش مـی باشند، پیشرفت و سازندگی و یگپارچگی مجدد گام بردارند و خراسان بزرگ را کـه ریشـه درون تاریخ و هویت ملی ما دارد را باردیگر تشکیل دهند. فصل چهل و هشتم كتاب «ویس و رامـین»، اثر فخرالدین گرگانی، رمانی كه حاوی ماجراهای دوره شاهنشاهی اشكانی است، با نكته‏ای درباره نام سرزمـین خراسان آغاز شده كه بسیـار درخور تدقیق و تعملق است:

خوشا جایـا بروبوم خراسان           

درو باش و جهان را مـی خورد آسان

زبان پهلوی هر كاو شناسد            

 خراسان آن بود كز وی خور آسد

خور آسد پهلوی باشد خور آید          

عراق و پارس را خور زو بر آید...

تعقیدی كه درون كلمـه خراسان دیده مـی‏شود و یـافتن راه حلی، بـه كمك لغات امروزی زبان پارسی ]خور) وجه امری از مصدر «خوردن» و آسان (سهل)، البته چیزی نیست جز بازی با كلمات. اما اگر قصد آن باشد كه درون این باره جدی‏تر و عمـیق‏تر تأمل شود، ناگزیر حتما مفهوم این كلمـه را اساساً درون زبان پهلوی جستجو كرد. درون اینصورت خراسان مفهومـی برابر «خور آیـان» (خورشید درون حال آمدن) مـی‏یـابد، درون هر حال حتما دانست كه ریشـه فعل «آس» كه درون اینجا بـه معنای «آمدن» است، اساساً فارسی معمولی نیست، بلكه آنرا حتما در زبان پهلوی یـافت و شاید بهتر باشد آنرا ریشـه ‏ای پارتی بدانیم. و نیز درباره كلمـه «رام» كه درون اصطلاح شده و در پارسی جدید «خوس» (خوش xoš) نوشته مـی‏شود، مـی‏توان دست كم گفت كه این یكی نیز كلمـه‏ای پارسی مـیانـه نیست.شاید این تحلیل از نظر داستان «ویس و رامـین» زیـاد بی ‏اهمـیت نباشد. كلمـه پهلوی ایضاً درون فصل هفتم بیت سی وسه یكبار دیگر، درون نسخه قدیمـی ‏تر گرگانی آمده است:

ولیكن پهلوی باشد زبانش       نداند هر كه برخواند بیـانش

در این نقطه كتاب، یـا درون جایی شبیـه بـه آن، بحث زیـادی رفته است، همـه درون پیرامون این مسئله كه آیـا گرگانی درون سرودن این مثنوی مستقیماً از نسخه پهلوی كمك گرفته یـا آنكه درون سرودن اشعار، نسخه پارسی ترجمـه پهلوی درون اختیـار او بوده است. درون این بررسی، این نكته بدیـهی فرض شده كه درون زبان پارسی مـیانـه، یـا پهلوی درون سری كتابهای زرتشتی یكسانند. علم لغت‌شناسی گرگانی نشان مـی‏دهد كه زبان نسخه پهلوی مزبور بهرحال پارتی بوده است. و این نتیجه، بـه احتمال قریب بـه یقین پارتی بوده است، كه استفاده شده توسط او بـه خط پهلوی نوشته شده، مردود نمـی‏سازد. درون چنین بررسی‏ای ما نمونـه‏ای بسیـار صریح درون دست داریم: متن زرتشتی «درخت آسوریك» (Draxt-i Asurik)، كه رنگ و طرحی كاملاً پارتی دارد.

شـهر خراسانی خوارزم کـه امروز بین ازبکستان و ترکمنستان پراکنده هست یکی از نخستین سرزمـینـهای خراسان بزرگ هست که دارای شـهر نشینی و تمدن شده است. نام خوارزم نیز بر گرفته از دو بخش خوار (خورشید) و زم (زمـین) دانسته‌اند بـه معنای سرزمـینی کـه خورشید از آن بیرون مـی‌‌آید. به گفته اصطخری: شـهرهای بزرگ خراسان چهار شـهر است: نیشابور، مرو، هرات، سمرقند، بلخ

 (مسالک الممالک، ابواسحق ابراهیم اصطخری) صرف نیشابور امروز جزوی از ایران است. لطف الله نیشابوری نام شـهرهای بزرگ خراسان را بـه صورت سروده ای چنین بیـان کرده است

در مرو پریر لاله آتش انگیخت         دی نیلوفر بـه بلخ درون آب گریخت

امروز گل از خاک نیشابور دمـید          فردا بـه هری باد سمن خواهد بیخت.

شـهرهای خراسان بزرگ

اوست، کتاب مقدس زرتشتیـان، نیز محل ایریـانـه ویجه (آریـانا = سرزمـین اصلی آریـایی‌ه) را کـه زادگاه زرتشت هم به‌شمار مـی‌رود، درون گستره جغرافیـای تاریخی افغانستان قرار مـی‌دهد. و در فرگرد اول وندیداد، از شانزده شـهر آریـایی یـاد شده کـه در سر این شـهرها ایریـانـه ویجه یعنی نخستین سرزمـین آریـایی‌ها قرار گرفته‌است. بعد از آن از شـهرهای زیر سخن رفته‌است.

سغده (سغدیـان یـا سغد)

مورو (مرو)

بخدی (بلخ)

نیسایـه (نواحی بین بلخ و هرات، یعنی مـیمنـه)

هرویو (هرات)

وئه‌کرته (کابل)

اوروه (روه یعنی سرزمـین پکتیکا یـا غزنـه و یـا طوس)

خننتا یـا وهرکان (گرگان)

هراویتی (حوزه ارغنداب یـا قندهار)

هائتومنت (وادی هیرمند)

رگا یـا راغه (ناحیـه راغ درون بدخشان یـا ری)

شخر یـا چخر یـا کخر (غزنـه یـا شاهرود)

وارنا یـا ورن (بامـیان یـا وانای وزیرستان یـا صفحه البرز یـا خوار)

هپت هیندو (پنجاب)

رانگه یـا رنگا (محل آن معلوم نیست)

البته بیشتر این شـهرها درون نواحی مختلف افغانستان قرار دارند. بنابراین، بیشتر مورخان افغان توافق دارند کـه آریـانا نام سرزمـین افغانستان درون عهد باستان بوده‌است.

 طوریکه معلوم هست در ایـام پیشین مملکت افغانستان بـه آریـانا موسوم بود، و برای اولین بار این نام درون کتاب آراتسفن درون قرن سوم قبل از مـیلاد بـه شکل یونانی آن یعنی آریـانا دیده مـی شود. سرحد آن قرارذیل است. درون شرق، هندوستان، درون شمال هندو کوه و جبالی کـه در غرب آن واقعست، درجنوب اقیـانوس هند. سرحد غربی از دروازه خزر- یعنی از معبر کوهستانی درون خطی کـه پارت را از مدیـا و کارمانیـا را از فارس جدا مـی کند.

ولایـات عمدهً آریـانا عبارت بودند از:

باختر (بلخ، تخار، مرو)

آریـا (هرات) ا

خوارزمـیش (خوارزم)

اپارتیـا (ولایـات طوس و نیشاپور)

اراکوسیـا (قندهار)

کارامانیـا (کرمان)

سکاستین یـا درون انگانیـا (سیستان)

گدروسیـا (بلوچستان)

پاکتیـا (ولایـات خوست، سند)

گندهارا (ولایـات پشاور که تا کابل)

پروپامـیس (غور و هزاره جات)

هنگامـیکه آریـانا زیر تسلط اجانب شکل تجزیـه بـه خود گرفت، البته نظر بـه مصالح سیـاسی آنـها بیشتربنامـهای متعدد و ولایـات خود نامـیده شد. چنین تصور مـی شود کـه نام خراسان معاصر دوره ساسانیـان بوده و قبل از آن وجود نداشت.

یکی از نوسیندگان تورک این عقیده را تایید مـی نماید.و یک نفر مورخ ارمنی (موسی خورنی قرن چهار- پنج مـیلادی) مـیگوید: آریـان (یعنی آریـان) از سوی باختر مادا و پارس هست و که تا هندوستان گسترده است..... این ایـالت یـازده ناحیـه دارد.... کتاب مقدس تمام آریـان را بنام (پارتی) داده است، گمانم بـه سبب قلمروی هست که بدست پارتها بود.

نویسند ه ی مـی گوید نوشیروان بعد از تسخیر (قسم) مملکت سیـاسی خود را باینقرار تقسیم نمود:

اول قسمت شمال مغربی باختریـان (صحیح آن شمال مشرق است)

دوم جنوب غربی نیمروز (صحیح جنوب مشرق است)

سوم قسمت مشرق خراسان

چهارم قسمت مغرب یـا ایران شـهر (یعنی کشور فارس)

فردوسی خراسانی زیر عنوان بخش نو شیروان جهان را بـه چهار قسمت ارباع ذیل را حساب مـی کند. بخش نخستین خراسان، قسمت دوم قم، اصفهان آزر آبادگان و از ارمـینیـه که تا در اردبیل، قسمت سوم فارس، اهواز، مرزخزر، از خاور که تا باختر، قسمت چهارم عراق و بوم روم.

یعنی مطلع الشمس ویـا مشرق. سایر مورخین عربی زبان درون ترجمـه این واژه اصل پارسی آن را مراعات کرده و غالبآ از کشور خراسان و یـا افغانستان بنام مشرق یـاد کرده، و بعضآ سلاطین افغانی را هم پادشاه مشرق عنوان داده اند مثلآ ابن خرداد جغرافیـا نویس مشـهور قرن سه هجری زیر عنوان (خبرالمشرق) از مملکت خراسان بحث مـی کند.

و نویسندۀ گمنام جغرافیـای حدود العالم من المشرق الی المغرب درون قرن چهارم هجری راجع بـه سلاطین سامانی افغانستان مـی نویسد که: ایشان را مملکت مشرق خوانده انند.

عنصری شاعر مشـهور و قصیده سرای غزنی نیز درون مدح سلطان محمود غزنوی مـی گوید.

 ایـا شنیده هنر های خسروان بـه خبر

 بیـا زخسرو مشرق عیـان ببین تو خبر

عروضی سمرقندی شاعر و نویسنده قرن شش هجری سلطان علاالدین حسین جهانسوز پادشاه غوری افغانستان را سلطان مشرق عنوان مـی دهد درون جایکه مـیگوید: نعمت بزگتر آن کـه منعم بر کمال و مکرم بیزوال او را (ابوالحسن علی بن محمود شـهزاده غوری بامـیان و ممدوح عروضی) عمـی بارزانی داشته هست چون خداوند عالم سلطان مشرق علاالدنیـا و الدین ابوعلی حسین بن الحسین....

در هر حال واژه خراسان هرچه بوده و هر وقتی کـه استعمال شده باشد، فقط چیزیکه دران شک نیست اینست کـه اسم خراسان از چهارده قرن ا ست اولا درون مورد قسمتی از خاک افغانستان، و بعدآ درون مورد کل مملکت افغانستان اطلاق و قرنـها دوام نموده است. و هنوز هم درون یک قسمت کوچک شمال مغربی او درون ولایت طوس و نیشاپور باقیست.

حالا مـی بینیم از چه وقت این اسم درکتب تاریخ و جغرافیـا موقع گرفته و بچه ترتیب جزاً یـا کلآ درون مورد خاک افغانستان علم گردیده است. همـینکه عسکر عرب درون قرن اول هجری بعد از انـهدام دولت ساسانی فارس از شرق بـه غرب سرازیر و برای بار اول درون اراضی ماورا کویر لوت رسید نام خراسان را شنیده و متعاقبآ درون کتب و آثار خود تذکر دادند.

اولین نویسنده عرب کـه از خراسان درون تاریخ نام هست امام احمد بن یحیی بن جابر بغدادی مشـهور بـه بلاذری هست که درون اواخر قرن دوم هجری تولد، و در دوصدوپنجاه وپنج هجری کتاب معروف خودش فتوح البلدان و ماخذ عمده و معتبری به منظور مورخین قدیم اسلامـی گذاشته است.

چنانچه مـیدانیم عربها بعد از آنکه از غرب بطرف شرق پیش رفتند، مملکت پارس را بنام عراق و انضمام عراق عرب عراقین، وافغانستان را بـه نام خراسان، و سغدیـانای قدیم را بعنوان ماوارا النـهر یـاد و در کتب خود ذکر د، و بهمـین سبب از قرن اول هجری که تا قرن سوم زمان تشکیل دولت طاهریـه خراسان تمام عمال و نائب الحکومـه های عرب کـه در حصص مفتوحه افغانستان از دربار خلفا دمشق و بغداد مقرر و اعزام شده اند، بلا استثنا امـیر خراسان عنوان داشتند، و خود این لقب از شدت وضوح محتاج بـه تفصیلات دیگری نیست. بعد از آنکه درون قرن سوم هجری خاندان طاهریـه فوشنج بـه تشکیل یک دولت مستقل خراسانی درون شمال مغرب کشور موفق شدند، البته درون تمام تاریخهای اسلامـی بعنوان امرای طاهریۀ خراسان یـاد و قید گردیدند و تقریبا نیمقرن سلطنت کرده اند، عنوان امـیر خراسان داشتند. حکیم ناصر خسرو بلخی درون قرن پنج هجری راجع بـه امـیر یعقوب بن لیث صفاری مـینویسد و از آنجا بـه شـهر مـهرویـان درون کشور فارس رسیدیم و در مسجد آدینـه آنجا بر منبر نام یعقوب لیث دیدم نوشته، پرسیدم از یکی کـه حال چگونـه بوده است؟ گفت کـه یعقوب لیث که تا این شـهر بگرفته بود، و لیکن دیگر هیچ امـیر خراسان را آنقوت نبوده است.

راجع بـه امـیر عمروبن لیث صفاری جانشین یعقوب صفاری، ابوسعید عبدالحی بن ضحاک گردیزی مورح قرن پنج هجری درون کتاب زین الاخبار چنین مـینویسد - و چنین گویند کـه عمرولیث امارت خراسان را هر چه نیکوتر و تمامتر ضبط کرد، و سیـاستی برسم نـهاد، چنانکه هیچبرانگونـه نرفته بود.

راجع بـه پادشاهان سامانی افغانستان نرشخی درون تاریخ بخار، امـیر شـهید احمد بن اسمعیل السامانی امـیر خراسان شد. نویسنده حدود العالم درون همـین موضوع مـیگوید- پادشاهی خراسان درون قدیم جدا بودی، و پادشاهی ماورالنـهر جدا و اکنون هر دو یکی است، و امـیر خراسان بـه بخارا نشیند، و ازآل سامان ا ست، و از فرزندان بهرام اند، و ایشانرا ملک مشرق خوانند، و اندر همـه خراسان عمال او باشند، و اندر حدها خراسان پادشاهان اند و ایشان را ملوک اطراف خوانند.

عبدالحی بن ضحاک مـینویسد- چون ولایت خراسان مر اسمعیل را گشت و عهد لوا معتصد برسید اندرین وقت معتصد خلیفه عباسی بمرد و مکتفی بخلافت بنشست و عهد خراسان بـه اسمعیل فرستاد....پس نصر بن احمد السعید بولایت خراسان بـه خلافت نشست... و امـیر حمـید (امـیرساسانی) بـه خلافت بنشست درون ولایت خراسان اندرشعبان سنـه صدوسی ویک- ابوالموید بلخی قرن چهارم هجری درون معدنـه نثریکه درون سر یک منظومـه درون هزاربیتی خودنوشته چنین گوید: مرا از طفلی هوس گردیدن عالم بود و از پادشاه جهان امـیر خراسان ملک مشرق ابوالقاسم بن منصور موولس امـیر المومنین امـیر هشتم سامانی

راجع بـه سلاطین غزنوی افغانستان گردیزی چنین نویسد: چون امـیر محمود رحمـه الله از فتح مرو فارغ شد و امـیر خراسان گشت و بلخ آمد، هنوز ببلخ بود کـه رسول القادر باالله از بغداد بـه نزدیک آمد با عهد خراسان و لوا و خلعت فاخرو تاج. عروضی سمرقندی نویسنده قرن شش هجری نیز راجع بـه محمود غزنوی از زبان خوارزمشاه چنین گوید: خوارزمشاه خواجه حسین مـیکال نماینده غزنـه را بجای نیک فرود آورد... و پیش از آنکه او محمود برایشان عرضه کرد و گفت محمود قوی دست هست و لشکر بسیـار دارد و خراسان و هندوستان ضبط کرده و طمع درون عراق بسته من نتوانم کـه مثال او را امتثال نـه نمایم و فرمان از را بـه نفاذنـه پیوندم، شما درین چی گوئید....

عنصری ملک الشعرا مشـهور دربار غزنی درون مدیح همـین پادشاه گوید:

خدا یگان خراسان بـه دشت پشاور

به حمله بـه پراگند جمع آن لشکر

غضائری نیز درون مدح همـین سلطان غزنین گوید:

خدا یگان خراسان و آفتاب کمال

که وقف کرده برو ذولجلال عزوجلال

وقتیکه سلطان محمود مملکت افغانستان و کشور فارس را بنامـهای خراسان و عراق بـه پسران خود محمد و مسعود بداد، تشریفات رسمـی محمد نیز بواسطه احضار اسپ او بعنوان اسپ امـیر خراسان درون دربار عملی شد، ابوالفضل بیـهقی درینمورید مـینویسد: بدانوقت کـه امـیر محمود از گرگان قصد ری کرد مـیان فرزندان و امـیران مسعود و محمد مواضعتی کـه نـهادنی بود بنـهاد، امـیر محمد را آنروز اسپ بر درگاه نبود. اسپ امـیر خراسان خواستند و وی سوی نیشاپور بازگشت و امـیران پدر و پسر دیگر روز سوی ری کشیدند.

و چون امـیر محمود عزیمت درست کرد باز گشتن را و فرزند را مسعود خلعت و پیغام امد نزدیک وی بـه زبان بوالحسن عقیلی کـه پسرم محمد را چنانکه شنوید بر درگاه ما اسپ امـیر خراسان خواستند و تو امروز خلیفه مایی و فرمان ما بدین ولایت (فارس) بی اندازه مـیدانی، چه اختیـار کنی کـه اسپ تو اسپ شـهنشاه خواهند یـا اسپ امـیر عراق..

هنگامـیکه سلطان مسعود غزنوی درون پایتخت غزنی و قلب افغانستان نشسته و بر ممالک همجوار خود حکومت مـیراند، روزی درون مجلس مشوره با صدراعظم (خواجه بزرگ) و خودش (ابونصر مشکان) راجع بمتصرفات کشور فارس چنین گفت: شما حال آندیـار (یعنی فارس) نمـیدانید و من بدانسته ام، قوم اند کـه خراسانیـان را دوست ندارند، آنجا حشمتی حتما هرچه تمامتر، بـه آن کار پیش رود، و اگر بـه خلاف این باشد زبون گیرند و آن همـه قواعد زیر و زبر شود.... بعد از آن بوسهل احمد وی را نائب المحکومـهه پارس مقرر کرد و گفت: مبارک باد! و انگشتری کـه نام سلطان بروی نوشته بود بـه بوسهل داد و گفت: این انگشتری مملکت عراق هست بدست تو دادیم، و خلیفهه مایی درون آن دیـار... بوسهل نیز چنین جواب داد:- زندگانی خداوندرا از بار حال ری و جبال (کشور فارس) امروز بـه خلاف آن هست که خداوند بـه گذشته بود، و آنجا فطرت ها افتاده هست ری و جبال دیـار مخالفان هست و خراسانیـان را مردم اندیـار دوست ندارند، خزائن آال سامان (سلاطین سامانی خراسان) همـه درون سری ری شد. و پسر کاکویـه امروز ولایت سپاهان (اصفهان) و همدان و بعضی از جبال (عراق عجم) وی دارد، مخالفی داعی هست و گزاف و هم مال دارد و هم لشکر و هم زرق و حیله و مکر....

راحع بسلاطین غوری افغانستان خواند امـیر مـینویسد: چون فرمان سلطان غیـاث الدین درون تمامـی مملکت خراسان سمت نفاذ پذیرفت، فی سنـه تسع و عسعین و خمسمائع را سفر آخرت پیش گرفت.هکذا او راجع بـه سلطان شـهاب الدین غوری درون کیفیت عودتش از هنوستان بخراسان مـیگوند: (شـهاب الدین) یکی از غلامان خود قطب الدین ایبک را دران مملکت (هند) قایم قام ساخته علم عزیمت بصوب خراسان بر افراشت. مرتضی حسین درون باب همـین پادشاه مـیگوید: سلطان ابو المظفر شـهاب الدین بن محمد بن سام بسلطنت خراسان و بسیـاری از هند رسید. و از بقایـای غوریـان ملوک کرت اند کـه در بعضی از خراسان حکومت د......

سعید محمد معصوم نویسنده قرن دهم هجری مثل معاصرش خواند امـیر درون باب سلطان غیـاث الدین غوری و سلطان شـهاب الدین غوری مـینویسد که: چون از هند مراجعت نموده عازم ولایت خراسان شدند، خبر فوت آخری بـه قطب الدین ایبک رسید. راجع بـه پادشاهان تیموری افغانستان خواند امـیر همـیشـه حدود جغرافیـایی را مراعات کرده، و از متصرفات آنـها درون کشور فارس و ماورانـهر جداگانـه و از اصل مملکت خراسان بطور ممتاز علاحده بحث مـیکند و ایشان را سلاطین خراسان مـیخواند، مثلا درون جای مـیگوید: (عنوان فصل) ذکر بعضی از حالات موارالنـهر و ترکستان و رسیدن مـیرزا الغ بیگ گورگان باستان، خاقان، عالیشان (یعنی شـهرخ بن امـیر تیمور) هکذا راجع بـه فارس چنین عنوان مـیدهد: ذکر مجملی از ولایت عراق و فارس بعد از معاودت خاقان صاحب سعادت (شـهرخ) و بیـان توجه آنحضرت کرد دیگر بجانب شیراز درون زمان صانع بلاد عباد.

ولی وقتیکه پادشاه مشارالیـه از فارس بـه افغانستان عودت مـینماید جنین عنوان مـیدهد: ذکر نـهضت خاقان، عالیشان از شیراز بجانب کرمان و معاودت فرمودن از قصبهٌ سیر جان بصوب خراسان.هکذا بعد از مرگ سلطان حسین بایقرا پادشاه مشـهور تیموری افغانستان، و سلطنت نمودن مشترک دو نفر پسران او بدیع الزمان و مظفر حسین درون افغانستان و سقوط حکومت آنخاندان چنین مـینگارد: لاجرم با اندک زمانی قواعد قصر حکومت اولاد خاقان منصور (حسین بایقر) متزلزل گشت و مفاتیح سلطنت بلاد خراسان بقبضهً اقتدار بیگانگان درون آمد، چنانچه عنقریب مستور خواهد شد. و اما راجع بـه سلاطین درانی افغانستان دیوان امرنات مولف کتاب ظفرنامـه رنجیت پادشاه قرن سیزده پنجاب کـه خود معاصر دولت ابدالی بود مکررآ افغانستان را بازهم خراسان و شاهان درانی افغانستان را بنام پادشاهان خراسان یـاد کرده است، چنانچه از مراجعت آخرین احمد شاه بابا از پنج آب درون افغانستان و در فوت او درون قندهار باین منوال سخن مـیگوید: (احمدشاه) از دروازه هیتاپول واقع ارگ لاهور کـه تابوت پادشاهان ذوالاقتدار را بجز آن از درب دیگر بار نیست خود را زنده درون گذرانیده، وارد خراسان گشته بزخم ناسور بینی درون گذشت.

هکذا درون بابت شاه شجاع درانی آخرین پادشاه سدوزائی افعانستان کـه سلطنت را درون قرن سیزده بـه سلسله جدید بارکزائی افغانستان باخته و اینک درون سواحل سند بغرض دو باره تصاحب سلطنت ترتیب عسکر مـینمود - مـینویسد: خبر شاه شجاع الملک انتشار یـافت کـه پیش صادق محمد خان رسید و از آنجا درون دیره غازی خان آمده ترتیب افواج نموده کـه از سبب نبودن پادشاه درون خراسان خود را پادشاه سازد. درون جای دیگر راجع بـه عسکر کشی شاه شجاع درون قندهار بغرض تصاحب تاج و تخت افغانستان او و استمداد پردل خان والی بارکزائی قندهار از برادرش سردار دوست محمد خان امـیر آینده والی کابل چنین مـینویسد: دوست محمد خان بدفعیـه آن بلای ناگهانی (یعنی شاه شجاع) از کابل و بامـیان و غزنی و اقراب افاغنـه طلب داشته درین معنی کنگاش جست. افاغنـه همسری با خداوند تاج و نگین و جدل با وارث خراسان زمـین (یعنی شاه شجاع) از خط ادب بعید دانسته با دوست محمد خان از درون مجادله بر آمدند، دوست محمد خان مسئله شرعی: و آن جاهداک علی ان تشرک بی مالیس لک بـه علم فلا تطعهما. درون مـیان آورده که تا تعدادی نصاری بر فترا کش بسته.. درون هر حال بین شـه شجاع و سردار دوست محمد خان درون قندهار آتش جنگ مشتعل گردیده و عساکر هندی شـه شجاع درون مقابل عساکر خالص افغانی دوست محمد خان تلفات بسیـار دادند، امرنات کـه شاعر هم بود و اکبری تخلص مـیکرد درون ینمورد مـیسراید:

       در آن رزمکه سور و بیداد بود

                ستم را دران فتنـه بیداد بود

       به شمشیر هندی خراسانیـان

               بکشتند هندی بیـابانیـان

دیوان امرنات از دوره زمامداری وزیر فتح خان بارکزائی و برادرانش چون سردار محمد عظیم خان و نواب جبار خان و غیره وقتی کـه حرف مـیزند باز اسم خراسان و خراسانیـان را بـه جای افغانستان و افغانیـان امروزه استعمال مـیکند، چنانپه درون مورد سوقیـات وزیر فتح خان از هرات بجانب خراسان کنونی، و شکست عساکر قاجاری از وزیر افغان و خواهش مصالحه نمودن ایشان چنین مـیگوید: وزیر فتح خان قول قاجاری را بر انداخت... ایرانیـان (یعنی فارسی ه) شرح احوال عرض پادشاه (فارس) کرده، از داعیـه ً ایلامشی خراسانیـان (یعنی افغانی ه) سخن رانده، بمصلحت شاهی پیغام مصاحلت انداختند... درجای دیگر از عزیمت سردار محمد عظیم خان والی افغانی کشمـیر بـه داخل افغانستان و تعیین نواب جبار خان بـه نیـابت او درون کشمـیر سخن رانده مـیگوید: عظیم خان با کنوز بیشمار و خزائن لاتحصی و لاتعداد وارد خراسان، و جبار خان بـه نیـابت تعیین اما از سطوت اقبال سرکار و الا (رنجیت) هراسان شده طریق مسالمت پیروی نمود.ا شعرا پشتو زبان قرن دوازده هجری یعنی معاصر دولت هوتکی ا فغانستان نیز بعضا خراسان را بمعنی مملکت افغانستان استعمال کرده اند چنانچه یکی از اینـها عبرالرحیم هوتک سان شـه بولان کلات غلجائی وقتیکه بماورالنـهر رخت سفر کشیده و در آنجا بیـاد وطن اشعاری مـیسراید چنین مـی گوید:

بیـائی نـه موند هیس راحت له خواشینـه (باز اواز خفتان هیچ راحت ندید)

چه دا خوار رحیم راورت له خراسانـه (از وقتیکه رحیم بیچاره از خراسان برامد)

شاعر دیگری گل محمد ساکن مالیگر کـه معاصر زمان شاه ابدالی افغانستان قرن سیزده بود نیز درون یک بیت خود گوید:

گل محمد عاشقی طوطی شکر خواری

باری نشسته باز په خراسان کیشی

برعلاوه درون کتب نثز و نظم خطی کـه تا عهد امـیر عبدالرحمن خان درون حصص مختلفه افغانستان نوشته شده اند (اوایل قرن چهارده هجری) بعضآ از طرف خطاط و نساخ کتب مذکوره درون خاتمـه کتاب کلمـه خراسان بجای افغانستان ذکر یـافته است. حالیـا هم دسته جات کوچی باشندگان بین غزنی و کلات غلجائی کـه در ایـام زمستان درون ماوراً رودخانـه سند سفر مـیکنند هنگام مراجعت بوطن بـه پشتو مـی گوید: خراسان بـه زو. یعنی بـه خراسان مـیرویم.

چنانچه دیدیم واژه خرااسان و خراسانیـان دور اسلامـی از قرن اولیـه هجری که تا این اواخر، درون جای ا سم آریـانا و آریـانای قدیم و افغانستان و افغان امروز مستعمل و در السنـه و اثار مذکور و مستور بوده هست باقید این نکته کـه هم درون ایـام باستان و هم درون طول دوره اسلامـی اسماً ولایتی و مراکز مـهمـه افغانستان و نامـهای عشیره وی و محلی سلسله های حکمران افغانی درون مورد ملت و مملکت افغانستان نیز اطلاق گردیده است. مخصوصا درون نزد اجانب و ملل همجوار. ا ز فبیل: باختر و باحتری، زابل و غزنوی، غور و کابلستان و کابل، سیستان و سیستانی، غزنـه و غزنوی، غور و غوری، روه و روهیله، سوری، لودی، خلجی، پتهانف غلجائی، هوتکی، ولایت ولایتی، ابدالی و درانی و امثال آن. بالاخره نام افغان و افغانستان بمـیان آمده بـه مرورقرون از قبیله بـه بقابیل و طوائف انتفال و بتدریج از نشیب های کوهای سلیمان بـه تمام صفحات جنوب هندوکش که تا دریـای سند منتقل و در نـهایت بـه تمام ملت مملکت خراسان قرون وسطی اطلاق گردید، و امروز جانشین آریـانای قدیم بشمار مـیرود.

بابر درون تزک بابری مـی گوید: «هندوستانی غیر هندوستانی را خراسانی گوید. چنانچه عرب، غیر عرب را عجم گوید، و در مـیان خراسان و هندوستان دو بندر هست یکی کابل و دیگر قندهار....»

 ابن بطوطه درون سفرنامـه خود گوید: "همـه خارجیـان را درون هندوستان خراسانی مـی خواندند.

کابل، افتخار تاریخ باستان و مسندی شاهان

نام كابل درون اوستا بـه گونـه واكرته مى‏باشد، كه درون تفسیر پهلوى اوستا این كلمـه بـه كاپول ترجمـه گردیده است. بطلمـیوس گفته كه پایتخت سرزمـین كابل، كابوره و مردم آن را كابولیتاى مى‏گفتند و این شـهر را اورتسپانـه هم گفته‏اند.در سانسكریت اوردهستهانـه بـه معنى شـهر بلند هست و قرائت كلمـه اورتسپانـه، پورته‏سپانـه هم هست و پورته درون پشتو بـه معنى بلندیست كه بـه جاى اورده سنسكریت از طرف مردم بومى استعمال مى‏شده.پس اوردهستها نـه سنسكریت و پورته‏سپانـه بـه معنى جاى بلند و بالا حصار است، كه شـهر قدیم و تاریخى كابل هم درون آنجا بود و اكنون بقایـاى آن بر بالاى تپه‏هاى بالا حصار جنوب كابل دیده مى‏شود. كابل شـهركیست و او را حصاریست محكم و معروف باستوارى و اندر وى مسلمانان‏اند و هندوان‏اند، و اندر وى بت‏خانـهاست و راى قنوچ را ملك تمام نگردد که تا زیـارت این بت‏خانـه نكند و لواى ملكش اینجا بندند. كابل فرضه هندوستان هست و قهندزى دارد سخت استوار، و از یك راه بیش برو نتوان شد. درون این شـهر نیل فراوان بـه دست آید و ارزش نیلى كه درون قصبه و سواد آن شـهر تهیـه مى‏شود جز مقدارى كه درون دست بازرگانان مى‏ماند، بنا بـه گفته بازرگانان ایشان بیش از دو مـیلیون دینار است...كابل از گرمسیرات هست و خرما ندارد و در برخى از نواحى آن برف است. بـه كابل، كاول و به كابلستان، كاولستان هم گفته مى‏شود.و درون شاهنامـه آمده هست كه بعد از پیوند زال و رودابه، كابل بـه حكومت سیستان مى‏پیوندند كه فرمانروایى آن با خانواده رستم بود.

تارنمای گندهارامعتقد است: در ریگ ویدا کتاب باستانى آریـائیـان بنام کوبها ذکر شده. کتاب اویستا کـه به صورت تخمـینى درون حدود یکهزار سال قبل از مـیلاد بوجود آمده و به حیثت منبع معتبر تاریخ قدیم افغانستان و منطقه شناخته شده هست نیز از کابل یـاد آورى نموده است. اوستا از نظر جغرافیـائى، تنـها افغانستار را باولایـات دور و پیش کوه هاى هندوکش درون شانزده قطعه زمـین مـیشناسد از قبیل بلخ (بخدى)، بدخشان (راغا)، مرو (مرو)، هرات (هریو)، حوزه هلمند (هراویتى)، ارغداب (هیتومنت)، حوزه سند (هپته هندو) و سغدیـان (ماورا ء لنـهر) وغیره. اوستا مردم این سر زمـین را (آریـا مـینامند و کشور آنـها را خاک آریـا مـیخواند.هیلو کلس پادشاه یونان و باخترى درون سال ١٣٥ ق م از شمال هندوکش و پایتخت قدیمى بلخ په جنوب هندوکش لغزید و کاپیسا مرکز دولت قرار گرفت. دامنـه این دولت بجانب شرق که تا سند کشیده مـیشد. جانشینان هیلو کلس که تا اواخر قرن اول قبل از مـیلاد بـه سلطنت یونان و باخترى دوام دادند.

نام كابل درون اوستا بـه گونـه واكرته مى‏باشد، كه درون تفسیر پهلوى اوستا این كلمـه بـه كاپول ترجمـه گردیده است. بطلمـیوس (در گذشت یکصدوشصت وهفت - م) گفته كه پایتخت سرزمـین كابل، كابوره و مردم آن را كابولیتاى مى‏گفتند و این شـهر را اورتسپانـه هم گفته‏اند.در سانسكریت اوردهستهانـه بـه معنى شـهر بلند است. قرائت كلمـه اورتسپانـه، پورته‏سپانـه هم هست و پورته درون پشتو بـه معنى بلندیست كه بـه جاى اورده سنسكریت از طرف مردم بومى استعمال مى‏شده. بعد اوردهستها نـه سنسكریت و پورته‏سپانـه بـه معنى جاى بلند و بالا حصار است، كه شـهر قدیم و تاریخى كابل هم درون آنجا بود و اكنون بقایـاى آن بر بالاى تپه‏هاى بالا حصار جنوب كابل دیده مى‏شود.

كابل شـهركیست و او را حصاریست محكم و معروف باستوارى و اندر وى مسلمانان‏اند و هندوان‏اند، و اندر وى بت‏خانـهاست و راى قنوچ را ملك تمام نگردد که تا زیـارت این بت‏خانـه نكند و لواى ملكش اینجا بندند. فرضه هندوستان هست و قهندزى دارد سخت استوارو از یك راه بیش برو نتوان شد. درون این شـهر نیل فراوان بـه دست آید و ارزش نیلى كه درون قصبه و سواد آن شـهر تهیـه مى‏شود جز مقدارى كه درون دست بازرگانان مى‏ماند، بنا بـه گفته بازرگانان ایشان بیش از دو مـیلیون دینار است...كابل از گرمسیرات هست و خرما ندارد و در برخى از نواحى آن برف است. بـه كابل، كاول و به كابلستان، كاولستان هم گفته مى‏شود.و درون شاهنامـه آمده هست كه بعد از پیوند زال و رودابه، كابل بـه حكومت سیستان مى‏پیوندند كه فرمانروایى آن با خانواده رستم بود.

کابل شـهری تاریخی و بسیـار کهن هست که حوادث روزگار رابسیـار دیده و چون بر چهارراه تجارتی شرق و شمال و جنوب وغرب واقع شده، اهمـیت تجارتی آن خیلی زیـاد است. کابل از حیث قدمت با قدیمـی‌ترین شـهرهای بلخ و بامـیان هم‌سری داشته و در کتاب ریگ‌ود، نام «کیسبها» به منظور کابل استعمال شده. تجارت و شـهرت بازرگانی کابل درون زمان‌های خیلی قدیم معروف است، چنان‌چه درون اثنای حملات اسکندر نیز موقعیت مـهم تجارتی خود را داشته و راه‌های تجارتی از هر طرف بـه آن وصل است. درون آثار مورخان عهد اسکندر و در جغرافیـای بطلمـیوس از آن بـه نام «قابوره» و «اورتوسپاته» یـاد شده. درون ادبیـات پهلوی، نام این شـهر «کابل» قید شده‌است، کـه نزدیک بـه تلفظ امروزی آن است. نام این شـهر را «کابول» و «کاوول» و «کاول» نیز گفته‌اند. همچنان بعضی مورخین یونان آن را «کابورا» و «کارورا» نیز گفته‌اند. دیوارهای کابل کـه امروز نیز بقایـای آن بـه سر کوه‌های شیردروازه و آسمایی دیده مـی‌شود از طرف شاهان کابل بنا شده‌بود که تا در برابر هجوم‌های بزرگ بتوانند مقاومت کنند. درون شاهنامـه فردوسی مکرر از کابل و کابلستان نام شده‌است. درون سال ۸۱ هجری وقتی مسلمانان بـه شـهر حمله د شـهر را از طرف ده‌مَزنگ شگافتند، مسلمانان عرب فاتح شدند و شاه کابل بـه گردیز رفت، اما تشکیل دولت‌های صفاری و طاهری نفوذ عرب‌ها را از کشور کم کرده رفت و کابل نیز بـه دست حکم‌رانان محلی اداره مـی‌شد.

مقارن ضعف صفاریـان از کوهستان شرقی کابل یک قوم دیگر بنای سلطنت را درون کابل گذاشت کـه سرکرده‌شان را کالاله مـی‌گفتند و تا بـه عصر غزنویـان باقی بودند، که تا این‌که درون سال ۳۴۴ ه. ق. ضمـیمـه سلطنت غزنوی شد. کابل درون عهد غزنویـان، شـهر غزنـه بتدریج اهمـیت یـافت و کابل عقب ماند. درون لشکرکشی‌های چنگیز کابل نیز دست‌خوش چور و چپاول گردید. هم‌چنین معماری و شـهرسازی کابل بسیـار زیبا و دقیق هست و یکی از شـهرهائی هست که با وجود آن‌که قدیمـی است، حساسیت زیـادی درون شـهرسازی آن بـه کار رفته‌است. بعد از آن کابل بدست تیمور و حکم‌داران او بود که تا آن‌که دولت تیموری هرات قوت گرفت. بعد از سقوط تیموریـان، بابر درون این جا مستقر گردید و کابل دوباره رونق یـافت و تا سال ۹۲۳ پایتخت بود و به تعمـیر و آرایش آن پرداخت. بابر بـه کمک مردم این شـهر، هندوستان را فتح کرد و پایتخت خود را از کابل بـه آگره نقل داد و کابل مرکز ولایت شد. آرامگاه این پادشاه هم درون همـین شـهر است.

وقتی کـه سلطنت بـه احمدشاه درانی رسید، وی توجه بـه کابل نمود و خواست آن را مرکز دولت خود قرار بدهد. چنان به منظور همـین مطلب درون سال ۱۱۴۴ امر احداث یک دیوار بزرگ را درون شـهر داد. این دیوار درون ظرف ۴ ماه آباد گردید. تیمورشاه بعد از تنظیم قندهار درون سال ۱۱۹۵ ه. ق. رسماً کابل را پایتخت ساخت و از آن تاریخ که تا امروز کابل مرکز و پایتخت افغانستان است. کابل یکی ﺍﺯ قدیمـی‌ترین شـهرهاﯼ ﺩنیـاست. ﺩﺭ کتاﺏ مقدﺱ ﻭیدﺍ بـه ناﻡ کبه Kabha ﻭ ﺩﺭ پاﺭچه‌هاﯼ ﺍﻭستا ﺍﺯ ﺁﻥ بـه ناﻡ کوب‌ها Kobaha یـاﺩ مـی‌شوﺩ. نویسندگاﻥ کلاسیک یونانی ﺁﻥ ﺭﺍ کوفن Kophen یـا کوفس Kophfs ﻭ کوﻭﺍ ثبت کرﺩﻩ ﻭ هم‌چناﻥ مرﺩﻡ فاﺭﺱ ﻭ ﺍﺭستو ﺍین شـهر ﺭﺍ خوسپس Khoaspes خوﺍندﻩ‌ﺍند.

ﺩﺭ قرﻥ هفتم مـیلاﺩﯼ، یک پژﻭهش‌گر چینی بـه ناﻡ شونگ چونگ، ﺩﺭ نبشته‌هاﯼ خویش مشـهوﺭ بـه هیوﺍﻥ سانگ ﺍین شـهر ﺭﺍ کاﻭفو Kaofu نوشته ﻭ چنین برداشت مـی‌کند کـه ﺩﺭ حقیقت ﺍین شـهر ﺯیبا مسما بـه ﺩﺭیـاﯼ کاﻭفو مـی‌باشد کـه ﺍﺯ قلب ﺁﻥ مـی‌گذﺭﺩ، ﻭﯼ مـی‌ﺍفزﺍید کـه ﺁﺭیـاییـاﻥ قدیم ﺍﺯ لحاﻅ ﺩینی ﺍهمـیتی ﻭیژﻩ بـه ﺍین شـهر ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺁن‌رﺍ کوب‌ها ﺍﺭﺩهستانـه Kobaha Urddhastana یـا محل بلند پایـه گفته‌ﺍند. کابل ﺍﺯ ﺩیدگاهی کتاﺏ مـهاباراتا هندﻭﺍﻥ، بهشت ﻭ جایگاهی تفکر برﺍﯼ خدﺍﻭندﺍﻥ خوبی بوﺩﻩ ﻭ ﺁن‌رﺍ ﺩﺭ سانسکریت بـه ناﻡ ﺍﺭﺩهستانـه یـا عباﺩت‌گاهی مقدﺱ حفظ کرﺩﻩ‌ﺍند.

تاﺭیخ نویساﻥ ﺩﻭﺭﻩ سکندﺭ، کابل ﺭﺍ بـه ناﻡ ﺍﺭتوسپانـه Artospana که هماﻥ ﺍﺭﺩهستانـه Urddhastana سانسکریت ﺍست ﺩﺭ تاﺭیخ یونانی قید نموﺩﻩ کـه پساﻥ‌ها (بعده) ﺩﺭ قرﻥ ﺩﻭم مـیلاﺩﯼ ﺍین شـهر ﺭﺍ بـه ناﻡ کابوﺭﺍ Kabura یـا قلب پاﺭﺍپامـیزﺍﺩ نوشته‌ﺍند. ﺩﺭﺩﻭﺭﺍﻥ کوشانیـاﻥ بزﺭﮒ هنوﺯ هم کابل بـه ناﻡ کاﻭفو شناخته مـی‌شدﻩ، کـه ﺁهسته ﺁهسته بـه کابوﺭﺍ مسما گرﺩید که تا ﺁﻥ ﺯماﻥ کـه کابل شاهاﻥ ﺍﺯ ﺁﻥ بـه ناﻡ کابلستاﻥ یـاﺩ کرﺩند. کابلستاﻥ برﺍﯼ چندین قرﻥ پیش ﻭ بعد ﺍﺯ ﺩﻭﺭﻩ‌ﯼ مسیح، ﺍﺯ بامـیاﻥ ﻭ کندهاﺭ ﺩﺭ ﻏرﺏ که تا کوتل بوﻻﻥ ﻭ تماﻡ جنوﺏ ﺭﺍﺩﺭ بر مـی‌گرفت، کـه ﺍین خطه ﻭسیع بـه ﺩﻩ علاقه‌داری تقسیم بوﺩﻩ ﻭ شـهرهاﯼ کابل، ﻏزنی، بامـیاﻥ، ننگرهاﺭ، سوﺍﺕ، پشاﻭﺭ، ﺍپوکین، بنو ﻭ بولر ﺩﺭ بر مـی‌گرفته‌است.

ﺍﺯ تاﺭیخ یوناﻥ چنین برﺩﺍشت مـی‌شوﺩ کـه ﺍﺭتوسپانـه یـا کابل مرکزی عمده ﻭ ﺍصلی ﺩﺭ منطقه بوﺩﻩ، کـه پساﻥ ﺩﺭﺩﻭﺭﻩ‌ﯼ تسلط یوناﻥ، هرﺍﺕ کـه سکندﺭیـه‌ﯼ ﺍفغان بوﺩ جاﯼ ﺁن‌رﺍ ﺍشغاﻝ کرﺩ کـه پسان‌ها (بعده) شاهزﺍﺩه گاﻥ هندﻭساﮎ ﺁن‌رﺍ باﺭ ﺩیگر ﺍحیـا کرﺩند. که تا ﺁن‌که ﺩﺭ عصر ﺯنبیلک‌شاﻩ ﻭﺯنبوﺭﮎ‌شاﻩ، لشکر عرﺏ بعد ﺍﺯ فتح برق‌آساﯼ ترکیـه ﻭ ﺍیرﺍﻥ بـه ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ‌هاﯼ ﺍین شـهر کوبی، شاهاﻥ ﻭ کابلیـاﻥ برﺍﯼ ﺩفاﻉ، ﺩیوﺍﺭ بزﺭگی بـه ناﻡ شیرﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺩﺭ ﺩﺭﺍﺯناﯼ کوﻩ آسمایی یـا آسه‌ماهی بنا کرﺩند کـه حکایت‌هاﯼ ﺁﻥ که تا ﺍمرﻭﺯ ‌به‌ حفظ گرﺩیدﻩ. تاﺭیخ مصر بـه ﻭضاحت مـی‌نویسد کـه لشکر بزﺭﮒ ﺍسلاﻡ بعد ﺍﺯ فتح نیم جهاﻥ ﺩﺭ شیرﺩﺭﻭﺍﺯﻩ‌هاﯼ کابلستاﻥ بـه مرتبه بیست‌ﻭسه باﺭ شکست مطلق ﺩید که تا ﺁن‌که بـه مرﻭﺭ ﺯماﻥ کابلیـاﻥ خوﺩ بـه ﺩین ﺍسلاﻡ گرویدند.

کابل ﺩﺭ ﺩﺭﺍﺯناﯼ تاﺭیخ، ﺩﺭ ﺍحساﺱ چکامـه‌سرﺍیـاﻥ، ﺩﺭ چشم تمدﻥ، ﺩﺭ قلب ﺁسی، ﺩﺭ خاﻃرﻩ‌هاﯼ ﺍشغال‌گرﺍﻥﻭ ﺩﺭ ﺍیماﻥ بسا مرﺩﻡ، شـهر باﺍﺭﺯﺵ ﻭ ﺩﺍﺭندﻩ‌ﯼ ﻭیژگی‌هاﯼ مقدﺱ بوﺩﻩ‌است. کابل ﺩﺭ ﻃوﻝ تاﺭیخ بارها ﺯیر تهاجم بیگانـه قرﺍﺭ گرفت ﻭ بـه گشت‌هاﯼ متماﺩﯼ، ﻭیرﺍﻥ ﻭ ﺁباﺩ گرﺩید، که تا بلاخرﻩ ﺩﺭ ساﻝ ۱۷۷۶ تسلط خاندﺍﻥ ﺩﺭﺍنی ﺩﺭ قلم‌رﻭ ﺍفغانستاﻥ جاگیر شد ﻭ تیموﺭشاﻩ پسر احمدشاه ابدالی، مرکز ﺍمپرﺍتوﺭﯼ خوﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ قندهار بـه کابل ﺍنتقاﻝ ﺩﺍﺩ کـه پس ﺍﺯﺁﻥ کابل که تا ﺍمرﻭﺯ بـه صفت خانـهٔ مشترﮎ ﻭ مرکز یگانـه‌گی تماﻡ ﺍفغان‌ها پابرجا مـی‌باشد.

کابل درون تاریخ

کابل شـهری تاریخی و بسیـار کهن هست که حوادث روزگار رابسیـار دیده و چون بر چهارراه تجارتی شرق و شمال و جنوب وغرب واقع شده است. درون کتاب ریگ‌ود، نام کیسبها به منظور کابل استعمال شده و در آثار مورخان عهد اسکندر و در جغرافیـای بطلمـیوس از آن بـه نام قابوره و اورتوسپاته یـاد گردیده است. درون ادبیـات پهلوی، نام این شـهر کابل قید شده‌است، کـه نزدیک بـه تلفظ امروزی آن است. نام این شـهر را کابول و کاوول و کاول نیز گفته‌اند. همچنان بعضی مورخین یونان آن را کابورا و کارورا نیز گفته‌اند. دیوارهای کابل کـه امروز نیز بقایـای آن بـه سر کوه‌های شیردروازه و آسمایی دیده مـی‌شود از طرف شاهان کابل بنا شده‌بود که تا در برابر هجوم‌های بزرگ بتوانند مقاومت کنند.

شـهر کابل یکى از شـهر هاى مشـهور وباستانى افغانستان بشمار مى رود کـه در زمانـه هاى مختلف تاریخ از حیثیت مرکزى بر خوردار بود، حدود و سرحد ات کابل درون زمانـه هاى مختلف یکسان نبوده، گاهى سرحدات آن وسعت پیدا مى کرد و گاهى هم محدود مـیگردید، درون این مقاله کوتاه کـه در مورد کابل درون مراحل مختلف تاریخ و در دوره هاى پادشاهان مختلف و همچنین درون مورد وضع جغرافیـائى فعلى کابل معلومات ارایـه خواهد گردید.

کابل از قدیم الایـام معبر فاتحین و مـهاجمـین بزرگ و مختلف دنیـا واقع بوده هست و نفوذ ملل مختلف هند، چین یونان، فارس، مغول را گرفته و از یکى بـه دیگر تحویل داده است.

کابل درون دوره هاى تاریخ: کابل درون زمانـه هاى باستان:اگر نظرى بـه کتاب و آثار کهن بیندازیم مى بینیم کـه سر زمـین زیباى کابل درون ریگ ویدا کتاب باستانى آریـائیـان بنام کوبها ذکر شده. کتاب اویستا کـه به صورت تخمـینى درون حدود یکهزار سال قبل از مـیلاد بوجود آمده و به حیثت منبع معتبر تاریخ قدیم افغانستان و منطقه شناخته شده هست نیز از کابل یـاد آورى نموده است. اوستا از نظر جغرافیـائى، تنـها افغانستار را باولایـات دور و پیش کوه هاى هندوکش درون شانزده قطعه زمـین مـیشناسد از قبیل بلخ (بخدى)، بدخشان (راغا)، مرو (مرو)، هرات (هریو)، حوزه هلمند (هراویتى)، ارغداب (هیتومنت)، حوزه سند (هپته هندو) و سغدیـان

 (ماورا ء لنـهر) وغیره. اوستا مردم این سر زمـین را (آریـا مـینامند و کشور آنـها را خاک آریـا مـیخواند. هیلو کلس پادشاه یونان و باخترى درون سال ١٣٥ ق م از شمال هندوکش و پایتخت قدیمى بلخ په جنوب هندوکش لغزید و کاپیسا مرکز دولت قرار گرفت.

دامنـه این دولت بجانب شرق که تا سند کشیده مـیشد. جانشینان هیلو کلس که تا اواخر قرن اول قبل از مـیلاد بـه سلطنت یونان و باخترى دوام دادند. واقعاً نـه تنـها کابل بلکه تمام افغانستان درون زمان سلطنت یونان و باخترى درون منتهاى عروج و ترقى بوده است. مـیسو فوشـه مى گوید شاهد این مطلب مسکوکات (د مـیتر سن) پادشاه یونانى بلخ درون سال ١٩٠ قبل از مـیلاد هست از سر یونانیـان درون افغانستان این قضیـه مسلم مـیشود کـه شـهر کابل درون آن زمان موجود بوده، اما اینکه این شـهر کى و از طرف کى ها اعمار شده هست تا هنوز معلومات دقیق درون دست نیست.

کابل درون شاهنامـه فردوسى: شاهنامـه فردوسى کـه یک، منبع معلوماتى تاریخ قدیم افغانستان است، نـه تنـها درون مورد واقعات تاریخ قدیم افغانستان معلومات مـیدهد بلکه درون مورد جغرافیـه افغانستان، ولایـات افغانستان، وجنگ ها و حوادثى کـه در دوران ما قبل التاریخ درون این سر زمـین رخ داد معلومات مـیدهید. کـه در شاهنامـه فردوسى درون مورد کابل چندین جاى تذکراتى بعمل امد کـه این تذکرات را داکتر صاحب نظر مرادى درون کتاب خود بنام (کابل درون منابع ادبى و تاریخى) بیـان نموده هست که درون اینجا نکات چندى آنرا عیناً نقل مـیکنیم: فردوسى درون شاهنامـه تاریخ آریـانا را از آغاز تمدن ویرانى که تا انقراض شاهنشاهى ساسانى بـه نظرم کشیده است، سرگذشت خاندان پاچاهى کـه بنام پیشدادیـان ذکر شده نـه تنـها افسانـه محض نبوده، بلکه تاریخ نشو و نما ها و تکامل نوع بشر و نژاد هاى قبل التاریخ بخصوص ظهور و ترقى نژاد آریـائى را درون روى زمـین بازبان اسطوره نشان داده است.

کاربرد کابلستان و زابلستان درون شاهنامـه صرف براى انــــــتـــــظـــــام بخشیدن بـه هئیت شعرى (وزن، قافیـه و آهنگ) نبوده، بلکه موقیعت جغرافیـائى این دو شـهر سبب گردیده کـه اگر حادثه اى درون کابل بوقوع بپوندد، تاثیرات آنى خود را بالاى زابلستان بجا مـیگذارد. آنچه را کـه فردوسى راجع بـه موقیعت شـهر ها هزار سال پیش از امروز چون بگرام (کاپیسا) جبل سراج، پنچشیر، کوهدامن، سکاوند (لوگر)، مـیدان شـهر، قلات، قندهار، که تا حدودسیستان مطرح نموده است، هنر باهمان مشخصات جغرافیـائى خود باقى مانده است. درون غرب شـهر کابل ویرانـه ها قلعه اى باقى هست که مردم کابل آنجا را بنام (قلعه استفندیـار) پهلوان شاهنامـه یـاد مـیکنند.

شاهنامـه علیر غم تحقیقات گسترده ایکه درون موردش انجام شده هنوز هم موارد ناشگافته و موخذهاى نایـافته را چون خاکتوده هاى باستانى با رازو رمز هاى فراوان درون خود دارد) کابل درون زمان کوشانى ها: کابل بعد از زوال یونانیـان که تا ظهور اسلام مراحل مختلفى را درون دوره هاى حکومات متعدد طى کرده است. بعد از شکست یونانیـان سلسله بنام کوشان از طایقه تخارها درون کابل و اطرف آن سلطنت بزرگى را تشکیل دادند و قسمت عمده هندوستان را مسخر نمودند کـه کابل که تا قرن پنجم مـیلادى درون تحت سلطنت کوشانى ها زنده گى کرده است.

کابل و پادشاهان یفتلى: بعد از سال ٤٢٥مـیلادى سلسله کوشانى ها بـه پایـان رسیده و سلسله دیگرى از طایفه تخارى ها بنام یقتلى ها بـه قدرت رسید. یفتلى ها صفحات جنوب هندوکش و کابلستان را تصرف نموند. درون این زمان کابل بـه حیث یک مرکز مـهم دوره یفتلى ها بشمار مى رود. پادشاهى یفتلى ها که تا سال ٥٦٦مـیلادى دوام نمود.

کابل و کابلشاهان: بعد از سال هاى ٥٦٦ مـیلادى یعنى بعد از سقوط یفتلى ها بر تخارستان مسلط شدند. درون این زمان درون کابل حکومت کابلشاهان مسلطا بود. کابلشاهان که تا حدود فتوحات اسلام درون کابل و در مناطق جنوب و شرقى هندوکش مسلط بودند. بالاخره درون قرن نـهم مـیلادى حکومت کابلشاهان توسط یعقوب لیث صفارى موسس صفارى ها از بین شد و کابل درون ضمـیمـه ممالک اسلامى قرار گرفت.

کابل درون زمان پاچاهى ظهیر الدین محمد بابر: ظهیر الدین محمد بابر یکى از شـهزاده گان تیمورى پسر عمر شیخ حکمران اندیجان ماوراء النـهر و کواسه امـیر تیمور است.

 او درون اندیجان بـه عمر ١١ سالگى بعد از وفات پدرش درون سال ١٤٨٣ مـیلادى پاچا شد بعد از جنگ هاى متعدد درون سال ١٥٠٥ مـیلادى کابل را متصرف شد و در سال ١٥٢٥ مـیلادى درون دهلى حکومت گورگانى هند را ایجاد نمود. درون زمان پاچاهى بابر کابل یکى از صوبه ها یـا ولایـات مشـهور افغانستان بشمار مى رفت کـه تحت حکمروائى بابر قرار داشت. ظهیر الدین محمد بابر درون اوایل قرن شانزدهم مـیلادى زمانى کـه کابل را گرفت او درون کتاب معروف خود کـه بنام (توزک بابرى) یـا (بابر نامـه) یـاد مى ګردد، درون مورد کابل یـا داشت هاى زیـادى تحریر نموده هست که درون مورد حدود جغرافیـائى کابل درون بابر نامـه چنین معلومات مـیدهد: (کابل را خداوند ج) بـه فضل خود برایم بخشش نموده است، کابل داراى چهار فصل هست که بطرف شرق آن پیشاور و کاشغر و به طرف غرب آن کوهستان و به طرف شمال آن قندوز واندراب و به طرف جنوب آن بنو موقیعت دارد.

بابر درون کتاب خود درون مورد اقوام و زبان هاى کـه در کابل مردم صحبت مى د معلومات داده چنین مى نویسد: درون کابل اقوام زیـادى زنده گى دارند، درون مناطق کوهستانى و دشت ها مردم ترکمن زنده گى مـیکنند و در مراکز شـهر ها و قریـه جات مردم تاجک زنده گى مـیکنند درون بعضى قریـه جات افغان ها زنده گى مـیکنند، درون این کشور مردم بـه زبان هاى عربى، فارسی، ترکى، مغل، هندى، پشتو، پراچى، تکیرى، پشـه ئى و لمغانى صحبت مـینایند.

کابل درون زمان معاصر: تیمور شاه پسر احمد شاه بابا درون سال ١٧٧٣ م بعد از مرگ پدرش پادشاه افغانستان شد که تا این زمان پایتخت افغانستان شـهر قندهار بود، وى پایتخت کشور را از کندهار بـه کابل انتقال داد، از آن زمان که تا امروز شـهر کابل پایتخت افغانستان.منابع: ویکی پدی، شـهر کابل درون مراحل مختلف تاریخ- رحیم بختانى خدمتگارو...

 دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

غزنی پایتخت خراسان بزرگ درون دوره سلطان محمود غزنوی

افغانستان کشوری هست با نمای فرهنگی و تاریخی بیش از پنج هزار سال کـه بطور منظم حیـات بشری درون آن استمرار داشته است. این سرزمـین درون دوره قبل و بعد از اسلام مـهد تمدن و علم و اندیشـه بوده است. پژوهشگر آمریکایی ” لوئی دوپری قدامت تمدن انسانی را درون این سرزمـین با استناد آثار بدست آمده که تا پنج هزار سال قبل از مـیلاد رقم زده هست و گفته هست تاریخ همزاد با مـهاجرت آریـائی ها درون حدود دو هزار سال قبل از مـیلاد مسیح از همـین نقطه آغاز مـی شود. اولین بار قبائل آرین درون این سرزمـین ساختار حکومتی را بنیـان گذاشتند. پیشدادیـان یکی از مشـهورترین سلسله اقوام آریـایی درون بلخ یـا باکتریـای قدیم شـهر نشینی را رایج و آنرا وسعت بخشید.

کیقباد موسس سلسله کیـانیـان حکمرانی مقتدری ایجاد کرد و بعد از او دودمان اسپه کـه سوارکاران بسیـار ماهر و جنگجویـانی دلیر بودند بـه قدرت رسیدند. تاریخ مدون افغانستان با دودمان هخا شروع مـی شود. بنابراین سال ۵۵۰ قبل از مـیلاد آغاز دوره تاریخی مستند افغانستان است. نام افغانستان، هرچند از لحاظ کاربرد سیـاسی آن جدید است؛ اما این سرزمـین کهن بوده و طی قرون متمادی با حدود مختلف به‌نام‌های گوناگون یـاد شده‌است، کـه مـهم‌ترین آنـها آریـان، خراسان و افغانستان است. دائرةالمعارف آریـانا مـی‌نویسد- کشوری کـه در تاریخ معاصر جهان بـه نام افغانستان یـاد مـی‌شود، درون قرون وسطی قسمتی از خراسان و در عهد باستان قسمتی از آریـانا بوده‌است.

غزنـه، غزنین و غزنی سه شکل یک کلمـه اند کـه مورخین و جغرافی دانان قدیم آن را بـه صورت های مختلف سه شکل ذکر شده نوشته اند.در تقویم البلدان کـه مولف آن ابوالفدا هست نام این شـهر را غزنـه ذکر نموده هست اگرچه مورخ مشـهور ابوالفضل بیـهقی نویسنده کتاب تاریخ مسعودی نام این شـهر را بـه صورت غزنین نوشته اما بـه مرور زمان این شـهر شکل ملفوض غزنی را به منظور خود اختیـار کرده است.

مردمان غزنی از نگاه نژادی اصلیتاً از نژاد آریـایی هستند هرچند کـه بعضی ها غزنین را کلمـه ترکیبی از غز (طایفه ای از ترکان) و نین " (یعنی محل اقامت) مـی دانند و مردم غزنی را مربوط بـه اقوام ترک مـی پندارند اما اینگونـه نیست و مردم بومـی غزنی از نژاد اصیل آریـایی مـی باشند.در این ولایت سه قومـیت ساکن هستند کـه عبارت اند از تاجیک ه، هزاره ها و پشتون ها.

این شـهر درون افق دانش و فرهنگ جهان تاب این مرز و بوم هزاران گل های از بوستان علم و ادب بشگفته ای چون مورخ شـهیر ابوالفضل بیـهقی، دبیر با تدبیر ابونصر مشکان، دانشمند نامدار ابوریحان بیرونی، سخن سرای ادب پارسی و عارف والا مقام سنایی غزنوی، حماسه سرای معروف و بزرگ فردوسی، عارفانی همچون شیخ رضی الدین علی لالا غزنوی، شمس العارفین، سید حسن علوی غزنوی، شیخ اجل سرزری و صدها شاعر و نویسنده و عارف دیگر را درون دامان خود پرورانده است.

 این شـهر درون سال های پایـانی سلطنت محمود مرکز قلمرویی بـه وسعت ری که تا هند و خوارزم که تا سیستان بود و کاخ و باغ های فراوانی داشت.در مورد وجه تسمـیه آن بـه نظر مـی رسد کـه غزنـه معّرب و اندکی تغییر شکل یـافته گنجه باشد. لفظ غزنین هم بـه اعتقاد برخی تثنیـه همان غزنـه است.

از آن همـه باغ، محله و مـیدان کـه بیـهقی بار ها درون کتابش یـادها نموده دیگر درون غزنی خبری نیست و فقط دو موضع بـه اعتبار دو قبر یکی مربوط بـه سلطان محمود و دیگری متعلق به سبکتکین کـه به ترتیب درون باغ پیروزی و محله افغان شال مدفون گردیده بودند قابل شناختند.آرامگاه سبکتکین بنایی ساده و محقّر هست که دارای سنگ نوشته ای قدیمـی است اما بقعه سلطان محمود و باغ آن کـه امروزه روضه نامـیده مـی شود و زیـارتگاه مردم است بر طبق گفته معمّرین درون زمان پادشاهی امـیر حبیب الله (سیزده نوزده – سیزده سی وهفت - ق) اعمار گردیده است.بعد از مرگ سلطان محمود (چهارصدوبیست ویک هجری قمری) مـیان دو پسر او- یعنی محمد و مسعود-بر سر حکومت اختلاف افتاد.این کش مکش بعد از چند ماه با پیروزی مسعود پایـان پذیرفت اما آشفتگی و نابسامانی درون حکومت غزنوی تمام نشد.

مسعود فکر مـی کرد کـه کارگزاران پدرش از به حکومت رسیدن وی چندان خشنود نیستند و از سر ناچاری حکومت او را پذیرفته اند از این رو درون صدد کنار گذاشتن آن ها برآمد.بر اساس نوشته ی تاریخ بیـهقی کـه مـهم ترین متن تاریخی مربوط بـه دوره ی فرمان روایی سلطان مسعود غزنوی است-در این زمان کارگزاران حکومت غزنوی بـه دو دسته ی مخالف هم تقسیم مـی شدند.یکی پدریـان یعنیـانی که منصوب سلطان محمود بودند و دیگری پسریـان یعنی هواداران مسعود.از جمله پدریـانی که مسعود بـه سختی با او رفتار کرد، خواجه ابوعلی مـیکال معروف بـه حسنک وزیر بود.مسعود که مـی دانست حسنک از موقعیت سیـاسی و اجتماعی برجسته ای برخوردار است، وی را بـه انحراف مذهبی متهم کرد.مسعود با این کاره، خود را از داشتن مشاوران و کارگزاران باتجربه محروم ساخت و از اعتبار حکومت غزنوی درون مـیان مردم کاست.مسعود غزنوی نیز حمله بـه هند را ادامـه داد اما اصرار او درون این زمـینـه درون نـهایت بـه زیـان حکومت غزنوی تمام شد زیرا دیگر از ثروت های افسانـه ای هند کـه بخشی از آن تأمـین کننده ی مخارج سپاه و دربار غزنوی بود، خبری نبود.

در نتیجه، بار سنگین هزینـه ها بر دوش مردم گذاشته شد.این وضع موجب بیزاری مردم بـه ویژه اهالی خراسان از غزنویـان شد.از سوی دیگر، توجه بیش از حدّ سلطان مسعود بـه هند موجب شد کـه از قدرت یـافتن قبایل سلجوقی درون خراسان غافل بماند.پس از مرگ مسعود فرمان روایی غزنویـان بـه قسمتی از غرب هند بـه مرکزیت لاهور محدود شد.

سرانجام درون قرن ششم هجری، غوریـان آخرین بقایـای حکومت غزنوی را از بین بردند.غوریـان یکی از خاندان های با نفوذ درون منطقه کوهستانی غور درون افغانستان امروزی بودند.

این شـهر کـه تقریباً هیچ سیـاح و جغرافیـا نویسی فرصت دیدار و توصیف آن را درون زمان غزنویـان نیـافته بود، حدود صدوبیست سال بعد از مرگ سلطان محمود (در سال پنجصدوچهل وسه) چنان توسّط علاءالدین حسین غوری ویران و به خاک و خون کشیده شد کـه از آن بعد علاءالدین بـه جهانسوز شـهرت یـافت. اکنون شـهر کهنـه غزنی درون شمال شـهر نو موقعیت دارد و در آن بالاحصاری بـه چشم مـی خورد همچنین دورادور شـهر آثار خندق قدیمـی و بزرگی دیده مـی شود.متأسفانـه از دوران حکومت دودمان سبکتکین، فقط و فقط دو مناره نصفه و نیمـه یکی از دوران بهرام شاه (پنجصدوپانزده –پنجصدوبیست وپنج - ق) و دیگری درون روزگار مسعود بن ابراهیم (پنجصد - ق) باقی مانده است. درون این اواخر (حدود سی سال قبل) بقایـایی از قصر مسعود سوم نیز از زیر خاک بیرون کشیده شد. اسکندر مقدونی درون فتوحات آریـانا از اراکوزیـا (قندهار) از سرزمـین غزنـه نیز عبور کرده و اسکندریـه ای درون این شـهر بنا نمود اما با مخالفت مردم بومـی این محل متحمل تلفات سنگینی گردید. غزنـه قبل از اسلام بخصوص درون دوران کوشانی ها پیرو آئین بودایی بوده کـه بقایـای عناصر (گریگوبودیک) معبد شابهار (تپه سردار) شاهد این مدعاست.

 مقبره حضرت حکیم سنایی غزنوی شاعر و عارف بزرگ در شـهر غزنی کـه زیـارتگاه اهالی غزنی و ولایـات دیگر مـیباشد درون روز های سه شنبه جوش و خروش خاصی دارد.گفتنی هست که پادشاه روم نیز به وصیت خودش درون این محل بـه خاک سپرده شده است. از اماکن دیگر این منطقه خرابه های شال و شالنج است. کلمـه ی شال درون زبان سانسگریت بـه مفهوم مکان مقدس یـا پناهگاه زائرین هست که شالنج (شالیز) روستا موجود دارای همـین مفهوم مـیباشد حکیم سنائی رحمـه اله علیـه مـیفرماید:

مـیزبان بودند دو عالم دو یوسف را بـه دو قحط

یوسف غزنی بدین یوسف مصری بـه نان

بود بتخانـه گروهی ساختند بیت الحرام

بود بدعت جای قومـی بقعه شالنگیـان

به هر حال سرزمـین غزنـه درون دوره آریـائی ها از لحاظ بازرگانی مقام نخست را داشته بـه قول مورخان راه دوم تجارت افغانستان از شرق غزنـه بـه ولایت پکتیـا و از آنجا بـه سرزمـین کنونی پنجاب مـیرسید. غزنـه "گازاکه" بـه معنی خزانـه بقول (گنگهم) از مستحکمترین بلاد شرق و به قول نانوس یونانی سرزمـین بنیـان المرصوص (تسخیر ناپذیر) است.

ابن جوقل این شـهر را معبر و گذرگاه هند با دو مرکز کابل و بامـیان مـیداند.مولف حدود العالم درون مورد غزنـه مـیگوید: (غزنـه شـهریست بر کوه نـهاده و با نعمت و جای بازرگانان و با خواسته های بسیـار) و بشاری مـی نویسد این شـهر را چهار درون بودی؛ درون بامـیان؛ درون سیستان (دروازه کنک) ؛ درون شنیز (دروازه ای مـیری) .در گردیز (دروازه بازار یـا دروازه ای باز راه) بعد مـی توان بـه حق حکم کرد کـه غزنـه این شـهر سلاطین آل ناصر؛ این بلاد عالمان؛ شاعران و صوفیـان نـه فقط درون هزار سال پیش بلکه درون پیش از اسلام نیز دارای نام و نشان و شـهرتی بوده هست هر چند نام غزنـه با نام محمود پیوند ناگسستنی خورده است.

 اماکن تاریخی

باقیمانده ارگ غزنین

بقایـای قصر سلطان مسعود سوم

دو مناره ی ستاره شکلی (باقیمانده مسجد بهرام شاه - پنجصد وپانزده - پنجصدوبیست ودو- پنجصد وپانزده- ق) و مسعود بن ابراهیم (پنجصد – ق)

تپه سردار

بالا حصار

آرامگاه ها و زیـارتگاه ها

مقبره حکیم سنایی غزنوی

مقبره ابوریحان بیرونی

مقبره فرخی سیستانی

مقبره سلطان محمود غزنوی

مقبره سبکتگین (پدر سلطان محمود)

مقبره شمس العارفین

مقبره خواجه بلغار ولی

مقبره شیخ اجل سرزری

مقبره سید حسن علوی غزنوی

مقبره بهلول دانا

مقبره علی لالا غزنوی

مقبره سلطان عبدالرزاق

اماکن تفریحی و دیدنی

خواجه بلغار (آب درمانی)

جنگل باغ

پارک حکیم سنایی

منابع آب و بندها

دریـای سرده

آب ایستاده

بنده سرده

بند سلطان

بند پلتو

بند زنـه خان

بند یوسف خیل.

نامـهای قدیمـی این شـهر باستانی بـه روایت از بطلیموس (گزنگ) هست که معنی خزانـه وگنج را مـی دهد.بعضی مـیگویند کـه در نواحی آب استاده مقرغزنی (بین کابلستان و زابلستان) یک نوع گیـاه مخصوص مـیرویده کـه آنراگز مـینامـیدند و در وقت رستم و اسفندیـار بـه گزنین مشـهور شد کـه بعدها بـه غزنین تغیر یـافت. باستان شناس بنام (وایدیم ماسون) رشته تاریخی این ولایت را دههزار سال نگاشته هست وبه گفته (گننگم) از مستحکم ترین بلاد شرقی و خیلی مصون ونام آن را (گازاکه) گرفته هست که درون زبان پارسی قدیم بـه معنی خزانـه مـیباشد که اینوس (سه صد) مـیلادی و نانوس (پنجصد) مـیلادی این سرزمـین را غیر قابل تسخیر خوانده هست وابو عبدالله یـاقوت حموی غزنی را غزنین آورده، (هوان تسنگ) زایر چینای جغرافیـه نویس عهد عتیق درون نتیجه باز دیدش غزنی را بنام (تسوTisso) (کوkou) (تهtha) یـاد کرده و ساحه آن را (هفت هزار) لی مـیداند کـه هر لی نیم کیلومتر هست از نظر زایر غزنی قبل از اسلام مدت (هفت) قرن یعنی از دوم الی هشتم مـیلادی آباد و مرکز اداری بوده کـه هوشوکای یکی از پادشاهان کوشانی پایـه گذاری کرده و در وقت هارون الرشید کـه از جمله خلفای عباسی بود بوسیله هارون الرشیدو فضل بن یحی و ابراهیم نابود گردید مورخین عرب این منطقه را (ختزه) نامـیده اند کـه مسلما همـین غزنـه کنونی است.

قدیم ترین نام غزنـه اویستا بنام (کخره) سیزدهمـین منطقه خوب هست که علاقه ککرک غزنی که تا حال این نام را نگاه داشته هست (پروفیسور امـیل بنونست) زبن شناس فرانسوی درون این راستاعقیده دارد کـه شاید کلمـه غزنـه همان گانزاک باشد اما درون تحقیقات اخیر روشن شده کـه در پارچه های سغدی گزنک یـافته شده هست که معنی خزانـه را مـیدهد مورخین عرب گاهی آنرا (غزنـه، غزنی، غزنین) نوشته کـه در حقیقت ریشـه اصلی آن کلمـه گنجک یـا غنزک مـی توان بود طور کـه گفته مـیشود تاریخ غزنی بـه ده هزار سال مـیرسد شاید نام های مختلف را سپری کرده باشد مولف تاریخ سیستان گفته هست که غزنی را ملک الدنیـا یعقوب بن لیث صفاری آباد کرده هست درباره نام وتاریخ غزنـه روایـات مختلف وجود دارد.

پیشاور، جاده ی بسوی شبه قاره هند

کنیشک، پادشاه کوشانی، پیشاور را پایتخت خود قرار دارد و در این شـهر نیـایشگاهی همراه با تندیسی بـه طول ۱۵۰ فوت ساخت کـه در روزگار خود بنایی مـهم بود. دودمان پهلوها کـه نیرویشان بـه آن سوی مرزهای هند گسترش یـافت و دولتی اشکانی– سکایی را بـه وجود آوردند درون زمان پادشاهی بـه نام گُندُفَر یعنی درون نیمـهٔ نخست قرن اول مـیلادی قلمرو خود را درون آن سوی سند که تا پنجاب و پیشاور وسعت دادند. یک لوحِ سنگی نیز کـه نام گندفر بر روی آن حکاکی شده اخیراً درون ویرانـه‌های محله بوداییـان درون خارج از شـهر پیشاور کشف شده‌است.

در آغاز بنیـادش درون دوره کوشانی‌ها نام آن بـه گونـه پوروشاپورا تلفظ مـی‌شد و از همان آغاز از کانون‌های مـهم تجارتی درون جاده ابریشم و همچنین چهارراهی به منظور گذر فرهنگ شبه قاره هند بـه آسیـای مـیانـه بوده‌است. پایتخت تابستانی پادشاهان کوشانی درون «کاپیچی» (کاپیسا یـا بگرام) و کابل و پایتخت زمستانی آنان شـهر پیشاور بوده‌است. کانیشک، پادشاه کوشانی، پیشاور را پایتخت خود قرار دارد و در این شـهر نیـایشگاهی همراه با تندیسی بـه طول ۱۵۰ فوت ساخت کـه در روزگار خود بنایی مـهم بود.

منطقهٔ پیشاور از روزگاران باستان از زیستگاه‌های آریـاییـان بوده‌است. قوم پشتون، کـه امروز درون پیشاور درون اکثریت هستند از هزارهٔ یکم پیش از مـیلاد از کوه‌های سلیمان درون بلوچستان بـه این منطقه کوچیدند. شـهر پیشاور درون دوران غزنوی از نقاط ارتباطی مـهم بود.

در ۵۷۵ مُعزالدین محمدِسام غوری پیشاور را تسخیر کرد. کمتر از پنجاه سال بعد، چنگیزخان بـه پیشاور حمله برد و آنجا را ویران ساخت. پیشاور درون ۱۱۶۰ بـه تصرف احمدشاه دُرّانی درآمد. درون سدهٔ سیزدهم سیک‌های پنجاب آن را تسخیر د و در ۱۲۶۵/ ۱۸۴۹ بـه تصرف بریتانیـا درآمد و تا تأسیس ایـالت مرزی شمال غربی جزو پنجاب بود.

پیشاوَر (در زبان پشتو: پښور، درون اردو: پشاور) پایتخت مرزی شمال غربی کشور پاکستان است. شـهر پیشاور درون کناره گردنـه معروف خیبر قرار دارد و مرکز بازرگانی، سیـاسی و فرهنگی مناطق مرزی و پشتون‌نشین پاکستان بشمار مـی‌آید. شـهر پیشاور با قدمتی طولانی و باستانی، حدود ۲۰ کیلومتر طول و ۱۰ کیلومتر عرض از جمله شـهرهای مـهم پاکستان مـی‌باشد. فاصله این شـهر که تا پایتخت ۱۷۰ کیلومتر مـی‌باشد. پیشاور بـه شـهر گل‌ها نیز معروف هست و درون هر چهار فصل سرسبز و دارای گل‌های متنوع است. این شـهر دردهانـه ورودی دره خیبر کـه شاهراه قدیمـی ارتباط آسیـای مـیانـه بـه شبه قاره هند هست واقع شده‌است. شـهر پیشاور از دو بخش قدیمـی و امروزی تشکیل شده‌است.

 بخش قدیمـی آن کـه دارای ۲۰ دروازه و به سبک شـهرهای پرجمعیت آسیـای مـیانـه ساخته شده خانـه‌هایی از خشت با کوچه‌های تنگ و پرپیچ و خم دارد. بخش نوساز شـهر کـه در واقع یک منطقهٔ نظامـی است، دارای خانـه‌هایی بزرگ و خیـابان‌هایی منظم و پردرخت هست و تأسیساتی متعلق بـه نیروی هوایی اردوی پاکستان درون آن قرار دارد.

نفوس پیشاور از دو گروه عمدهٔ قومـی پشتوها ــ که‌اکثریت شـهر را تشکیل مـی‌دهند ــ و پیشاوریـها ــ کـه از مردمان بومـی این منطقه هستند ــ تشکیل شده‌است. افزون بر این دو گروه قومـی، اقوام تاجیک، هزاره و همچنین کولی‌ها نیز درون این شـهر بـه سر مـی‌برند.

بیشتر مردم این شـهر بـه زبان پشتو سخن مـی‌گویند؛ درون عین حال، زبان‌های فارسی، هندکو، پنجابی و اردو نیز درون پیشاور گویشورانی دارد. فاصلهٔ پیشاور که تا گذرگاه مرزی تورخم چهل و پنج کیلومتر و از شـهرک مرزی تورخم که تا کابل، دوصد و بیست و چهار کیلومتر است. روزانـه صدها افغان و ده‌ها کارگر پاکستانی درون بزرگراه پیشاور- کابل، رفت و آمد مـی‌کنند. «باغ شاهی»، موزیم، کلیسای کاتولیک و پوهنتون پیشاور از جمله مناطق دیدنی این شـهر بـه شمار مـی‌رود. کالج اسلامـی پیشاور درون سال ۱۹۱۳ مـیلادی ایجاد شد کـه در بعدها بـه پوهنتون پیشاور تحول یـافت.

 از بزرگان قدیم این شـهر مـی‌توان بـه ادیب پیشاوری اشاره کرد. امروزپیشاور از مراکز انتشار کتاب بـه زبان پارسی دری درون خارج از افغانستان است. تمرکز انتشارات کتب پارسی بیشتر درون بازار قصه‌خوانی هست و بیشتر توسط پشتون‌های شیعه صورت مـی‌گیرد. بازار قصه‌خوانی کـه از شلوغ‌ترین مناطق پیشاور است، محله‌های زیـادی دارد و یکی از این محلات، شیعه‌نشین است. درون گذشته قصه‌خوان‌های حرفه‌ای درون کاروان‌سراها و قهوه‌خانـه‌های این محله از شاهنامـه و حماسه هندی ماهابهاراتا داستان‌های شورانگیزی را روایت مـی‌د و در همـین جا اخبار و شایعات شـهر و کشور رد و بدل مـی‌شد. باشندگان این بازار عمدتا بازرگانان و مشتریـان پاکستانی و هندی و پشتون و مـهاجران از افغانستان هستند کـه پای خانـه ها وکافی ه، تیکه‌کبابی‌ها و چپلی‌کبابی‌ها و دکه‌های قدیمـی خشکبار و غرفه‌های مدرن پوشاک و لوازم زندهرا پر کرده‌اند.

ادیب پیشاوری: با شروع جنگ جهانی اول و شرکت جاپان درون جنگ بـه نفع فرانسه و انگلستان وآمریکا وروسیـه، ادیب، خطاب بـه انگلستان، آن گاه کـه در چنگ اردوی آلمان محصور شده بود و سعی داشت که تا نیروهای آمریکایی، جاپانی و چینی را سپر بلای خود سازد، چنین سروده است:

فلک را بـه تو دل پر از کین بود

رخش بر تو از خشم پرچین بود

ندانی برون از دلش کینـه کرد

وگر آمریکت بود پایمرد

بنزد اید از چهره چرخ، چین

نـه سرهنگ جاپان نـه ارتنگ چین

اگر حمـیتی داشت جاپان و چین

نبودی تو را ویژه خاور زمـین

ادیب پیشاوری، « استعمار انگلیس را درون عصر خویش، «دشمن اصلی» امت اسلام مـی دانست»، لذا درون مذمت انگلستان و استعمار آن چنین سروده است:

چو من از جوانان ایران بـه یـاد

بیـارم، بر آرم ز دل سرد باد...

چه بسیـار پُر کاخ آباد جای

کنون بوم آنجاست نغمـه سرای

زن و مرد از دهکده کرده کوچ

شکم از خورش تی تن از جامـه لوچ

پر از کودک و بیوه، بازار و تیم

در آغوش هر جفت مرده یتیم

مگو روس، کاین فتنـه انگریز کرد

همـه کار، این فتنـه انگیز کرد

وی، سیـاست خارجی انگلستان را سیـاستی مـی دانست کـه مکر و افسون درون تار و پود آن بود و لذا آن را به منظور شرقیـان دیر فهم تر و فریبنده تر و خطرسازتر مـی دانست:

رانده درون بحر سیـاست کشتیئی کش بادبان

از خداع و لنگرش عشوه فریبش ناخداست

وی درون دیوان اشعارش و قیصرنامـه، اشعار بسیـاری درون وصف شومـی و پلیدی استعمار انگلیس و پیچیدگی و ظرافت سیـاست انگلستان سروده است، گویی ادیب با این اشعار بـه سیـاست مداران ایران و جهان اسلام، هشدار مـی دهد، از جمله این اشعار وصف انگلیس بـه لاک پشت است:

مگر دیده باشی تو ای خوش سرود

کَشَف بر کنار آمده ز آب رود

گهی سر بـه نای گلو درون کشد

دگر باره بیرون چو اژدر کشد

بدینگونـه بر، خوی اهریمن است

سراندر زن و باز ببرون زن است

چو سر درون کشد کینـه سازی کند

چو سر بر کشد تُرکتازی کند

ادیب درون قیصرنامـه درباره سیـاست استعماری انگلستان مـی نویسد:

طمع کرده بُد دشمنِ بدسگال

که بشکسته پر باد و برکنده بال!

که که تا گیج و مکران و کرمان خورد

رهِ آهن آنجا ز عمّان برد

به کام اندرش بود کوچ و بلوچ

گواراتر از شربت آبلوچ

حصاری کند بهر هندوستان

به کام دل و شادی دوستان

ز شش سوی افغان کند باره ای

که ماند چو کودک بـه گهواره ای...

به جای دگر گر بود روزگار

بگویم بـه توفیق پروردگار

از آن جادوئیـها کـه انگیخت او

بسا عقد پروین کـه بگسیخت او

ز هم بگسلانید سر رشته ها

به خرمن در، آذر ز دو کشته ها

گروهی ندانسته انجام کار

فتادند درون یکدگر گرگ وار.

با آغاز جنگ جهانی اول درون هزارونوصدوچهارده مـیلادی ندای قیـام سر داد و با قصایدی شورانگیز کـه به زبان پارسی و عربی مـی سرود، تُرک و تاجیک و هند و افغان را بـه پیکار سخت درون جبهه واحد، بر ضد استعمار فرا خواند. منظومـه حماسی قیصرنامـه او، مثنوی بلندی شامل چهارده هزار بیت درون شرح جنگ های ارتش آلمان با متفقین درون جنگ جهانی اول است. درون این منظومـه وی بـه نکوهش روسیـه، فرانسه و آمریکا و افشای دسیسه های انگلستان، بهره گیری از فرصت حساس جنگ جهانی به منظور پایـان بـه نفوذ سلطه استعمار و بالاخره ملامت شدیدانی کـه با بیگانگان بیعت کرده بودند پرداخته است. ادیب پیشاوری صبح دوشنبه سه صفر هزاروسه صدوچهل ونو هجری قمری دعوت حق را لبیک گفت. ادیب، شاعری بود کـه درون مایـه شعرش را «رسیدن بـه کمال و تعالی» شکل داده بود. شاعری کـه دغدغه اش، گذشت از عالم خاکی، رسوخ بـه عالم غیبی بود. شعر او انسان را از ظواهر امور فراتر مـی برد و به تفکر درون بطن وجود فرا مـی خواند. تفکّر درون مسائل اساسی ای کـه تبیین درست آنـه، نیـاز هر انسان طالب کمال و رسیدن بـه قرب الی الله است. بنابراین وی انسان را «پدرانـه» بـه نگریستن درون اصل ذات خود مـی خواند و این نگریستن را سرچشمـه شوق نیـاز بـه کمال و تعالی مـی داند. سپس، به منظور رسیدن بـه کمال و تعالی، مسیر و مراحلی را بیـان مـی کند کـه بدون طی این مراحل، رسیدن بـه تعالی ممکن نیست. وی نخستین مرحله کمال را «معرفت و ایمان بـه ذات باری تعالی» مـی داند کـه رسیدن بـه این معرفت، نیـازمند سیر درون دو عالم آفاقی و انفسی است.

سیر درون عالم آفاق، سیری معنوی هست که بـه وسیله آن انسان، با تدبر و تأمل، درون اجزای هستی مـی نگرد و در مـی یـابد کـه تمامـی جهان و هر آن چه درون آن هست صانعی دارد کـه دست تدبیر و رحمت او آفرینش گر همـه زیبایی های عالم است، بنابراین حتما با نگاه حکیمانـه و عبرت بین بـه همـه چیز نگریست. مطالعه و تفکر درباره آسمان و زمـین و دیدن آیـات خداوند درون جهان کـه در اصطلاح آن ر، سیر آفاقی مـی خوانند یکی از پایـه های ایمان است؛ ایمان بـه اراده فعالِ قاهر و حکیمـی کـه همـه این ظرافت ها و صناعت های شگرف را خلق کرده و لحظه بـه لحظه بـه موجودات دوام و بقا یـا ممات و فنا مـی بخشد و هر چه هست از اوست. سیر انفسی، یکی دیگر از پایـه های معرفت و ایمان است. از نظر ادیب، تنـها آفاق طبیعت و پهنـه خاک و افلاک نیست کـه در بر دارنده نشانـه های صنع خداست، بلکه درون وجود آدمـی نیز صد جلوه لطف و قهر خداوند، آشکار و محسوس است. درون جسم و روح انسان، شگفتی هایی هست که سیر انفسی اش مـی خوانند.

ادیب، به منظور رهایی از سلطه نفس راه هایی ارائه مـی دهد کـه یکی از این راه ها «تحصیل علم و دانش اندوزی» هست که بـه انسان کمک مـی کند که تا از سلطه نفس خارج شود:

... اگر پرّ دانش نبودی مرا

جهان همچو شاهین ربودی مرا

بزرگی بـه دانش همـی خواستم

روان را بـه دانش بیـاراستم

چو شد حکمت و فضل نخجیر من

همان گشت بر پای زنجیر من...

زدودن صفات رذیله از وجود خود یکی دیگر از راه های رهایی از سلطه نفس است. ادیب دنیـا را «گنده پیر گوژ پشتی» مـی داند کـه برای فریفتن انسان ه، خود را آراسته و با هزاران دام بر سر راه انسان ها نشسته هست تا آنـها را بـه اسارت خود درون آورد. ادیب، ضمن بیـان بی اعتباری دنیـا و ناپایداری ثروت های آن، بـه همـه سفارش مـی کند کـه خود را از اسارت کالبد خاکی رها سازند چرا کـه جان سماوی شایسته اسارت جسم خاکی نیست.

شعر ادیب، علاوه بر آن کـه در بردارنده مبانی افکار وی هست بر اساس همـین مبانی بـه بیـان ویژگی های شایسته و ناشایسته حاکم سیـاسی مـی پردازد و بر اساس این مبانی بـه نوعی بازسازی درون عرصه سیـاست دست مـی زند. وی با ذکر ویژگی های رفتاری نامطلوب یک حاکم سیـاسی، زبان بـه اندرز و هشدار بـه حاکمان سیـاسی گشوده است.

از جمله ویژگی های ناشایست حاکم سیـاسی از نگاه ادیب، کبر و نخوت بـه زیردستان است. وی بـه حاکمان سیـاسی توصیـه مـی کند که تا از نخوت و تکبر بپرهیزند؛ چرا کـه فردی کـه دچار نخوت و تکبر هست جز با مرگ از آن خلاصی نمـی یـابد. وی، کبر و نخوت را صفت زشتی مـی داند کـه اگر حاکمان سیـاسی آلوده آن گردند بـه صفات زشت دیگری نیز دچار مـی گردند. از جمله این صفات نکوهیده «پنـهان شدن از چشم مردم و گماشتن حاجب و دربان و در بستن بـه روی خلق» است. از دیگر صفات زشتی کـه زاییده کبر و نخوت است، «وا داشتن مردم بـه تعظیم و رکوع خویش» است. سپس بـه حاکم سیـاسی چنین هشدار مـی دهد:

شـه را چو یـار گشت فرومایـه

حشمت بـه جا نَمانَد و جاه و فرّ

از پای بست مُلک شود ویران

دل داد شـه چو با مـی و رامشگر

از علم و عدل کار چو بر بندی

مانا تویی چوری و اسکندر

گویی ادیب دانسته هست که کبر و نخوت حاکم سیـاسی موجب مـی گردد که تا افراد شایسته از اطراف حاکم سیـاسی پراکنده گردند و افراد تملق گو و آراسته بـه نیرنگ و دروغ و فرومایـه، درون عرصه سیـاست وارد گردند. «حرص و آز، از دیگر صفات نامطلوبی هست که ادیب به منظور حاکم سیـاسی بر مـی شمرد، لذا حاکمان سیـاسی را از آن بر حذر داشته است. سپس بـه حاکم سیـاسی اندرز مـی دهد که:

به دست و دل آزاده خو باش تو

شـه و شاهزاده بـه خو باش تو

مـه آسمان بر نیـاید ز چاه

جهان بنده را چون توان خواند شاه؟!

قیصرنامـه، سرشار از نکوهش حاکمان سیـاسی آزمند هست که وظیفه تأمـین امنیت و آسایش مردم را بـه عهده دارند، ولی با افتادن درون گرداب آزمندی، بـه زورگویی و ظلم بـه مردم مـی پردازند.

از دیگر ویژگی های ناشایست حاکم سیـاسی «خشم و غضب» هست که از مـهم ترین عوامل ظلم و بیداد است. بیداد و ظلم بـه رعیت از دیگر ویژگی های ناشایست حاکم سیـاسی هست که ادیب درون شعرش از آن سخن گفته است.

ویژگی های شایسته حاکم سیـاسی

«عدالت و دادگری» یکی از ویژگی های شایسته ای هست که حاکم سیـاسی حتما به آن آراسته باشد؛ چرا کـه رفاه و آسایش مردم درون گرو عدالت و اعتدال هست و خداوند بـه عدالت و احسان فرمان داده و لذا اجرای عدالت شرط لازم حکومت حاکمان است. حاکم سیـاسی، هم چنین حتما دارای نفس پاک و مـهذّب باشد؛ چرا کـه عدالت درون شخصی پرورش مـی یـابد کـه نفسی مـهار شده داشته باشد و حکم بـه حجت شرعی براند:

بی حجت یزدانی گیرنده باج و ساو

اهریمن و رهزن دان اندر همـه ادیـان

لذا حاکمان حتما هوای نفس خود را بـه نیروی تهذیب تعدیل کنند و به تحصیل دانش و دین بپردازند.

بنابراین حاکم سیـاسی حتما اهل علم و دانش و دین باشد، لذا ادیب بر «هنر و فرزانگی حاکم سیـاسی» بـه منزله مـهم ترین و ضروری ترین ویژگی حکام، تأکید مـی کند.

ادیب، علت تسلط انگلستان بر هند را «بی دانشی و حکومت حاکمان نادان و غافل هند» مـی داند.

سپس بـه حاکمان سیـاسی هشدار مـی دهد کـه اگر از مبارزه با دشمن فرار کنند دشمن بر آنان تسلط خواهد یـافت.

ادیب، درون روزگاری مـی زیست کـه استعمار بر اکثر جوامع مسلمان دست اندازی کرده بود و در چنین زمانـه ای، وی وجود یک حاکم شجاع و با صلابت را کـه جرئت ستیز با دشمن سلطه جوی را دارد از وجود یک حاکم عادل، اما ترسو، بهتر مـی داند. وی درون شعرش سعی کرده که تا چهره حاکم سیـاسی مطلوب را بـه تصویر کشد بنابراین بـه ذکر اوصاف پیشوای مصلح و شایسته پرداخته است:

نادری با آتشین جاروب روبنده ی خسان

که نگردد گِردِ عزمش وَهمِ دون را طایری

بر مـیانش روز و شب بسته چو دو پیکر کمر

در یمـینش خنجری درون چپ ز بدخواهان سری

روح قدسش درون دمـیده جان عِلوی درون بدن

چون گرفت از اعتدال چار گوهر عنصری

حافظ ارکان ملّت با سیـاست های نیک

خشم و کین را رافضیّ و عقل و دین را مؤثری...

ادیب، یکی از مـهم ترین شیوه های اصلاح حکومت را اقدام خود مردم بـه اصلاح خویش مـی داند و لذا معتقد هست که مردم نوعاً سزاوار حکومتی هستند کـه دارند و خداوند آن چه دهد بـه شایستگی مـی دهد.

ادیب، از تاریخ گذشتگان اطلاعی شایـان داشت. بـه دیده ادیب شاهان، کمتر سابقه ای خوب از خود بـه جای گذارده اند و در کارنامـه شاهان و وزیران سیـاهی و تعفن و تفرعن بیشتر هست تا پاکی و طهارت و خدمت. وی حکومت بر خلق را موهبتی الهی مـی داند کـه شکر این نعمت، عدل و داد بر زیردستان است، اما درون مـیان ارباب قدرت کمتری یـافت شده هست که چنان کـه باید شکر این موهبت گذارد و سپاس این نعمت بـه جا گذارد.

نیشاپور ابر شـهری خراسان

جایگاه، علمـی وفرهنگی نیشابور بـه قدری درخشان بوده کـه تقریبا تمامـی مورخین وسفرنامـه نویسان از این شـهر نام واز آن بـه نیکی یـادکرده اند. از نیشابور دوران پیش از اسلام واسلامـی توصیفهای بسیـار زیـادی توسط مورخین شده وبخاطر اهمـیت وشکوه با شـهرهای مـهم آن زمان (مانند بلخ، بغداد، قاهره، دمشق...) مقایسه کرده اند.

نام نیشابور یـا نشاپور درون كهن‏ترین دفتر اوستا بـه گونـه ریونت آمده هست كه بـه معنى «دارنده جلال و شكوه »است، كه تاكنون بخشى از نیشابور بـه نام ریوند خوانده مى‏شود.از این نام درون شاهنامـه بـه نام «ریونیز »یـاد شده هست نقل بـه اختصار. در بندهش نام نیشابور بـه گونـه اپرشـهر آمده است. نام نشابور درون نامـه پهلوى بـه گونـه نیوشاهپوهر آمده هست و درون آن آمده هست كه: نیشاپور را شاپور پسر اردشیر ساخت. نولدكه نویسد این نام بـه معنى نیك شاپور هست و از این روى ارمنى‏ها آن را نیوشپه خوانده‏اند. حمزه اصفهانى نیز گوید: نى‏شاپور از شـهرهاى ولایت ابرشـهر از ولایـات خراسان است. نشابور بزرگترین شـهریست اندر خراسان و بسیـار خواسته‏تر و یك فرسنگ اندر یك فرسنگ هست و بسیـار مردم هست و جاى بازرگانان هست و مستقر سپاه سالارانست و او را قهندز هست و ربض هست و شـهرستانست و بیشتر آب این شـهر از چشمـهاست كى اندر زمـین بیـاورده‏اند.و از وى جامـهاى گوناگون خیزد پشم و پنبه.و او را ناحیتیست جدا و آن سیزده روستاست و چهار خان.

حمد الله مستوفى نویسد: نیشاپور از اقلیم چهارم است...طهمورت دیوبند ساخته بود.بعد از خرابیش چون اردشیر بابكان درون مفاره شـهر «نـه »بساخت شاپور بن اردشیر حاكم خراسان بود از پدر آن شـهر را درخواست كرد و او مضایقه نمود.شاپور را غیرت آمد و آنرا تجدید عمارت كرد و نـه شاپور نام نـهاد نشاپور اسم علم آن شد و عرب نیسابور خواندند.دور باروش پانزده هزار گام هست و بر شیوه رقعه شطرنج هشت قطعه نـهاده‏اند و اكاسره را عادت بودى كه شـهرها را بر شكل جانوران و اشیـا ساختندى.شاپور ذوالاكتاف درون زیـادتى عمارت آن شـهر سعى نمود و دارالاماره خراسان از عهد اكاسره که تا آخر عهد طاهریـان درون بلخ و مرو بودى و چون دولت بـه بنى لیث رسید عمرو بن لیث درون نیشاپور دارالامارت ساخت و نیشاپور دارالملك خراسان شد...

نیشاپور یكى از شـهرهاى باستانى درون خراسان كه از شمال بـه كوههاى بینالود و از مغرب بـه سبزوار و از مشرق بـه فریمان و از جنوب بـه كاشمر محدود است.این شـهر درون گذشته یكى از چهار شـهر بزرگ و آباد خراسان بزرگ بود.كه درون فتنـه مغول خراب و ویران گردید و بنابر نوشته برخى از منابع تاریخى درون دوره‏هاى نخست اسلامى نزدیك بـه یك مـیلیون تن درون آنجا زندگى مى‏كردند.نیشابور جایگاه سپهسالاران خراسان بود و از دیدگاه سیـاسى نیز اهمـیت بسزا داشت.نام این شـهر را ابرشـهر هم نوشته‏اند.نیشابور درون سال سی ویک هجرى و به روزگار عثمان بـه دست عامر بن كریز بـه صلح گشوده شد.همچنین گفته‏اند كه درون زمان عمر و به دست احنف بن قیس گشوده شد و عامر درون روزگار عثمان دو باره آن را گشود.

بدخشان، کانون علم و دانش

درمورد فلسفه نامگذاری بدخشان نظریـات متفاوت وجود دارد از جمله محمد حسین یمـین درکتاب افغانستان تاریخی مـینویسد - بدخشان احتمالا از واژه "آسی آن " (آسی آن نام قومـی هست از نژاد آریـای کـه در قسمت جنوب شرقی وشمال غربی هند درزمانـهای سابق مـیزیستند) باپیشوند Pati پهلوی ویـا Patis اوستای بـه معنی سرور وخوجه گرفته شده هست که این واژه (Patiasian) بـه تدریج بـه بدخشان تبدیل گردیده است.

بدخشان یكى از شـهرهاى خراسان بزرگ بوده هست که درون افغانستان قرار دارد.در حدود العالم آمده هست - شـهریست بسیـار نعمت و جاى بازرگانان و اندر وى معدن سیمست و زر و بیجاده و لاجورد و از تبت مشك بدانجا برند. استخرى نویسد - بدخشان كوچكتر از منگ بود و نواحى آبادان دارد، و باغهاى بسیـار و بر رود جریـاب است. ابن حوقل نویسد - بدخشان درون مغرب رود خرباب (جریـاب) قرار دارد. این ناحیـه فقط از سوى جنوب غربى یعنى از طرف دره آمو دریـا بـه روى مـهاجمان بیگانـه گشوده بوده و فقط درون اینجاست كه (در ردیف ساكنان آریـائى) مردم ترك نیز مشاهده مى‏گردد. بـه طور كلى مى‏توان گفت كه بدخشان بـه ندرت مسخر دیگران گشت ومعمولا از خود مختارى سیـاسى برخوردار بوده، پایتخت این ناحیـه همـیشـه درون محل فیض آباد كنونى قرار داشته است.

بَدَخْشان‌، سرزمـینى‌ كوهستانى‌ درون فلات‌ پامـیر كه‌ بخشى‌ از آن‌ در خاك‌افغانستان‌، و بخشى‌دیگر درولایت خودگردان‌بدخشان‌ تابع‌جمـهوری‌ تاجیكستان‌ است‌. نام‌ آن‌ درون طول‌ تاریخ‌ به‌ صورت‌ بذخشان‌ و بلخشان‌ نیز گفته شده‌ است‌ (بدخشان‌ درون عین‌ اینكه‌ سرزمـینى‌ كوهستانى‌ به‌ شمار مى‌رود، زمـینـهای‌ قابل‌ كشت‌ نیز دارد و از گذشته‌های‌ دور، زراعت بخش‌ مـهمى‌ از اقتصاد این‌ سرزمـین‌ را تشكیل‌ مى‌داده‌ است‌. بخش‌ دیگری‌ از زمـینـه‌های‌ اقتصادی‌ بدخشان‌، معادن‌ سنگهای‌ قیمتى‌ به‌ خصوص‌ لعل‌ و سنگ‌ لاجورد است‌ كه‌ بدخشان‌ درون طول‌ تاریخ‌ بدان‌ شـهره‌ بوده‌ است‌.

این‌ منطقه‌ درون شرق‌ با ولایت سین‌ كیـانگ‌ چین‌ همجوار است‌ و همواره‌ به‌ عنوان‌ محوری‌ ارتباطى‌ مـیان‌ خراسان‌ و ماوراءالنـهر با تبت‌ و چین‌، اهمـیت‌ داشته‌ است‌. منطقة بدخشان‌ به‌ گواهى‌ آثار باستانى‌ِ به‌ دست‌ آمده‌، درون دوره مفرغ‌ از تمدنى‌ پر رونق‌ برخوردار بوده‌ و ظاهراً درون دوران‌ باستان‌، نقش‌ مـهمى‌ در پیوند تمدنـهای‌ شرق‌ ایفا كرده‌ است‌.

تاریخ‌ بدخشان‌ در دوره هخامنشى‌ و پس‌ از آن‌، به‌ ویژه‌ درون آگاهیـهای‌ مربوط به‌ تاریخ‌ باختر قابل‌ پى‌جویى‌ است‌. برخى‌ چون‌ توماشك‌ برآنند كه‌ ولایت كوهستانى‌ كه‌ یونانیـان‌ از آن‌ یـاد كرده‌اند، ظاهراً بدخشان‌ بوده‌ است‌ درون دوره ساسانى‌، بدخشان‌ از مراكز تمدن‌ هپتالى‌، و به‌ قولى‌ شـهر بدخشان‌ تختگاه‌ آنان‌ بود. برخى‌ از محققان‌ چون‌ انوكى‌ بر آن‌ بودند كه‌ بدخشان‌ خاستگاه‌ اصلى‌ هپتالیـان‌ بوده‌ است‌. در اوایل‌ عصر اسلامى‌ و از زمان‌ آغاز فتوح‌ خراسان‌ (سی - ق‌/ ششصدوپنجاه ویک - م‌) که تا پایـان‌ سده نخست‌، بدخشان‌ گاه‌ از استقلال‌ نسبى‌ برخوردار بوده‌، و چنین‌ مى‌نماید كه‌ درون (سده دو- ق‌/هشت - م‌) نیز همچنان‌ استقلال‌ نسبى‌ خود را حفظ كرده‌ بوده‌ است‌.

بدخشان‌ به‌ عنوان‌ سرزمـینى‌ مرزی‌ برای‌ جهان‌ اسلام‌ از اهمـیت‌ نظامى‌ و تجارتی‌ خاصى‌ برخوردار بود و همـین‌ امر موجب‌ مى‌شد که تا دستگاه‌ خلافت‌ به‌ قبول‌ تابعیت‌ صوری‌ آن‌ تن‌ درون دهد، اما بناهایى‌ چون‌ قلعه‌ و رباطى‌ كه‌ توسط زبیده‌ همسر هارون‌ درون بدخشان‌ ساخته‌ شده‌ است‌، نشان‌ از آن‌ دارد كه‌ تابعیتى‌ در این‌ حد درون اواخر (سده دو- ق‌) وجود داشته‌ است‌.

نام‌ بدخشان‌ نخست‌ درون منابع‌ چینى‌ مربوط به‌ سده‌های‌ یک و دو- ق‌/هفت وهشت مـیلادی آمده‌ كه‌ درون آنـها ناحیـه بدخشان‌ جزو تخارستان‌ ذكر شده‌ است‌، درون حدود سال‌ یکصدونود وهشت – قمری هشتصدوچهارده مـیلادی - فرمانروایى‌ بومى‌ به‌ نام‌ هاشم‌ بن‌ مجور خُتَّلى‌ بى‌آنكه‌ از سوی‌ دستگاه‌ خلافت‌ منصوب‌ شده‌ باشد، زمام‌ امور را درون منطقه‌ به‌ دست‌ داشته‌ است‌، مـینورسكى‌ احتمال‌ داده‌ كه‌ درون عهد مأمون‌، فضل‌ برمكى‌ بدخشان‌ را فتح‌ كرده‌، و دروازه‌ای‌ برای‌ آن‌ ساخته‌ است‌.

بدخشان‌ درون اوایل‌ سده (سه - ق‌/نو - م‌) با سرزمـین‌ شُغنان‌ ولایت‌ واحدی‌ را تشكیل‌ مى‌داد كه‌ خمار بیك‌ بر آن‌ فرمان‌ مى‌راند.

مقدسى‌ درون سده چهار- ق‌/ده - م‌، بدخشان‌ را بخشى‌ از كوره بلخ‌ دانسته‌ است‌، اما این‌ یـادكرد الزاماً به‌ معنای‌ تابعیت‌ سیـاسى‌ از بلخ‌ نیست‌. درون (چهارصدوبیست ودو - ق‌) على‌ بن‌ اسد، والى‌ بدخشان‌ - كه‌ ناصرخسرو جامع‌ الحكمتین‌ خود را به‌ نام‌ وی‌ تألیف‌ كرده‌، ظاهراً فرمانروایى‌ مستقل‌ بوده‌ است‌. درون زمان‌ سلطان‌ مسعود غزنوی‌، بدخشان‌ چندی‌ به‌ تابعیت‌ غزنویـان‌ درآمد و حكومت‌ آن‌ به‌ همراه‌ برخى‌ نواحى‌ پیرامونى‌ به‌ احمدعلى‌ نوشتگین‌ سپرده‌ شد، چنین‌ مى‌نماید كه‌ درون دهه‌های‌ پسین‌ بدخشان‌ دیگر بار حكومتى‌ مستقل‌ را تجربه‌ كرده‌، و غیـاث‌الدین‌ علیشاه‌ - كه‌ درون دوره فتوح‌ غوریـان‌ بر بدخشان‌ حكم‌ مى‌راند - به‌ عنوان‌ «ملك‌» بدخشان‌ شناخته‌ شده‌ است‌.

در اواسط سده (شش - ق‌/دوازده - م‌) تخارستان‌ تحت‌ حكومت‌ شاخه‌ای‌ از سلسله غوریـان‌ زیر فرمان‌ فخرالدین‌ غوری‌ درآمد؛ شمس‌الدین‌ غوری‌ قلمرو حكومت‌ خود را گسترش‌ داد و مناطقى‌ از جمله‌ بدخشان‌ را تحت‌ فرمان‌ آورد (.

در جریـان‌ حمله مغول‌ درون اوایل‌ سده هفت ق‌، بدخشان‌ با آنكه‌ توسط چنگیز مسخر، ودستخوش‌ خسارت‌ شد، اما به‌ عقیده مورخانى‌ چون‌ بارتولد، كمتر از سرزمـینـهای‌ پیرامونش‌ آسیب‌ دید و توانست‌ استقلال‌ خود را حفظ كند با این‌ حال‌، حتما توجه‌ داشت‌ كه‌ درون عصر جانشینان‌ چنگیز، منطقه بدخشان‌ درون كنار بلخ‌ و كشمـیر - دست‌ كم‌ به‌ طور رسمى‌ - بخشى‌ از یك‌ حكومت‌ نیمـه‌ مستقل‌ بود كه‌ قلمرو مشـهورترین‌ حكمران‌ آن‌، سالى‌نویـان‌ درون مرز دولت‌ ایلخانان‌ و چغتاییـان‌ قرار داشت‌.

در اوایل‌ سلطنت‌ اباقاخان‌، برخى‌ خان‌زادگان‌ مغول‌ كه‌ به‌ دنبال‌ استقلال‌ محدود برای‌ خود بودند، متوجه‌ بدخشان‌ شدند؛ از جمله‌ درون ششصدوشصت وهفت - ق‌، براق‌ بدخشان‌ و برخى‌ نواحى‌ پیرامون‌ آن‌ را برای‌ مدتى‌ كوتاه‌ تحت‌ فرمان‌ آورد و چندی‌ نیز قایدو بر آن‌ سرزمـین‌ استیلا یـافت‌. در اوان‌ سلطنت‌ غازان‌خان‌ قتلغ‌ خواجه‌ (پسر دو) دیگر بار این‌ تجربه‌ را تكرار كرد و یك‌ چند بدخشان‌ را با شماری‌ از ولایـات‌ خراسان‌ به‌ تصرف‌ آورد.

در دهه‌های‌ پسین‌ گویـا سلسله‌ای‌ مستقل‌ در بدخشان‌ پدید آمد كه‌ از ثباتى‌ درخور توجه‌ برخوردار بود و به‌ شیوه موروثى‌ اداره‌ مى‌شد. این‌ سلسله‌ برای‌ بومـیان‌ خاطره شاهان‌ باستانى‌ باختر را زنده‌ مى‌كرد و پادشاهان‌ آن‌ از نسل‌ اسكندر رومى‌ و داریوش‌ سوم‌ تصور مى‌شدند، در وقایع‌ این‌ ساله، گاه‌ به‌ مناسبات‌ سیـاسى‌ِ شاهان‌ بدخشان‌ با ایلخانان‌ اشاراتى‌ شده‌ است‌ درون پى‌ جنگهای‌ مكرر با بدخشانیـان‌، شاهان‌ بدخشان‌ را به‌ باجگزاری‌ واداشت‌ و كوشید که تا حكومت‌ نسبتاً مستقل‌ آنان‌ را تحمل‌ كند. درون عهد تیمور و جانشینان‌ او، گه‌گاه‌ حضور شاهان‌ بدخشان‌ یـا ایلچیـان‌ آنان‌ در دربار تیموری‌ این‌ صلح‌ را مستحكم‌ مى‌ساخت‌.

روی‌ كار آمدن‌ ابوسعید گوركانى‌، آغاز تحولى‌ درون سیـاستهای‌ تیموریـان‌ بود و موج‌ جدیدی‌ از كشورگشایى‌ را به‌ همراه‌ داشت‌. ابوسعید پس‌ از جلوس‌ بر تخت‌ سلطنت‌ درون هشتصدوپنجاه وپنج - ق‌، به‌ فتوحاتى‌ درون منطقة بلخ‌ دست‌ زد كه‌ موج‌ آن‌ که تا بدخشان‌ نیز كشیده‌ شد. درون برخى‌ منابع‌، استیلای‌ قطعى‌ ابوسعید بر بدخشان‌ درون هشتصدوشصت وچهار- ق‌/ دانسته‌ شده‌ است‌ ابوسعید پس‌ از مدتى‌ تحمل‌ شاهان‌ اسكندری‌ بدخشان‌، سلطان‌ محمد واپسین‌ شاه‌ اسكندری‌ را به‌ قتل‌ رساند و این‌ سلسله‌ را منقرض‌ ساخت‌.

پس‌ از مرگ‌ ابوسعید، قلمرو او تقسیم‌ شد و در عرض‌ قلمرو اصلى‌، یعنى‌ ماوراء النـهر، شعبه‌ای‌ از تیموریـان‌ درون منطقة بدخشان‌ و حصار شادمان‌ پدید آمد كه‌ در منابع‌ آن‌ عصر درون برابر ماوراء النـهر، بدخشانات‌ خوانده‌ مى‌شد. شاخة بدخشانات‌ سهم‌ محمود مـیرزا پسر ابوسعید بود كه‌ که تا پس‌ از علیشیر. اگرچه‌ شعبه اصلى‌ تیموریـان‌ درون نوصدویـازده - ق‌/‌ به‌ دست‌ شیبانیـان‌ منقرض‌ شد، اما شعبه بدخشانات‌ همچنان‌ دوام‌ یـافت‌. ظاهراً این‌ شعبه‌ که تا زمان‌ حیـات‌ بابر (نوصدوسی وهفت - ق‌/ سیـادت‌ او را پذیرا بوده‌ است‌ و شاهان‌ بدخشان‌ از سوی‌ بابر تعیین‌ مى‌شده‌اند. مشـهورترین‌ آنان‌ درون این‌ دوره‌، سلطان‌ اویس‌ پسر عم‌ بابر مشـهور به‌ خان‌ مـیرزا بود، اما درباره دیگر شاهان‌ چون‌ ناصر مـیرزا و سلیمان‌ مـیرز، تعیین‌ دوره حكومت‌ دشوارتر است‌. درباره سكه‌های‌ این‌ شاهان‌، به‌ خصوص‌ سلیمان‌ مـیرزا نیز مطالعاتى‌ توسط كسانى‌ چون‌ بالوگ‌ یک و لُویك‌ دو صورت‌ گرفته‌ است‌. (صرف‌نظر از تحركات‌مقطعى‌، ازبكان‌شیبانى‌ از زمان‌ عبدالمؤمن‌ خان‌ متوجه‌ بدخشان‌ شدند (عبدالمؤمن‌خان‌ درون زمانى‌ نزدیك‌ به‌ سال‌ هزار- ق‌/، ضمن‌ گسترش‌ حكومت‌ خود، بر بدخشان‌ نیز استیلا یـافت‌ اما این‌ تحولى‌ دیرپا درون صحنـه سیـاسى‌ بدخشان‌ نبود و بى‌درنگ‌ پس‌ از مرگ‌ عبدالمؤمن‌، بدخشان‌ استقلال‌ خود را بازیـافت‌ و حكومت‌ آن‌ از سوی‌ شخصیتهای‌ متنفذ شـهر به‌ یكى‌ از شاهزادگان‌ تیموری‌ واگذار شد.

در سالهای‌ بعد، برخى‌ از خانـهای‌ مقتدر ازبك‌، چون‌ باقى‌خان‌ بنیـان‌گذار سلسله جانیـان‌ و ندرمحمدخان‌ كوششى‌ ناپایدار درون جهت‌ اعمال‌ حاكمـیت‌ بر بدخشان‌ داشته‌اند.

در دهه شصت از سده یـازده - ق‌/ كه‌ جنگ‌ قدرت‌ درون بدخشان‌ مـیان‌ اتالیق‌ محمود بیك‌ از سران‌ قبیله قتغن‌ و یـاربیك‌ كه‌ بخش‌ مـهمى‌ از بدخشان‌ را تحت‌ فرمان‌ خود داشت‌، پدید آمده‌ بود، خان‌ بخارا كوشید که تا از محمودبیك‌ به‌ عنوان‌ والى‌ خود بر بدخشان‌ حمایت‌ كند، اما این‌ حركت‌ فرجامى‌ نیـافت‌ و یـار بیك‌ كه‌ از جانب‌ بدخشانیـان‌ پشتیبانى‌ مى‌شد، توانست‌ بار دیگر استقلال‌ بدخشان‌ را تأمـین‌ كند و سلسله مـیرهای‌ بدخشان‌ را بنیـان‌ نـهد كه‌ پس‌ از مرگش‌ درون یـازده نوزده - ق‌/ که تا اواخر قرن‌ نوزده مـیلادی - دوام‌ یـافت‌. محمدعلى‌ مشـهدی‌ كه‌ درون شانزده هشتادوهفت مـیلادی ‌، یعنى‌ درون عهد حكومت‌ یـار بیك‌، درون كابل‌ با یكى‌ از سلاطین‌ بابری‌ ملاقات‌ كرده‌، او را «امـیر هند و خراسان‌ و بدخشان‌» خوانده‌ است‌. با تكیـه‌ بر این‌ سند، چنین‌ مى‌نماید كه‌ یـاربیك‌ تابعیت‌ نامى‌ بابریـان‌ هند را پذیرفته‌ بوده‌ است‌. تحركات‌ نظامى‌ پس‌ از یـاربیك‌ همچون‌ سپاه‌ بردن‌ رضاقلى‌ مـیرزا که تا حدود بدخشان‌ و نیز اعمال‌ حاكمـیت‌ احمدشاه‌ ابدالى‌ حاصل‌ دیرپایى‌ نداشته‌ است‌. درون هجده هفتادوسه مـیلادی، امـیرشیرعلى‌ بدخشان‌ را ضمـیمـه خاك‌ خود...

درانجمن اندیشمندان بدخشان گفته مـیشود، ... حکیم ناصرخسروی بلخی کـه در بلخ زاد گاهش نتیجه مطلوبی نمـیدهد و با مقاومت جاهلان و علمای ظاهری کـه طرفدار حاکمان سلجوقی بودن مواجه مـیشود. داروندار زندهاش تاراج گردیده و خانـه اش بـه آتش کشیده مـیشود. اما درون قلمرو امارت بدخشان کـه همفکران او درون حاکمـیت قرار دارند، از هر لحاظ آسوده خاطر است، او درون قصیده زییـای مردم بدخشان را فرشتگان و مسولان آن جا را مومـین مـیخواهند و خود را بـه نحوه ای فرمانروای شعییـان بدخشان خطاب مـیکنند:

دانی کـه چون شدم چون ز دیوان گریختم

ناگاه با فــــــــرشتگان آشنـــــــا شدم

بر جــــان من چو نور امام زمان بتـــافت

لیل السرار بودم و شمس الضحــــا شدم

از بهر دین زخـــــــــانـه براندند مر، مرا

تا با رسول حق بـه هجـــــرت سوا شدم

شکر آن خدای را کـه به یمگـان ز فضل او

بر جان و مال شعیت، فـــــرمانرواشدم

تامـیر مومـینان جهــــــان مرحبــام گفت

نزدیک مومـینـــــــــان ز درون مرحبا شدم

حکیم فرزانـه بلخ کـه در بدخشان مورد عزت و احترام مردم قرار گرفته بود امـیر بدخشان نیز او را مورد عنایت قرار داده بود، ناصر از پیشآمد امـیر بدخشان رضایت بسیـار داشته درون یکی از آثار خود درین خصوص مـینویسد: (امـیر بدخشان کـه معروفست بـه عین الدوله ابوالمعالی علی بن اسد الحارث ایده الله بنصره کـه بیدار دل و هوشیـار مغز و روشن خاطر و تیز فکرت و دوربین و باریک اندیش و صایب الرای و قوی حفظ و پاک ذهن و پسنده خویست، آنکه دنیـا بـه زخارف خویش روی بدو داشت و در گاه رفعیش بـه صدر ملک ملکی مقرر و بر ملک مـیراثی اسلاف خود مالک بود) . بـه خواهش و تقاضای علی بن اسد امـیر بدخشان، حکیم ناصرخسرو کتاب مشـهور خود جامع الحکمتین کـه پاسخهای هست به پرسشـهای کلامـی مجموعه شعرهای ابوالهیثم جوزجانی شاعر اسماعیلی هموطن ما کـه در قرن چهارم مـیزیسته نگاشته است. ناصردر ین اثر گهربار خویش موضوعات بسیـاری را از جمله دلایل اثبات صانع، توحید، کمال خداند (ج) جنس و نوع، تفاوت مـیان مدرک و ادراک، نسبت مـیان جسم، نفس وعقل، معنای (من) تاثیر اجرام فلکی بر نفس و جسد انسان، انواع ابدیت..... را مورد بحث قرارداده و کتابش را بـه امـیر بدخشان اهدا کرده است.امـیر بدخشان بارها با متفکران غیر اسماعیله درون باب مسایل کلامـی و فلسفی فعالانـه بـه بحث پرداخته و مسایل چون آزادی و اختیـار را مطرح کرده اند. و دلیل علاقه مندی امـیر بـه نوشتن موضوعات پیرامون پاسخ بـه پرسشـهای ابوالهیثم بـه وسیله ناصرخسرو شاید روی همـین ضرورتمندیـها بوده باشد.

سر زمـین بدخشان، سرزمـین فرهنگ، شعر، سرود و ترانـه است، امـیر آن نیز شاعر و نوسینده تواناست و در هر قالب و اوزان شعری طبع آزمایی کرده و در هر زمـینـه ای آن موفق بوده است. نمونـه از فراز های شعر او درون خصوص ادب:

فخــــــــــردانــــا بـه دانش وادبست

فخـــــر نادان بـه جـــامـه وسلسبت

ادب و دانش از ادیب کنـــــــــــــون

خوارو درون چند مـــــــــــرد با ادبست

ناکسان پیشگام و کامــــــــــــــروا

فاضلان دور مـــانده و ین عجسبت

سبب ایــــــــــــن همـه نداند

جز همان کو مسبیب سبب است...

 

دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

جایگاهی بلخ (مادر شـهره) درون ادبیـات پارسی دری

بلخ را به‌نام البلد، الاسلام، جنت الارض، خیرالتراب وغیره یـاد کرده‌اند. بر علاوه جنت الارض، جنت خراسان مـی‌گفتند. بلخ علاوه بر آنکه بر شاهراه بزرگ تجارت ابریشم واقع بود، به‌حیث پل بزرگ فرهنگ‌های مختلف موقعیت خوبی احراز کرده بود. بلخ نقطه مـهمـی درون تاریخ دین و آئین زرتشتی، بودایی و اسلام بود. کـه حتی خلفای عرب بغداد درون تنظیم تشکیلات دولتی و اداره خلافت از دانشمندان آن خطۀ کمک و معاونت مـی‌خواستند. بلخ همواره مـهد علم وفرهنگ و شخصیتهای بزرگی چون مولانا جلاالدین بلخی، ابوعلی سین، ناصرخسرو، ابراهیم ادهم، شقیق بلخی، حاتم اصم، احمد خضرویـه، رابعه بلخی، ابوزید بلخی، دقیقی بلخی وصدها تن دیگر از دانشمندان وفرزانگانی بودند کـه هریک، نقش ارزنده ای درفرهنگ و تمدن افغانستان وجهان ایفا نمودند.

در شاهنامـه فردوسى گاهى نیز از بلخ با پاینام بامى یـاد شده است.یـا درون بلخ بـه جاى بامى، نامى آمده هست بامى از بام بـه معنى درخشان، سپیده دم، صبح درون بامداد. بام داد درون اوستا و در سانسكریت مى‏باشد درون پهلوى بامـیك بام یك كه با پیوستن بـه آن نام تبدیل بـه صفت شده است.

شاهنامـه فردوسی:

به بلخ گزین شد برآن نوبهار

كه یزدان پرستان برآن روزگار

مر آن خانـه داشتندی چنان

كه مر مكه را تازیـان این زمان.

باختر (اوستایی بخدی؛ پارسی باستان باختریش؛ یونانی باستان: باکتریـانا Βακτριανή؛ لاتین باکتریـانا Bactriana یـا بطور ساده‌تر باکتریـا Bactria) یـا درون زمان متأخرتر تُخارستان یـا طُخارستان نام سرزمـین باستانی وسیعى کـه قسمت‌های وسیعی را دربر مـی‌گرفت. باختر از شمال با سرزمـین سُغد و آمودریـا و از مشرق با چین و از جنوب با هندوستان و رشته‌کوه هندوکش محدود بوده‌است پایتخت آن شـهر باختر (به یونانی: Βάκτρα باکتر) بوده کـه اکنون بلخ مـی‌گویند.

در ادبیـات سانسکریت بـه شکل (بالهیکه) آمده‌است، اصل و ریشـه این کلمـه (بهلی یـا با باهلی) هست در اوستا بـه نام بخدی آمده کـه با صفت (بخدیم سریرام اردو درفشام) کـه به معنی (بلخ زیبا و دارای پرچم های بلند) است، آمده و جزء سرزمـین‌های اهورامزدا آفریده‌است. درون پارسی پهلوی بامـیک صفت آن هست که بـه معنی درخشان و باشکوه و زیبا و روشن آمده و بنابر عقیده پرفسور دارمستتر درون زند اوستا ریشـهٔ این کلمـه (بامـیه) هست که بـه معنی درخشان است. بختری درون اوستا (بخگی) هست و این واژه درون پارسی مـیانـه بخل و در پارسی دری بلخ شده و در پارس قدیم درون زمان هخاان درون سنگ‌نبشته بیستون داریوش بزرگ (بختریش و بختری) آمده و در ایلامـی (بکه شی اش و یـا بکتوری ایش) خوانده شده و نیز درون زبان آکادی کـه آنـهم بصورت خط مـیخی هست بصورت (باهاتر) آمده و در یونانی بکترا آمده‌است و از آن بکتریـا ساخته شده‌است. درون زبان چینی بلخ را (باهی هی) و بنابرگفتهٔ هیوان تسنگ زائر چینی کـه در سال ۶۲۹ مـیلادی کـه به بلخ آمده بود (پوهو) نامـیده شده‌است و در تاریخ هان وی بصورت کشور (تاهی) آمده‌است البته بیشتر این نام بـه بدخشان گفته مـی‌شد. یونانیـان بلخ را بـه صفت (پیلوتیمـی تیوس یـا پولی تیمـی تیوس) مـی‌نامـیدند کـه به معنای گرانبهاترین است. درون نوشته‌های موسی خورنی مورخ ارمنی کـه در قرن پنج- شش مـیلادی مـی‌زیسته از بلخ با نام (باهلی) یـاد شده‌است. درون کتاب وندیداد درون فرگرد اول آمده است- کشورهای آریـائی یـا ائیریَنَم وَئجَه، سغد، مرو، بخدی و...است و در قسمت هفتم مـی‌گوید، چهارمـین کشور با نزهت کـه من اهورامزدا آف بلخ زیبا با درفش‌های برافراشته است.

باختر مرکز و آغازگر زبان اوستایی و دین زرتشتی بود. بیشتر خاورشناسان زادگاه زردتشت را باختر (بخدی) مـی‌دانند. درون اوستا با کلمات ساده، از زندگی بدون تکلف و آرایش یما (جمشید) پادشاه سخن رانده شده‌است. نام پادشاهان آریـایی کـه بنیـان گذار برابری، حکمروایی و اداره بودند بـه پیشدادیـان باختر نیز معروف است. درون سرودهای ودائی از یـاما کـه در اوستا یما است، نام‌اند.

پادشاهان قدیم بلخ عبارت بودند از پیشدادیـان، کیـانیـان، اسپه ها کـه پسانـها درون شاهنامـه فردوسی و روایـات مؤرخان نیز از آنـها یـاد شده‌است. زمانیکه مادها و سپس هخا ه، دولت های خود را درون هگمتانـه و پارس شکل دادند و ادارهٔ آنان نظم گرفت، مـیان سالهای ۵۴۰ و ۵۴۵ قبل از مـیلاد متوجه باختریـان گردیدند و برای تسخیر این سرزمـین ثروتمند لشکرکشی‌ها د. سپس مناطق کرمانی، پارت، باختر، هریو، ستاگیدیـا (افغانستان مرکزی) و درنگیـانا درون تصرف هخا‌ها درآمد- بعد از کورش، داریوش از جمله شاهان مقتدری بود کـه به مناطق مفتوحه قناعت نکرده و سلسله فتوحات خود را که تا دامنـه سند ادامـه داد، سپس متوجه غرب پارس شد. دراین زمان اداره‌کنندگان ساتراپی‌های شرقی خواهان استقلال و تأسیس سلطنت‌های جداگانـه شدند و تحرک استقلال طلبی باعث شد که تا مردم، بسوس والی باختریـان را پادشاه این سرزمـین اعلان کنند. باختر درون زمان سلطه یونانیـان، درون حدود سال ۱۸۰ پیش از مـیلاد. زمانیکه اسکندر مقدونی سلسلهٔ هخا‌ها را درون پارس مضمحل نمود، متوجه باختریـان شده و در سال ۳۳۰ پیش از مـیلاد بـه این سرزمـین لشکرگشایی را آغاز کرد. با وجود اینکه حکومت مرکزی درون باختریـان ازبین رفته بود و مردم درون حالت قبیله‌ ی زندهمـی‌د، ولی اسکندر بـه مقاومت شدید مردم هریوا و باختر برخورد. باختر بعد از مرگ اسکندر مقدونی، جزء قلمرو سلوکیـان درآمد، ادارهٔ آن بدست والیـان یونانی اداره مـی‌شد. زبان مردم باختر از تأثیرات نفوذی یونانیـان نیز متأثر گردیده و از قرن سوم پیش از مـیلاد، رسم الخط یونانی با زبان پراکریت و رسم الخط خروشتی یکجا بکار مـی‌رفت و مورد استفاده قرار مـی‌گرفت.

همچنان خط پارتی کـه انکشاف یـافته خط آرامـی هست در عهد سلسلهٔ کوشانی ها و نفوذ ساسانی ها درون بخش‌های از باختر مرسوم گردید. درون مـیانـه‌های سدهٔ سوم پ.م. دولت موریـای هند درون گسترش دین بودایی درون باختر سعی نمود دولت یونانی باختری از این نفوذ دینی جلوگیری نکرد و مـی‌خواست خود را درون ثروت هند شریک سازد از این رو دین بودایی جای دین زردتشتی راگرفت، کوشانی‌ها با تشکیل دولتی مستقل، تمدنی جدید را درون تاریخ باختر رقم زدند. کنیشکا مقتدرترین پادشاه کوشانی درون ۱۲۰ مـیلادی، پایتختش را از باختر بـه بگرام و کاپیسا انتقال داد این سلسله که تا ۲۲۰ مـیلادی دوام نمود کـه گرایش خاص درون سیطره هند داشتند. یکی از قویترین حکومات محلی کوشانی‌ه، دولت کابلستان بود کـه از کاپیسا درون جنوب هندوکش که تا سواحل سند تسلط داشت.

زبان پادشاهان کوشانی ختنی و تخاری بود کـه این دو زبان از هم تفاوت کلی داشتند اما زبان خروشتی درون باختر از تاریخ پنجم پیش از مـیلاد که تا آغاز قرن ششم مـیلادی، بـه مدت ده قرن رایج بود.

از سال ۲۲۰ که تا ۴۲۵ مـیلادی، باختر درون تشنجات و حملات سه جانبه قرار داشت. ساسانی‌ها شمال غرب باختر را درون دست گرفتند، سلسلهٔ کیداری ها کـه مرکز آن کاپیسا بود، موجودیت خود را درون جنوب حفظ نموده و با ساسانی‌ها درون جنگ بودند، کیداری‌ها با دولت گپتاهای هندی دوستی و مراودت داشتند.

در سال ۴۲۰ مـیلادی هفتالیـان درون شمال باختر دولتی را تأسیس د کـه مرکز این دولت تخارستان بودو این دولت با قدرتی کـه داشت، توانست بهرام گور را درون مرو و یزدگرد ساسانی را درون مرغاب شکست دهدوبعد از شکست ساسانیـان، دولت کیداری هم درون باختر سقوط داده شد و از بین رفت، پیروز یکم درون جنگی کـه با هفتالیـان کرد، با تمام سپاهیـان همراه خویش، تلف شد و جسد او هرگز بـه دست نیـامدو درون سال ۴۸۴ مـیلادی هیـاطله که تا مرو و هرات را گرفتند. درون سال ۵۶۷ مـیلادی هپتالیـان بـه دست خسرو انوشیروان و متحد او ترکان از بین رفتندو درون پیکارهایی کـه بعد از آن بین پارسها و ترکان درون گرفت، قسمتهایی از سرزمـین هفتالیـان بدست پارسها و قسمت‌هایی از آن بدست ترکان افتادو اولین حملهٔ تازیـان مسلمان بـه باختر درون سال ۶۵۲ مـیلادی (۳۲ ه‍. ق.) بسرکردهاحنف‌بن قیس بود. درون سال ۴۳ ه‍. ق. دوباره بتصرف مسلمانان درآمد ولی درون زمان قتیبه بن مسلم (متوفی بسال ۹۶ ه‍. ق.) بود کـه کاملاً مغلوب آنان شد. درون دورهٔ اعراب، یعنی درون قرون وسطی، باختر (بلخ) همراه با هرات، نیشابور و مرو یکی از چهار قسمت (چهار ربع) خراسان بود.

یعقوبى مـی نویسد:شـهر بلخ بزرگترین شـهر خراسان هست و پادشاه خراسان «شاه طرخان »در آنجا منزل داشت و آن شـهرى هست با عظمت كه بر آن دو باره هست وباره‏اى پشت باره‏اى، و در دوران پیشین بر آن سه باره بوده هست و آن را دوازده دروازه هست و گفته مى‏شود كه شـهر بلخ وسط خراسان هست چنانكه از آنجا که تا فرغانـه سى منزل بـه طرف مشرق... بارتولد نویسد - اهمـیت بلخ بـه سبب مركزیت آن بوده است... بر اثر این وضع، زمانى كه هنوز سراسر آسیـاى مـیانـه آریـایى تحت حكومت یك شاه یـا امـیر قرار داشت بلخ پایتخت كشور بوده و حال آنكه مرو بر اثر تسلط اقوام آسیـاى مـیانـه بر نواحى شمالى آمو دریـا ارتقاء یـافت، یعنى درون زمانى كه موضوع دفاع از خط جیحون (آمو دریـا) براى فرمان فرمایـان كشور (مثل زمان ساسانیـان) درون درجه اول اهمـیت قرار داشته و یـا كوشش براى تحكیم مبانى قدرت درون ماوراء النـهر (مثل زمان اعراب و سلجوقیـان) مـهمتر از مسائل دیگر بوده و

بنا بـه اخبار مؤلفان اسلامى بلخ درون زمان ساسانیـان اقامتگاه یكى از چهار مرزبان خراسان بوده هنگام سفر هیون تسنگ سیـاح چینى، كه بلخ را بـه تاریخ بیستم ماه اپریل سال ششصدوسی مـیلادى برابر با  سی ویک حمل (فروردین) سال نـهم هجرى دیده بود این شـهر بیست لى مساوى شش و نیم مـیل محیط داشته و «راجگر » یعنى پایتخت كوچك شمرده مى‏شد، نفوس آن كم و یكصد معبد بودایى و سه هزار زاهد مذهب بودایى درون آن بودند.

همچنان مـی‌گویند کـه بنیـادگذار بلخ جمشید (یَم) بوده‌است. درون زمانـهای پیش از اسلام بلخ مرکز و آغازگر زبان اوستایی و دین زرتشتی بود و در دوره‌های فرمانروایی موریـای هند و کوشانیـان از مراکز دین بودائی و محل معبد معروف «نو بهار» بود و اولین حملهٔ مسلمانان بـه بلخ درون سال ۶۵۲ م (۳۲ ه‍. ق.) بسرکردگی احنف بن قیس بود ودر سال ۴۳ ه‍. ق - دوباره بتصرف مسلمانان درآمد ولی درون زمان قتیبة بن مسلم (متوفی بسال ۹۶ ه‍. ق.) بود کـه کاملاً مغلوب آنان شدو درون دورهٔ اعراب، یعنی درون قرون وسطی، بلخ همراه با هرات، نیشابور و مرو یکی از چهار قسمت (چهار ربع) خراسان بود. درون سال (۱۱۸ ه‍. ق.) اسدبن عبدالله قسری پایتخت خراسان را از مرو بـه بلخ منتقل کرد و این شـهر رونق یـافت. درون سال ۲۵۶ ه‍. ق. این شـهر بتصرف یعقوب لیث صفاری درآمد.

درسال ۲۸۷ ه‍. ق. عمرو لیث صفاری نزدیک بلخ مغلوب اسماعیل سامانی شد و بقتل رسید و بلخ تحت حکومت سامانی درآمدو درون سال ۴۵۱ ه‍. ق. سلجوقیـان تصرفش د و در سال ۵۵۰ ه‍. ق. بدست ترکان غز ویران شد. درون سال ۶۱۷ ه‍. ق. با وجود اینکه بلخ تسلیم چنگیز مغول شد، مغولان آن را ویران د و مردمش را قتل عام نمودندو درون دورهٔ تیموریـان (۷۷۱ – ۹۱۱ ه‍. ق.) که تا اندازه‌ای شکوه گذشته را بازیـافت ولی بعد از بنای مزارشریف درون بیست کیلومتری آن، بلخ رو بـه انحطاط گذاشت، درون اواسط قرن هیجدهم مـیلادی بلخ بتصرف افغان‌ها درآمد و از سال (۱۸۴۱ م) درون تصرف آنـها مانده‌است و خرابه‌های بلخ قدیم ناحیـهٔ وسیعی را اشغال کرده‌است.

در منابع تاریخی بـه خاطر موقعیت فرهنگی و تمدنی بلخ از آن بـه نامـهای مختلف یـاد شده‌است، مثلاً بلخ گزین، بلخ الحسن، ام البلاد، ام القر، بلخ بامـی، قبه الاسلام، دارالفقاهه، دارالاجتهاد...

درتاریخ بخار، واژه بلخ را این گونـه معرفی کرده:«بلخ ازماده بالخ یـا بالق گرفته شده هست چون شـهر وپایتخت سلاطین ترک را بالخ یـا بالق ویـا بلخ مـی گفته اند، مانند خان بالق وبالخ ویـا خان بلخ».

بیـهقی مـی گوید:«بلخ درزبان پهلوی شـهری بزرگ را مـی گویند» نام بلخ بامـی درون ادبیـات پارسی نیز آمده هست وفردوسی، اسدی توسی وفرخی درون ابیـاتی ازآن ذکرکرده اند. دراوستا درباره بلخ (که چهارمـین قطعه زمـین زیبا بوده)، این عبارت آمده - «بخدیم سریرام اردو درفشام» یعنی بلخ زیبا دارای بیرقهایی بلند، درادبیـات پهلوی «بهل بامـیک» یعنی بلخ درخشان آمده است، نام بلخ همواره قرین صفات زیبایی ودرخشندگی چون سریرام، بامـیک، بامـی، حسن، قرین بوده هست و مورخان به منظور بلخ نامـها ولقب های زیـادی نقل کرده اند، مانند{باکتری، باختر، خراسان، تخارستان، اسکندریـه، بلخ، بلخ بامـی، بلخ درخشان، بلخ زیب، بلخ نورانی، بلخ نوبهار، شـهرنوذاک، ویـا شـهر نوشاد خوانده اندوهمچنین درون تاریخ بلخ ملقب بـه ام البلاد، دارالاجتهاد، بلخ شاهستان، خیرالتراب، عروس شـهرهای جهان وقبه الاسلام بوده است.} مورخان درباره بنیـانگذار شـهر بلخ اختلاف نظر دارند.

مفتی محمد بلخی درون کتاب مجمع الغرائب آورده است- «بلخ دومـین شـهری هست که توسط قابیل بن آدم بنا شد» و«حضرت ایوب پیـامبر (ع) درزمان حکومت گشتاسب مبعوث شد، وبه گشتاسب گفت- حق سبانـه وتعالی تورا امر کرده هست که بلخ رابنا کنی، گشتاسب از مرو بدین ولایت آمد ودر مدت دهسال شـهر بلخ را بـه اتمام رسانید»، حمدالله مستوفی درکتاب «تاریخ گزیده» بنیـانگذار بلخ را خراسان از فرزندان سام بن نوح مـیدانند کـه بدان نام شـهرت یـافت.

صاحب روضه الصفا مـی گوید- «کیومرث بلخ را بنا نـهاد، تیومرث آنرا بـه اتمام رسانید ولهسراب تجدید عمارت کرد». علامـه دهخدا نقل مـی کند- اسمندر مقدونی بانی شـهر بلخ هست ودر ابتد، آن شـهر را اسکندریـه مـی نامـیدند، مولف مرآت البلدان مـیوید- «مرم آسیـا عقیده دارند کـه قدیمـی ترین شـهر روی زمـین بلخ هست وازهمـین رو آنرا ام البلاد مـی گویند».

بلخ همواره کانون علم و فرهنگ بوده، علماء و فضلای بزرگ را درون دامان خویش پرورانیده است.

زردشت

ابوعلی سینای بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی

حکیم ناصرخسروبلخی

دقیقی بلخی

رابعه بلخی

دقیقی بلخی...

مـی‌گویند کـه بنیـادگذار بلخ جمشید (یَم) بوده‌است. درون زمانـهای پیش از اسلام بلخ مرکز و آغازگر زبان اوستایی و دین زرتشتی بود و در دوره‌های فرمانروایی موریـای هند و کوشانیـان از مراکز دین بودائی و محل معبد معروف «نو بهار» بود.

دیوانـهای شعر، کتب تاریخی و جغرافیـایی، کتب عرفانی و مذهبی، سفرنامـه‌ها و دیگر آثار ادبی پارسی، مشحون از مطالب و اشارات مربوط بـه بلخ و شـهرها و آبادیـهای اطراف آن است.

بلخ دارایی درخشان ترین کانون های تمدن انسانی درون طول تاریخ بوده است. درون دوران پیش از اسلام، بلخ یکی از شـهرهای بزرگ قاره آسیـا و محل تلاقی تمدنـهای بزرگ چینی، هندی و ایرانی بود و به همـین سبب به منظور پیروان مذاهب زردشتی و بودایی بـه یک اندازه اهمـیت داشت. با آمدن اسلام بـه خراسان، بلخ کـه همواره یکی از ارباع خراسان بود، ام البلاد و مرکز دانش و فقاهت شد.

سعید نفیسی مـیگوید- درون حدود سال ۲۴۰ پ.م. سپاهیـان یونانی کـه پس از جهانگیریـهای اسکندر درون ممالک شرق چیره شده‌ بودند ایـالت باختریـان را از پادشاهان سلوکی گرفتند و پس از آنکه اراضی دو طرف سیحون و جیحون بدست ایشان افتاد، از کوه «هندوکش» نیز گذشتند و بسوی دشت سند فرودآمدند. اندکی بعد قلمرو ایشان از یک طرف رود سیحون، از یک سوی رود گنگ و از سوی دیگر خلیج گامبی بود. دستیـاران و پایمردان این سلطنت باختریـان، مخصوصاً یونانیـان بودند کـه از یونان و آسیـای صغیر آمده‌بودند زیرا درون دیـار خویش یـاوری از بخت ندیده بودند و در پی کامـیابی بسوی این دیـار رهسپار گشته بودند. اندکی بیش از صد سال نگذشت کـه یونانیـان درون اثر آب و هوا درون خوی و طبیعت نرم‌تر شدند و آن پادشاهی کـه نخست رونقی داشت رو بـه ناتوانی رفت و مردمـی از نژاد سکا بر آن چیره شدند کـه از سرحد چین آمده بودند و به همـین جهت از آن بعد بطلمـیوس و دیگر مؤلفین یونانی دولت جدید باختریـان را بـه اسم دولت هند و سکائی نامـیده‌اند و وجه این تسمـیه از آنست کـه از یک سو چند ایـالت هندوستان را جزو قلمرو خود کرده بودند و از سوی دیگر اصلاً از نژاد سکاها بودند و نیز بهمـین جهت هست که نویسندگان یونانی و رومـی کـه پس از بطلیموس آمده‌اند، گاهی این دولت را دولت هند و گاهی دولت باختر نامـیده‌اند.

در آن زمان دولت چین نیز روابط تجارتی با دول آسیـای مرکزی و آسیـای غربی باز کرد و کم‌کم سرحدات چین گشاده‌تر شد و به قلمرو دولت باختریـان رسید و چون دولت باختریـان درون مـیان قلمرو اشکانیـان و هندوستان و چین واقع شده‌بود، استقلال خویش را درون معرض خطر دید و سیـاست خود را منحصر بدان دانست کـه موازنتی درون مـیان این سه رقیب برقرار کند ولی چون بخودی خود از عهدهٔ این کار دشوار برنمـی‌آمد، درصدد شد کـه از دولت روم یـاری جوید و از طرف دیگر امپراتوران روم درون کشمکش‌های فراوانی کـه با اشکانیـان داشتند، هیچ موقع را از کف نـهشتند کـه از پادشاهان باختریـان یـاوری کنند زیرا توانائی ایشان را ناتوانی اشکانیـان مـی‌دانستند.

درباب پادشاهان یونانی کـه در باختریـان شـهریـاری کرده‌اند، مورخین یونانی و رومـی هیچ ذکری نکرده‌اند و تنـها چیزی کـه از کتب ایشان برمـی‌آید چند نامانست و اسامـی دیگر از سکه‌هائی بدست آمده کـه تقریباً هشتاد سال پیش یـافته‌اند. اما درباب پادشاهان هند و سکائی کـه جانشین پادشاهان یونانی شده‌اند، باز بیـانات نویسندگان یونانی و رومـی مختصرتر است. از طرف دیگر چون مردم باختر درون آن زمان اغلب بـه مذهب بودا گرویده بودند طبعاً با همکیشان خود راه داشته‌اند و گذشته از مؤلفین چینی بعضی از بودائیـان نیز درباب باختریـان اطلاعاتی داده‌اند. پادشاه باختریـان کـه با قیصر روم مارک آنتوان روابط داشت و مکرر ویرژیل شاعر بـه او تاخته‌است، معتقد بـه مذهب بودا بود و در افسانـه‌های بودائیـان بزبان سانسکریت و زبان چینی ذکر مفصلی از او هست.

چندی بعد از آن زمان مردمـی از نژاد دیگر بر باختریـان فرودآمدند و بر آن مسلط شدند کـه مؤلفین ایرانی و عرب عموماً ایشان را بـه نام «ترک» نامـیده‌اند و این کلمـه مأخوذ از لفظی هست که درون کتب سانسکریت هست و در آن کتب توروشکه نوشته شده. هندیـان بـه پیروی ایرانیـان قدیم و یونانیـان بـه ایشان نام «ساس» مـی‌دادند ولی چینی‌ها این نژاد را بجز نام «یوئئی‌چی» یـا «یوئتی» بـه نام دیگر نمـی‌شناسند. نخستین گروه ازین نژاد کـه به باختریـان فرود آمد، آن ناحیـه را بـه پنج قسمت کرد و هر قسمتی استقلال داخلی یـافت. از مـیان این پنج قسمت، یک قسمت بود کـه چینی‌ها آنرا بـه نام «کوئئی شوانگ» مـی‌شناختند و نویسندگان ارمنی آنرا «کوشان» نوشته‌اند و نام تمام باختریـان دانسته‌اند و نویسندگان سریـانی آنرا «کشان» ضبط کرده‌اند و شاید این همان کلمـه‌ای باشد کـه در زمان‌های اسلام بـه کشانیـه و کشانی و یـا کشان تبدیل شده‌است و یـا نام شـهر کش از همان ماده‌است... چون دولت باختریـان از مؤسسات یونانیـان بود، تمدن مخصوصی درون اقصای شرق ایران فراهم ساخت کـه از تمدن ایران بکلی جدا بود. پادشاهان یونانی باختریـان مذهب بودا را بدان جهت کـه جنبهٔ اجتماعی بسیـار داشت، مساعدت د و ظاهراً بعضی از آن پادشاهان خود بودائی بوده‌اند و در اواخر پادشاهان هند و سکائی نیز اوضاع باختریـان بهمان حالت باقی ماند.

در زمان پادشاهان یونانی باختریـان سپاهان بیشتر یونانی بود و بزبان یونانی سخن مـی‌راندند و نیز اغلب عمال دولت باختریـان بهمـین زبان متکلم بودند و طبعاً بومـیان آن دیـار بدین زبان خو گرفتند. مردمـی کـه مخصوصاً از یونان مـی‌آمدند فرزندان شاهزاد ه گان و توانگران باختر را زبان و ادبیـات یونانی مـی‌آموختند و جاذبهٔ تمدن یونان درون باختریـان بـه درجه‌ای بود کـه در مـیان همسرهای متعدد شاهزادگان آن دیـار زنانی بودند کـه اصل ایشان از یونان بود و به تمدن یونانی پرورش یـافته بودند و حتی بعضی از مورخین رومـی تصریح کرده‌اند کـه دولت روم ان جوان زیبائی پرورش مـی‌داد کـه برای پادشاهان باختریـان مـی‌فرستاد که تا بدین وسیله دل ایشان را بخود جلب کند.

 بهمـین جهت درون زمان پادشاهان یونانی باختریـان رسایل دولت بزبان یونانی نوشته مـی‌شد، سجع سکه‌ها بیونانی بود و حتی درون زمانی کـه زبان بومـی را هم بکار مـی‌بردند زبان یونانی را از دست ندادند و در سلطنت پادشاهان هندوسکائی همـین احوال باقی ماند.

حدود العالم: شـهری بزرگ هست به خراسان و خرم و مستقر خسروان بوده‌است اندر قدیم، و اندر وی بناهای خسروان هست با نقشـها و کارکردهای عجیب و ویران گشته، آن را آتشکده نوبهار خوانند و جای بازرگانان هست و جائی بسیـار نعمت هست و آبادان، و بارکدهٔ هندوستان هست و او را رودیست بزرگ از حدود بامـیان برود، و به نزدیک بلخ بـه دوازده قسم گردد و به شـهر فرود آید، و همـه اندر کشت و برز روستاهای او بکار شود، و از آنجا ترنج و نارنج و نیشکر و نیلوفر خیزد، و او را شـهرستانی هست با بارهٔ محکم و اندر ربض او بازارهای بسیـار است.

برهان: نام شـهری هست مشـهور از خراسان و آن از شـهرهای قدیم هست و همچو استخر فارس و آنرا قبّةالاسلام خوانند و لقب آن بامـی است، گویند خاندان برمکیـان از آنجا بوده‌اند.

آنندراج: شـهری هست مشـهور کـه از بناهای سلاطین قدیم عجم بوده و سالها لهراسب و گشتاسب درون آنجا زیستند و در آنجا آتشکده ساخته بوده‌اند و آن را آتشکده نوبهار خوانده‌اند و همچنان کـه مرو را مرو شاهیجان گویند، آنرا بلخ بامـیان گفتند.

از معجم البلدان: شـهری هست مشـهور درون خراسان، و در کتاب ملحمـه منسوب بـه بطلمـیوس چنین آمده‌است - اولین سازندهٔ آن را لهراسب‌شاه نوشته‌اند و برخی سازندهٔ آن را اسکندر دانند و گویند درون قدیم اسکندریـه نامـیده مـی‌شد، بلخ که تا ترمذ دوازده فرسخ فاصله دارد و رود جیحون را نـهر بلخ نیز نامـیده‌اند و بلخ را احنف ‌بن قیس از جانب عبدالله بن عامر بن کریز، درون عهد عثمان‌ بن عفان فتح کرد.

ناظم الاطباء: باختریش – باکتریـان – بلخ - آسیـای علیـا - درون قدیم بـه این نام مملکت وسیعی را مـی‌نامـیدند کـه شامل بود درون شمال بواسطهٔ سغدیـان و رود آمو و در مشرق بواسطهٔ سیتی و در جنوب بواسطهٔ هندوستان و جبال هند و کوه و پایتخت آن شـهر باختر بوده کـه اکنون بلخ مـی‌گویند.

از دایره المعارف پارسی: حملهٔ تیمور بـه بلخ - دهکده‌ایست درون دل افغانستان کنونی کـه در ایـام باستانی و در قرون وسطی شـهری مـهم و مرکز ناحیـهٔ بلخ (مطابق باکتری) و بر رود بلخ کـه اکنون خشک است، واقع بودو درون زمانـهای پیش از اسلام بلخ از مراکز دین بودائی و محل معبد نوبهار بود، و در دین زردشتی نیز اهمـیت داشت.

 اولین حملهٔ مسلمانان بـه بلخ درون سال ۳۲ ه‍. ق. بسرکردگی احنف ‌بن قیس بود. درون سال ۴۳ ه‍. ق. دگر بار بتصرف مسلمانان درآمد ولی درون زمان قتیبه بن مسلم (متوفی بسال ۹۶ ه‍. ق.) بود کـه کاملاً مقهور آنان شد ودر سال ۱۱۸ ه‍. ق. اسد بن عبدالله قسری کرسی خراسان را از مرو بـه بلخ منتقل کرد و این شـهر رونق یـافت و در سال ۲۵۶ ه‍. ق. این شـهر بتصرف یعقوب لیث صفاری درآمد، درسال ۲۸۷ ه‍. ق. عمر و لیث صفاری نزدیک بلخ مغلوب اسماعیل ‌بن احمد سامانی شد و بقتل رسید و بلخ تحت حکومت سامانی درآمد و در سال ۴۵۱ ه‍. ق. سلجوقیـان تصرفش د و در سال ۵۵۰ ه‍. ق. بدست ترکان غز ویران شد/ درون سال ۶۱۷ ه‍. ق. با وجود اینکه بلخ تسلیم چنگیز خان مغول شد، مغولان آن را ویران د و مردمش را قتل‌عام نمودند، درون دورهٔ تیموریـان که تا اندازه‌ای شکوه گذشته را بازیـافت ولی بعد از بنای مزارشریف درون بیست ‌کیلومتری آن، بلخ رو بـه انحطاط گذاشت و در اواسط قرن هیجدهم مـیلادی بلخ بتصرف افاغنـه افتاد و از سال ۱۸۴۱ مـیلادی درون تصرف آنـها مانده‌است...

سکه با تصویر دیودوت یکم: درون سال ۲۵۶ پیش از مـیلاد باختر با سغد و مرو متحد گشته، از دولت سلوکی جدا شد، قائد این کار دیودوت یکم یونانی بود کـه در این قسمت ایران دولتی تشکیل داد و این دولت از ۲۵۰ که تا ۱۲۵ پیش از مـیلاد دوام یـافته، بـه دولت یونانی بلخ معروف گردید و بعد جزء دولت پارت شد، سلوکی‌ها درون ابتدا متعرض این دولت نشدند و بعد کـه خواستند آنرا باطاعت درآورند، بنای آن محکم گشته بود. بعد از دیودوت یکم، دیودوت دوم بـه تخت نشست و سپس اوتی‌دموس جانشین دیودوت دوم شد. درون زمان پادشاهی اوتی‌دموس و پسرش دمتریوس یکم باختر از طرف جنوب پاراپامـیز و مغرب و شمال توسعه یـافت و دولتی بزرگ گردید، چنانکه از سغد که تا رخج و از هریرود که تا دهنـهٔ رود سند و پنجاب هند عرض و طول این مملکت بود.

تجزیـه دولت یونانی بلخ: وسعت مملکت باختر دوام نیـافت زیرا درون زمان دمتریوس یکم، اوکراتید نامـی درون باختر بالاخص قوت یـافت و قیـام کردوبعد از چندی اِوکراتید بـه خیـال تصرف رخج و زرنگ (سیستان) و پنجاب هند افتاد و کارهای باختر و صفحات شمالی آنرا رها کرده، تمامـی حواس خود را بـه تسخیر این ممالک مصروف داشت. بعد با دمتریوس، کـه پنجاب هند را درون اختیـار داشت درون جنگ شد و او را شکست داده، پنجاب هند را بـه مملکت خود ضمـیمـه کردو چنانکه ژوستن گوید - پسر اوکراتید کـه در اداره مملکت شریک اوکراتید بود، پدرش را درون راه کشت (۱۴۷ پ.م.) و بی‌اینکه پدرکشی خود را پنـهان دارد، چرخهای ارابه‌اش را با خون پدر رنگین کرد، مثل اینکه دشمنی را کشته باشد و حتی جسد پدر را دفن نکرد. معلوم هست که تقسیم دولت باختر بدو قسمت و جنگهای خانگی درون دولت یونانی و باختری، مبانی این دولت را سست کرد و از طرف دیگر مردمان شمالی کـه سغد را گرفته همواره بـه باختر هجوم مـی‌آوردند، از موقع استفاده کرده، باختر را درون فشار گذاردند.

حتی ظن قوی این هست که این مردمان سکائی بعض ولایـات شمالی دولت یونانی بلخ را درون آن طرف جیحون درون تصرف خود داشتند. (استرابون، کتاب ۱۱ فصل ۸ بند ۲) . این بود احوال باختر درون زمان اوکراتید، کـه بقول ژوستن، معاصر مـهرداد یکم پارت بود و حتی هر دو موافق نوشتهٔ مورخ مزبور، درون یک وقت بـه تخت باختر و پارت نشسته بودند، موافق آنچه کـه از وقایع این دولت برمـیآید، اینجا از ابتدا مرکزیتی چنانکه درون پارت وجود داشت، دیده نمـی‌شود و از سکه‌های باختری معلوم هست که شاهزادگانی نیز حکومت مـی‌د و سکه بنام خود مـی‌زدند مثلاً درون زمان دیودوت دوم نام دو پادشاه دیگر را مـی‌یـابیم، یکی آنتیماخوس هست و دیگری آگاتوکل، اینـها درون ابتدا دست‌نشانده ولی بعد مستقل بوده‌اند. چنین بود احوال باختر، درون زمان مـهرداد اول (پادشاه اشکان) وباید دید کـه این شاه چگونـه از اوضاع همسایگان خود، یعنی دولت سلوکی و یونانی و باختری استفاده کرده‌است.

حملهٔ مـهرداد اول بـه دولت یونانی بلخی: از شرحی کـه راجع باحوال دولت سلوکی و باختر گفته شد، معلوم هست که درون سلطنت مـهرداد اول موقع به منظور توسعهٔ پارت از طرف مغرب و مشرق مناسب بود. مـهرداد چنانکه وقایع مـی‌نماید، از این موقع استفاده کرد و بدواً توجهٔ خود را بـه طرف باختر معطوف داشت و در زمانی کـه اِوکراتید مشغول تسخیر پنجاب بود و بدست پسرش نابود مـی‌شد، مـهرداد بـه باختر تاخته، این مملکت را بـه پارت ضمـیمـه کرد.

استرابون گوید کـه دو ایـالت را ضمـیمـه کرد، اولی را نویسندهٔ مزبور توریئوآ و دومـی را آسپیونوس مـینامد ولی محققاً معلوم نیست کـه این دو ایـالت درون کجا واقع بوده و حدس مـی‌زنند کـه مقصود از توریئو، تورانست و از آسپیونوس، مردمـی موسوم بـه آسپاسیـاک و مساکن آنـها بین جیحون و سیحون بوده‌است و بعید نیست کـه این حدس صحیح باشد، زیرا معلوم هست که مردمان شمالی را کـه در زمان ساسانیـان بـه ایران حمله مـی‌د، ایرانیـه، تورانی مـینامـیدند و شاید درین زمان هم بـه مردمان سکائی و غیره کـه از طرف سغد، یـا ماوراء سیحون بـه باختر حمله مـی‌د، همـین نام را مـی‌داده‌اند، ولی از جهت اجمال مدارک چیزی کـه محقق باشد، درین باب نمـی‌توان گفت.

چون پسر اوکراتید، هلیوکل درون اداره دولت باختر با پدرش شریک بود او را کشت و بعضی تصور کرده‌اند کـه جهت پدرکشی از عدم رضایت او و یونانیـها از سستی اِوکراتید نسبت بـه پارتیـها و واگذاردن چند ایـالت بدولت پارت بوده واز کلمات ژوستن این ظن تأیید مـی‌شود، زیرا مورخ مزبور گوید کـه هِلیوکل پدرش را علانیـه کشت و چرخهای ارابه‌اش را بخون او رنگین کرده، جسدش را از دفن محروم ساخت و چنین عملی کـه شاید درون تاریخ از حیث وحشیگری و سبعیت نظیر ندارد، ممکن نبود روی دهد، مگر اینکه یونانیـهای باختر اِوکراتید را دشمن خود و مملکت دانسته باشند.

 بهرحال بعد از اینکه هِلیوکل بـه تخت نشست و کلیـهٔ اقتدارات را بدست گرفت، خواست ایـالات ازدست‌رفتهٔ دولت باختر را برگرداند و از طرف دیگر مـهرداد، کـه بعد از صلح با اوکراتید دوست او بشمار مـی‌رفت، ازین پدرکشی کینـهٔ هِلیوکل را سخت درون دل گرفت و با لشکری نیرومند بقصد او بیرون رفته بآسانی او را شکست داد و قسمتی بزرگ از مملکت باختر را صاحب شد.

 دیودور گوید کـه مـهرداد باین بهره‌مندی اکتفا نکرده به‌طرف مشرق راند و به هند درآمد که تا رود هیداسپ (جلم کنونی کـه در پنجاب است.) راند، ولی نظر باینکه سکه‌هائی از شاهان پارت درون هند نیـافته‌اند و نیز ازین لحاظ، کـه دولت یونانی و باختری که تا ۱۲۶ پ.م. درون کابل و حوالی آن وجود داشت، نویسندگان جدید تصور مـی‌کنند کـه حتی اگر مـهرداد که تا هند رانده، ممالکی را درون هند تسخیر نکرده و سرحد دولت پارت را کوههائی قرار داده کـه از طرف مغرب وادی سند را محدود مـیسازدواز چنین حدسی اگر هم صحیح باشد، باز باین نتیجه مـیرسیم، کـه تمامـی مملکت باختر و پاراپامـیزاد (شمال افغانستان) و رخج و سیستان درین زمان جزء دولت پارت گردیده‌است.

پس از حمله‌ی عرب و برافتادن سلطنت خراسان، سرزمـین بلخ که تا سال نودوهفت هجری از قلمرو عرب بیرون ماند و توسط شـهریـاران محلی اداره مـیشد ویك روایت طبری مـیگوید كه یزدگرد سوم (یزدگرد بزدل) درون گریز از برابر عربها بـه بلخ رفت و با خاقان تركستان درون ارتباط شد شاید بـه كمك او با عربها مقابله كند و گزارشی از كمك خاقان بـه او بـه دست داده نشده است.

 همـین روایت مـیگوید كه او سپس بـه فرغانـه رفت و چندسال آنجا بود و سپس بـه مرو برگشت و درآنجا كشته شد. هردو منطقه‌ئی كه درون این روایت آمده است، بلخ درون سال چهل ودو مورد حمله‌ی عرب قرار گرفت، و هرچند كه برخی از آبادیـهایش بـه دست عربها تخریب شد و معبد نوبهار نیز گویـا بـه دست مـهاجمان عرب منـهدم گردید، ولی چونكه مردم منطقه بـه سختی دربرابر عربها پایداری نشان دادند، عربها از گرفتن بلخ ناتوان ماندندوپس ازآن شـهریـار بلخ با فرمانده عرب وارد قرارداد صلح شده پذیرفت كه باج سالانـه‌ئی بـه عربها بپردازد و استقلال خویش را حفظ كند و درسال پنجاه ویک هجری مجددا عربها بـه بلخ حمله كردند؛ و باز هم پیمان صلح و باجگزاری سابق تجدید شد و بلخ همچنان درون استقلال ماند. بازدر سال هفتادوپنج هجری حملات مكرری بـه بلخ صورت گرفت كه همگی ناكام ماندند و فقط بـه تجدید پیمان سابق منجر گردیدند.

 در اواخر دهه‌ی هشتاد هجری شرق خراسان (مناطقی كه از سلطه‌ی عربها بیرون بود) مورد هجوم اقوام خزنده‌ی تركِ ماورای سیحون قرار گرفت كه درون صدد دستیـابی بـه سمرقند و بلخ بودندویك گزارش خبر از ویرانی شـهر بلخ درون اواخر این دهه مـیدهد، بدون آنكه ویرانی شـهر را بـه تركان خزنده نسبت بدهدودرسال نودویک هجری خبر یورش بزرگ عرب بـه بلخ را مـیخوانیم، بدون آنكه خبر سقوط بلخ بـه دست داده شودو چند سال بعد از اینـها از یك شخصیت مسلمان‌شده‌ی بـه نام حیـان نَبطی- از افسران بلندپایـه- سخن گفته مـیشود كه درون منطقه‌ی بلخ نیروی بسیـار زیـادی بـه هم زده بوده و در جریـانـهای سیـاسی دولت عربی درون منطقه نقش بازی مـیكرده است.

بلخ درسال نودوهفت هجری توسط عربها گشوده شد و فاتح بلخ اسد ابن عبدالله قسری- برادر فرماندار عراق و خراسان بود و در اواخر این قرن درون همـه‌ی گزارشـها فرماندار بلخ را عرب، و بلخ را درون درون قلمرو عرب مـی‌بینیم و در گزارشـهای سال یکصدوهفت هجری مـیخوانیم كه اسد قسری هزاران خانوار عرب را درون بلخ اسكان داد و اداره‌ی شـهر بلخ را بـه بَرمَك سپرد و در گزارشی بعد ازاین مـیخوانیم كه فرزندان عربهای مقیم بلخ عموما بـه زبان پارسی دری سخن مـیگفته‌اند؛ و حتی حكام عرب نیز زبان محاوره‌شان بـه زبان پارسی بوده هست و یك شعر را كه عربها بـه مناسبت برگشت اسد قسری با شكست بـه بلخ مـیخوانده‌اند را اصحاب تاریخ به منظور ما چنین نوشته‌اند:

 از خَتلان آمدی، برو تباه آمدی،

ابار باز آمدی، خشك و نزار آمدی

 سپس درون گزارشـها مـیخوانیم كه اسد قسری درون سال یکصدوبیست هجری درون جشن مـهرگان درون بلخ شركت كرد، و دهكانان هرات و بلخ برایش هدایـای مـهرگانی بردند، و به زبان پارسی دری بـه او تهنیت گفتند (اسد درون همـین جشنـها درگذشت) و پس از اینـها نـهضت بزرگ خراسان برضد اموی‌ها آغاز شد كه نقش بلخ درآن بسیـار نمایـان هست و یكی از حكومتگران سنتی بلخ كه درآن اواخر مسلمان شده بوده درون این بزرگ، همانا خالد پسر برمك هست كه درون تاریخ تمدن و فرهنگ سرزمـین ما بعد از اسلام نقش بزرگی دارد.

برمکیـان بلخ کیستند؟

باختریكی ازایـالات مترقی امپراتوری هخاان بود و ازین سرزمـین راه های تجارتی ازآسیـای مـیانـه وایران بـه هندوستان مـیگذشت، درقرون چهارم – سوم قبل ازمـیلاد درافغانستان دین بودائی شیوع یـافت ودرسال سه صدوبیست ونو- ق م باختر را اسكندر مقدونی گشود، درقرون پنجم- ششم مـیلادی هیطالیـان ودرقرون هفتم – هشتم مـیلادی عربها هم درین سرزمـین حضورداشته اند.  درقرن هفتم مـیلادی دین اسلام دراین سرزمـین اشاعه یـافت وازاوایل قـرن نـهم مـیلادی بـه بعد درافـغانستان سلاله های طاهریـان، صفاریـان و سامانیـان حكمرانی كردند درقرن دهم که تا سیزدهم مـیلادی دولت های بزرگ غزنویـان ‹ پایتخت شـهرغزنـه › وغوریـان بوجود آمده – علم ومدنیت رو بـه ترقی نـهادو مـغولهـا وتیموریـان نیزدرافغانستان حکمروایی نموده اند واز اقوام آریـایی و شاهان هخا، همچنین اسکندر، مسمانان و تاریخی پرحادثه را برایش رقم زده‌اند.

 در گزارشـهای نـهضت ابومسلم از خالد برمك بعنوان یكی از چند شخصیتِ طراز اول انقلاب نام شده است. او درون انقلاب ابومسلم درون فتح كوفه شركت داشت و بعد از پیروزی انقلاب درون هاشمـیه (نخستین پایتخت دولت عباسی) مستقر گردید و رئیس خزانـه‌داری و مشاور خلیفه شد. خانـه‌های خالد برمك و خانـه‌ی خلیفه سفاح دركنار هم قرار داشتند، و روابط همسر خالد برمك با همسر خلیفه بسیـار نزدیك و دوستانـه بودوآنـها به‌حدی با هم خوب بودند كه زن خلیفه به‌ خالد شیر مـیداد، و زن خالد نیز به‌ خلیفه شیر مـیداد، که تا انِ خالد و سفاح ان یكدیگر شوند.

خالد برمك دوتا برادر كهتر هم داشت كه نامـهای عربی‌شان حسن و سلیمان بود، و از كارمندان بلندپایـه‌ی دربار عباسی شدند و خالد برمك درون خلافت سفاح و منصور خزانـه‌دار دولت عباسی و مشاور اول خلیفه بود؛ و درسال یکصدوچهل وپنج كه خلیفه منصور تصمـیم گرفت شـهر جدیدی را به منظور پایتخت دولت خویش بساید خالد برمك را مأمور ساختن شـهر كرد.

برای این منظور روستای بغداد درون همسایگی تیسفون ساسانی خریده شد وخالد نقشـه‌ی شـهر را براساس نقشـه‌ی تیسفون ساسانی تهیـه كرد و متولی ساختن شـهر شد. فرزندان خالد برمك سرپرستان فرزندان منصور بودند و آنـها را برطبق فرهنگ سنتی خراسانیـان پرورش مـیدادند ووقتی مـهدی پسر منصور بـه خلافت رسید سرپرستی پسر و ولیعهدش هارون را بـه یحیـا پسر خالد- فرماندار ری- سپرد که تا در شـهر ری پرورش یـابد؛ و هارون بـه قدری به منظور یحیـا احترام قائل بود كه همواره اورا «پدر» خطاب مـیكرد، و بدون نظر و م او هیچ كاری انجام نمـیداد.

هارون با تربیت خراسا نی پرورده شد، زبان پارسی را مثل زبان مادریش حرف مـیزد و همـه‌ی اخلاق و رفتارش اورا یك خراسانی تمام‌عیـار نشان مـیداد وفضل پسر یحیـا برمكی جوانی هم‌سنِ هارون بود و درهمان هفته‌ئی به‌دنیـا آمده بود كه هارون تولد یـافته بود و هردوشان درخانـه‌ی یحیـا برمكی به‌دنیـا آمده بودند و مادر هارون به‌فضل شیر داده بود، و مادر فضل به‌هارون شیر داده بود، و ازاین نظر فضل و هارون برادران یكدیگر به‌شمار مـیرفتند.

یحیـا برمكی درون خلافت هارون الرشید وزارت خلیفه و ریـاست كل خزانـه‌داری دولت را بـه دست گرفت. درون نیتجه‌ی اصلاحات بزرگی كه او درون دولت عباسی انجام داد، دولت عباسی درون دوران هارون الرشید بـه اوج شكوه و شكوفائی و پیشرفت رسید وفرزندان برمك درون بغداد درون زمان هارون الرشید یك مركز بزرگ علمـی بـه نام خزانـه الحكمـه تأسیس كردند و صدها ریـاضی‌دان و طبیب و ستاره شناس و ادیب از اطراف و اكناف كشور بزرگ عباسی بـه این مركز جلب كردندو این همان مركزی هست كه چند سال بعد بـه بیت الحكمـه تغییر نام داد، و چنان خدمات ارزنده‌ئی بـه تمدن و فرهنگ جهانی كرد كه اثرش که تا امروز برجا مانده است. یحیـا برمكی برمك درون شـهر ری نیز یك كارخانـه‌ی بزرگ كاغذسازی و یك بیمارستان تأسیس كرد كه که تا آغاز قرن پنجم هجری دائر بود و فرزندان برمك چندین بزرگمرد خراسانی- عموما مَزدایسنا- را وارد دستگاه خلافت عباسی كردند...

یكی از نامدارترین مردان آنـها درون دستگاه عباسی مردی مَزدایسنا اهل سرخس بود كه نام عربی فضل بـه او داده شد و او به منظور پرورش مأمون- ولیعهد هارون الرشید- وارد دستگاه دولت عباسی شد. فضل چندین سال سرپرست و مربی مأمون و همچنان مَزدایسنا بود، و در اواخر عمر هارون الرشید بنا بـه ضرورت مسلمان شدوهمـین بزرگمرد بود كه جنگ بزرگ عرب و عجم بعد از هارون الرشید بـه راه افكند و مأمون را بـه خلافت نشاند ومأمون را جعفر برمكی از روز تولدش نزد خودش و درخانـه‌اش پرورده بود، و همسرش به‌او شیر داده بود و فرزند او به‌شمار مـیرفت.

مادرِ مأمون بانوئی از خاندانی مزدایسنا اهل بادغیس به‌نامِ مَراجل (به پارسی - مَرا گُل) بود و فرزندان برمك شدیدا خراسانی گرا بودند، و همواره مـیكوشیدند كه ارزشـهای فرهنگی خراسان را احیـاء كرده به‌بهترین نحوی اجرا كنند. بغدادی (در تاریخ بغداد) مـینویسد كه مجوسان نمـیتوانستند علنا پرستش آتش را رواج دهند، ولی به منظور آنكه آتش‌پرستی را زنده نگاه دارند به‌مسلمانان گفتند كه حتما در مسجدها آتش‌دان نصب شود وآتشـها همـیشـه روشن باشد و عود و بخور درآنـها ریخته شودو وی مـی‌افزاید كه فرزندان برمك بـه هارون الرشید گفتند كه دستور دهد دركعبه آتش‌دان نصب شود و همـیشـه با عود وبخور بسوزد و هیچگاه خاموش نشود؛ و هدفشان ازاین كار آن بود كه دركعبه آتش پرستیده شودوبرای آنكه بدانیم از این سیـاستِ برمكی‌ها چه اثری برجا مانده هست كافی هست به‌واژه‌ی «مَناره» توجه كنیم كه معنایش «آتش‌دان/ آتشگاه» هست و مـیدانیم كه که تا امروز درتمام كشورهای اسلامـی دركنار هرمسجدی دستِ‌كم یك مناره وجود دارد، منتهی دیگر درآنـها آتش افروخته نمـیشود وكاربرد خاصی دارد و یك شاعر عرب درون زمان برمكی‌ها درون اشاره بـه غیرمسلمان بودن آنـها چنین گوید:

«وقتی درون مجلسی ذكری از شرك به‌مـیان آید، چهره‌ی اولاد برمك گشاده مـیگردد، ولی همـینكه كسی آیـه‌ئی از قرآن را تلاوت كند، آنـها بی‌درنگ حدیثی از مزدك مـی‌آورند.»

عرب دیگری درون اشاره بـه بی‌باوری یحیـا برمكی نسبت بـه اسلام چنین سروده است:

«من از زور بیكاری خود را به‌ساختن مسجد مشغول مـیدارم، ولی عقیده‌ام درباره‌ی مسجد مثل عقیده‌ی یحیـا برمكی است.» برمكی‌ها مأمون را به منظور اتمامِ برنامـه‌ی خراسانی‌گرایی درنظر گرفته بودند و اورا درحد توانشان مثل شاه زاده گانِ ساسانی تربیت مـیكردند و با وجودی كه سیـاست دربارِ عباسی برآن بود كه كارگزارانش مسلمان باشند، باز هم مـی‌بینیم كه مربی مأمون را جعفر برمكی از یك خاندانِ مزدایسنا تعیین كرد و این مرد که تا چند سال همچنان مزدایسنا ماند و قدرت و نفوذ خاندان برمكی درون دستگاه خلافت مانع ازآن بود كه خلیفه بتواند با اراده‌ی آنـها دائر بر انتصاب او مخالفتی نشان دهد.

یعقوبی مـینویسد - درون خلافت هارون همـه‌ی امور كشور دردست یحیـا برمكی و دوپسرش فضل و جعفر بود و چنان بود كه خلیفه هیچ اختیـاری از خود نداشت. مسعودی مـینویسد - یكبار رئیس بازرسی (صاحب البَرید) نامـه‌ئی به‌خلیفه نگاشته گزارش داده بود كه فضل برمكی (فرماندار وقت خراسان) بجای آنكه به‌امور رعیت بپردازد به‌شكار و خوشگذرانی مشغول است. هارون چون نامـه را خواند آنرا به‌یحیـا برمكی داد وگفت پدر! نامـه را بخوان و هرچه را صلاح مـیدانی به‌فضل بنویس که تا دست از كارهایش بكشد و یحیـا درون پشت همان گزارشِ محرمانـه به‌پسرش فضل چنین نوشت:

«به امـیرالمؤمنین گزارش رسیده كه تو مشغول شكار وتفریح هستی و به‌امر رعیت نمـی‌پردازی. كارهایت را بهتر انجام بده وروزهایت را درطلب بزرگی بگذران و شبهایت را به‌كامرانی و لذت‌جویی اختصاص بده و بسیـاركس بظاهر عبادتگزارند ولی شبها به‌كارهای دیگر مـیپردازند وشب كه پرده بردیدگانِ مردم افكند زمان كامجویی و لذت‌طلبی هست و احمقانی كه بی‌پرده بـه خوشگذرانی مـی‌پردازند بهانـه به‌دشمنان و رقیبان مـیدهند که تا درپشت سرشان زبان بگشایند و بدنامشان كنند.» فرزندان برمك چنان تدابیر شایسته‌ئی درون كشورداری ازخود نشان دادند كه كشور عباسی درون زمان آنـها وارد بهترین دوران شكوه و رفاه و امنیت وآرامش وآسایش گردید، زراعت رونق بسیـار یـافت، صنایع به‌نـهایتِ رُشد وتوسعه رسید، و تجارت بین‌المللی به‌وضعیت دورانِ انوشـه‌روان و خسرو پرویز برگشت. مردم درزمانِ برمكی‌ها مـیگفتند «دورانِ آنـها دورانِ عروسی و شادی دائمـی هست و هیچگاه پایـان نخواهد یـافت». همـه‌ی مورخان اعم از مورخانِ سنتی عرب و شرقشناسان اتفاق نظر دارند كه دوران خلافت هارون الرشید و مأمون بهترین دورانِ پنج‌قرنـه‌ی خلافت عباسی بوده و شكوه و شوكتی كه درآن زمان نصیب كشور خلافت گردید درون هیچ زمان دیگری به‌چشم ندیده بود و ندیدوآنچه را ما اوج شكوه تمدن موسوم به‌اسلامـی مـیدانیم همـین دوران است. لغتنامـه دهخدا – تاریخ بلخ وخراسان سرزمـین علم وادب.

دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

تخار (تخارستان)

ابومسلم مردم را بـه بیعت علیـه استبداد فرا خواند و حتی به منظور این کار نمایندگانی را دروت سوداگران به شـهرهای مختلف خراسان اعزام داشت.

سرانجام درون بیست وپنج ماه رمضان سال یکصدوبیست ونوهجری کـه روز موعود به منظور خروج تعیین شده بود ابومسلم درون روستای سفیدنج قیـام خویش هویدا ساخت و دو علم ظل و سحاب را کـه امام عباسی به منظور یـاران فرستاده بود بیرون اورد، یـاران ابومسلم چوب دستیـهای سیـاه کـه کافرکوب مـی نامـیدند درون دست داشتند وبرخی از انان سوار بر اسب بودند و برخی دیگر سوار بر درازگوش، نخستین دسته از دلیران کـه با جامـه سیـاه بـه حضور ابومسلم رسیدند عبارت بودند از اسیربن عبدالله، مقاتل بن حکیم، محقن بن غزوان کـه همگی از موالیـان خزاعه بودند و به دنبال اینان مردمان شـهرهای هرات، پوشنج، مرورود، مرو، نس، ابیورد، طوس، نیشابور، سرخس، بلخ، تخارستان، کش، و نخشب بـه سوی ابومسلم شتافتند و بر گردش جمع گشتند.

تخارستان نام منطقه‏ای درون امتداد سواحل جنوبی جیحون وسطا و علیـا بوده است. درون دوره اسلامـی، تخارستان معنای وسیعتری پیدا كرد و شامل همـه سرزمـینـهای مرتفع وابسته بـه بلخ، واقع درون چپ و راست مسیر علیـای جیحون مـی‏شدو مسلمانان نخستین بار درون زمان عثمان بـه بلخ و تخارستان رسیدند.

پس از حمله ی اعراب درون سال ششصدوپنجاه وچهار مـیلادی، «دارا» پادشاه «تخارستان» همراه با خانواده اش از «کندوزِو تخارستان» بـه جاپان پناهنده مـی شود (تخارستان نام باستانی منطقه‌ای هست در شرق بلخ و غرب جیحون درون آسیـای مـیانـه و امروز ولایتی درون افغانستان بـه نام « تخار» که درون شمال شرقی افغانستان قرار دارد، نام خود را از آن منطقه گرفته است) .

سپس فرزندش «دارای دخت» درون آن جا زاده شده و به زبان جاپانی بـه سرودن شعر مـی پردازد، این نکته نـه تنـها درون کتاب « شعر زنان افغانستان » تالیف دکتر مسعود مـیر شاهی، بلکه درون کتاب «زنان شاعر پارسی گوی هفت شـهر عشق » تالیف مـهری شاه حسینی نیز مورد توجه قرار گرفته است. اما بـه نظر مـی آید دقت شاه حسینی و برداشت وی درست تر از مـیرشاهی است.

مـیرشاهی درون ترجمـه ی خود از این مقاله مـی گوید: « دارایدخت زن پادشاه تخارستان کـه پس از حمله ی عرب ها با شوهرش بـه جاپان پناهنده شد، اولین زن شاعر شناخته شده درون حوزه ی فرهنگ ما مـی باشد. دارایدخت درون سال م از کندوز درون تخارستان بـه جاپان رفت. او درون سوگ شوهرش چنین مـی سراید:

آتش سوزان نیز

مانسردَهَم

رُباید و پوشاند و نـهد درون انبان

آیـا ایدون نگویند ؟

ابر آبی دیدار

کی بر رشته کوه، اباختران آویزان است

از ستارگان گذرد، از ماه گذرد.

تُخارستان یـا طُخارستان نام سرزمـینی کهن و نام ولایتی درون خراسان بزرگ درون نخستین سده‌های اسلامـی، واقع درون امتداد کرانـه‌های جنوبی جیحون (آمودری) علیـا و وسطا بود کـه از خاور بـه بدخشان، از شمال بـه کرانـه‌های جنوبی رود جیحون و از جنوب بـه رشته‌کوههای هندوکش محدود بوده‌است و در برخی از ادوار تاریخی درون مفهوم وسیع‌تری همـهٔ نواحی مرتفع وابسته بـه بلخ، واقع درون دو کرانـهٔ رود جیحون را درون بر مـی‌گرفته‌است و به عبارتی دیگر درون برگیرندهٔ ولایـاتی فاریـاب، جوزجان، بلخ، سمنگان، قندوز، تخار و بدخشان بوده‌است واین نام درون نخستین ‌سده‌های اسلامـی بر بخشی از سرزمـین باختر باستان درون نواحی خاوری بلخ اطلاق مـی‌شده‌است.

نام این سرزمـین برگرفته از نام مردمـی هست که تُخار خوانده مـی‌شدند و تخاری ها از اقوام آریـایی بودند کـه در سدهٔ سوم پیش از مـیلاد درون نواحی کوچا و تورفان درون شمال شرقی سرزمـینی کـه بعدها ترکستان شرقی یـا ترکستان چین خوانده شد، بـه سر مـی‌بردند.

در منابع تاریخی و جغرافیـایی دورهٔ اسلامـی از دو تخارستانِ علیـا و سفلا بدون مشخص جایگاه هریک یـاد شده‌است و بر پایـهٔ فهرست شـهرهایی کـه ابن خرداد بـه برای تخارستان علیـا برشمرده است، تخارستان علیـا نواحی شرقی بلخ و جنوبی جیحون را درون بر مـی‌گرفته هست و از نوشتهٔ یعقوبی، آنجا کـه از بامـیان درون شمار نواحی تخارستان «اولی» (اولین) یـا «دنیـا» (نزدیک‌ترین) یـاد مـی‌کند، چنین پیداست کـه تخارستان سفلا درون برگیرندهٔ نواحی جنوب غربی تخارستان علیـا و جنوبی بلخ بوده‌است.

سرزمـین تخارستان دارای دو بخش کوهستانی و دشت بوده‌است و در دشت‌های آن ترکان خَلُّخ (خُرلُخ) زندگی مـی‌د ومـهم‌ترین شـهرهای تخارستان شـهرهای خُلْم، سمنگان، بغلان، سکلکند، وروالیز، آرهَن، راوَن، سکمـیشت، روب، سرای عاصم، خَشت و اندراب بود و شـهر طالقان (تایقان) کـه شـهر بلخ وسعت داشت بزرگ‌ترین شـهر و مرکز تخارستان به‌شمار مـی‌رفت.

ولایتی درون شمال کشور بـه نام تَخار نام‌گذاری شده‌است کـه بخشـهایی ازسرزمـین تخارستان تاریخی را درون بر مـی‌گیردو ولایت تخار کـه مرکز آن شـهر تالقان است، ۱۷ ولسوالی دارد و شـهرهای تالقان، چاه‌آب، یَنگی‌قلعه، اشکمش و فرخار مـهم‌ترین شـهرهای آن به‌شمار مـی‌آید.

مردم تخارستان درون قرن‌های پنجم که تا هفتم مـیلادی پیرو چند دین بودند وبه استناد بر مآخذ تاریخی و مدارک باستان‌شناسی دقیق مـی‌توان گفت کـه اکثریت مردم تخارستان مثل دوره‌های قدیم زرتشتی بودند. موقعیت دین بودایی نیز خیلی مستحکم بود ودر آسیـای وسطی بـه دوران هفتالیـان (هیتالیـان) دین بودایی مورد تعقیب قرار نداشت و بعضی حاکمان هیتالی از دین بودایی پشتیبانی مـی‌د.

در پایـان قرن ششم و اوایل قرن هفتم مـیلادی بعضی حاکمان خاقانات غربی ترک بـه دین بودایی مـی‌پیوندند و هم درون جنوب آسیـای مـیانـه هم درون افغانستان و شمال هندوستان شروع بـه ساختن معبدهای بودایی مـی‌نمایند و از بوداییـان پشتیبانی مـی‌کنند ودر قرن هفتم درون پایتخت تخارستان، شـهر بلخ، صدها دیر بودایی، درون ترمذ ده‌ها دیر، درون شومان دو دیر، درون قبادیـان سه دیر و غیره موجود بودند واز اطلاعات بـه دست آمده بر مـی‌آید کـه در تخارستان دین بودایی خیلی انتشار داشته‌است و دین دیگری کـه در آسیـای مـیانـه درون این زمان رسوخ کرده بود، دین مانویـه بود، باز یک دین دیگر، دین نصرانی بود. ترک‌های تخاری معتقد بـه دین نصرانی بودند.

سمنگان، زادگاه دلیران

شـهر قدیمـی سمنگان درون جنوب شرقی خلم، ولایت مزار شریف بوده رستم زال با تهمـینـه شاه سمنگان ازدواج کرد. تختِ رُستَم نام آثار تاریخی کشور است.رستم نام آورترین چهرهٔ اسطوره‌ای درون شاهنامـه وبرترین چهرهٔ اسطوره‌ای ادبیـات است. او فرزند زال و رودابه است. شُغاد نام برادر رستم هست که موجب کشته شدن او و دیگر برادرش زواره و رخش شد. او درون شکارگاه چاهی کند و آن را پر از تیغ و نیزه کرد. سپس رستم را بـه بهانـهٔ شکار بـه آنجا برد.سهراب فرزند رستم و از بطن تهمـینـه شاه سمنگان است. وی درون سمنگان بـه دنیـا مـی‌آید.

سیمـینگان یـا سمنگان یكى از شـهرهاى خراسان بزرگ، و یكى از شـهرهاى ناحیـه تخارستان بود و

سمنگاه شـهریست اندر مـیان كوه نـهاده و آنجا كوهها هست از سنگ سپید چون رخام و اندر و خانـها كنده هست و مجلسها و كوشكها و بت‏خانـهاست و آخر اسبان، با همـه آلتى كى مر كوشكها را بباید، بر وى صورتهاء گوناگون از كردار هندوان نگاشته و ازو نبید نیك خیزد و مـیوه بسیـار. سمنگان درون جنوب بلخ بود ودر اللباب آمده سمنجان بلده كوچكى هست از طخارستان درون آنسوى بلخ، حمد الله مستوفى مـینویسد: سمنجان از ولایت طخارستان هست و از اقلیم چهارم...شـهرى كوچكست بر طرف شرقى سه محلتست بهم دیگر متصل و طرف غربى سه محلتست متفرق و قلعه محكم دارد و آب فراوان و باغستان بسیـار دارد و از مـیوه انگور و انجیر و شفتالو و فستق (پسته) بغایت فراوان و خوب باشد. بارتولد احتمال داده كه خیبك كنونى همگان سمنگان مـی باشد.

این نام بـه گونـه ایبك نیز آمده است، شـهر قدیمـی سمنگان درون جنوب شرقی خلم، درون ولایت مزار شریف و در طول تاریخ بر سر یکی از راه‌های مـهم بلخ بوده‌است و در شاهنامـه فردوسی چنین آمده‌است کـه رستم زال با تهمـینـه شاه سمنگان ازدواج کرد.

سمنگان یکی از ولایـات کهن باستان بوده مرکز آن شـهر شاداب وسر سبز ایبک مـی‌باشد کـه ارتفاع آن از سطح بحر بیش از هزار متر هست و این منطقه خیلی‌ها حاصلخیز بوده، حبوبات و مـیوه‌های فراوان داردو آب و هوای ایبک شـهرت زیـاد داشته، چنانچه گفته‌اند: آب ایبک، نان ایبک، خواب ایبک.

سمنگان درون امتداد شاهراه کابل - حیرتان بین بغلان وبلخ درون یک منطقه مـهم واقع شده کـه در اثر کشف شواهد و آثار تاریخی اهمـیت خاصی پیدا کرده‌است چناچه درون پایـه حفریـات و تحقیقات دکتر کارنتون مورخ و باستان شناس امریکای درون غار قره کمر کـه در کوه‌های مجاور ایبک واقع شده، درون حوالی ۳۰-۵۰ هزار سال قبل از مـیلاد شیکاری‌های همـین منطقه سپری مـینموده‌اند و به حیث یکی از کانون‌های زندگانی مردمان عصر حجر درون افغانستان شناخته شده و آثاری از قبیل سنگهای چقماقی، استخوان حیوانات و خاکستر ذغال بدست آمده‌است و کشف آتشگاه سرخ کوتل و آثار بدست آمده از آن مجاورت شرقی سمنگان، روشنی جدیدی بـه سمنگان عصر کوشانی‌ها درون قرن اولیـه مسیحی بـه تمام این مناطق مـی اندازد.

رباتک منطقه دیگری از سمنگان کـه در عصر کوشانی‌ها آباده بوده، آثار مسکوکات بدست آمده از رباتک شاهد این مدعاست همـین قسم درون داخل دره معروف بـه زندان سموج‌های مشاهده مـی‌شود کـه نشان دهنده آبادانی زیـاد بوده‌است. نقطه دیگری بنام هزار سُم کـه اهمـیت خاص تاریخی زیـاد دارد بـه عقیده ایتالیـائی‌ها راه تجارت بوده و به دو طرف هندوکش کاروانـها رفت و آمد مـی کرده و تنگی تاشقرغان دارای دروازه ئی بوده و راه عمومـی از تنگی ایبک و دره زندان گذشته بـه استقامت بامـیان و کابل کاروانـها حرکت مـید و ایبک دارای کاروانسراهای نیز بوده کـه به مرور زمان از بین رفته‌است. از آنچه گفته شد سمنگان از دوره‌های قدیم عصر حجر بـه این طرف درون ادوار قبل از تاریخ و در دوره‌های اسلامـی همـیشـه مرکز زندگانی بوده، بعد معلوم مـی‌شود کـه از نظر تاریخی و جغرافیـای موقعیت مـهمـی داشته و دارد.

همچنان چیز مـهمـی کـه از نظر تاریخی باعث شـهرت سمنگان شده ستوپه ئی هست بزرگ، از یک پارچه سنگ کـه در مجاورت خود معادلی هم داشته و در داخل بدنـه کوه بچه یـا تپه حفر شده کـه در عرف بنام تخت رستم یـاد مـی‌شود حال آنکه یکی از معابد بسیـار مـهم باختر قدیم درون همـین ایبک مـی‌باشد و یکی از عجایب معماری عصر بودائی هست حفره نامبرده بزرگ و مجلل با دهلیزها واتاق‌ها و ملحقات دیگر بـه مراتب از ستوپه سنگی عجیب تر هست که یقینا تعداد زیـادی بازدیدکننده از کشورهای مختلف درون اینجا مـی آمده و خانـه‌های کنده شده کـه در حدود العالم ذکر یـافته، عبارت از همـین اتاق‌ها و حجره‌های معبد هست و بـه تعبیر دیگر آنـها را بتخانـه خوانده‌اند کـه به معنای لغوی همان بودا را گویند و خانـه بودا درون حقیقت همان اتاقها وحجره هائی هست که درون هرکدامازآنـها یک یـا چندین مجسمـهٔ بودا همراه با نقاشی و هیکل تراشی، تراش یـا ساخته شده‌اند کـه خود نشان دهنده هنر مجسمـه سازی و هیکل تراشی آن عصر مـیباشد، سمنگان بزرگترین أدباء، فضلاء و شعراء را درون دامان خود پرورده‌است.

پسته و بادام سمنگان معروف بوده و در کوه‌های آن زیره، هنگ و دیگر گیـاهان شفابخش بـه کثرت یـافت مـی‌شود. ذغال سنگ دره صوف بالای ولایت سمنگان از نظر نوعیت بهترین و عالیترین کیفیت را دارا مـی‌باشد و از نگاه زراعت گندم، بنام گُدام افغانستان مشـهور است.

در حدود العالم من المشرق الی المغرب، معجم البلدان یـاقوت الحموی، شاهنامـه شاهکار بزرگ فردوسی طوسی ودیگر مآخذ معتبر از سمنگان بـه مراتب نامبرده شده‌است داستان رستم با تهمـینـه شاه سمنگان و نبرد رستم با سهراب از تراژدی‌ترین داستانـهای شاهنامـه بـه همگان معروف است.

محترم سیدعبدالله درمورد سمنگان درسمن زارمـینویسد:... سمنگان درون امتداد شاهراه كابل - حیرتان بین بغلان وبلخ درون یك منطقه مـهم كشور عزیز ما واقع شده كه درون اثر كشف شواهد و آثار تاریخی اهمـیت خاصی پیدا كرده هست چناچه درون پایـه حفریـات و تحقیقات دكتر كارنتون مؤرخ و باستان شناس أمریكائی درون غار قره كمر كه درون كوه های مجاور ایبك واقع شده، درون حوالی سی تاپنجاه هزار سال قبل از مـیلاد شیكاری های همـین منطقه سپری مـینموده اند و به حیث یكی از كانون های زندگانی مردمان عصر حجر درون أفغانستان شناخته شده و آثاری از قبیل سنگهای چقماقی، استخوان حیوانات و خاكستر ذغال بدست آمده هست و كشف آتشگاه سرخ كوتل و آثار بدست آمده از آن مجاورت شرقی سمنگان، روشنی جدیدی بـه سمنگان عصر كوشانی ها درون قرن أولیـه مسیحی بـه تمام این مناطق مـی أندازد. رباطك منطقه دیگری از سمنگان كه درون عصر كوشانی ها آباده بوده، آثار مسكوكات بدست آمده از رباطك شاهد این مدعاست همـین قسم درون داخل درهء معروف بـه زندان سموج هائی مشاهده مـیشود كه نشان دهنده آبادانی زیـاد بوده است.

نقطه دیگری بنام هزار سُم كه اهمـیت خاص تاریخی زیـاد دارد بـه عقیده ایطالیـائی ها راه تجارت بوده و به دو طرف هندوكش كاروانـها رفت و آمد مـی كرده و تنگی تاشقرغان دارای دروازه ئی بوده و راه عمومـی از تنگی ایبك و دره زندان گذشته بـه استقامت بامـیان و كابل كاروانـها حركت مـیكردند و أیبك دارای كاروانسرا هائی نیز بوده كه بـه مرور زمان از بین رفته است. از آنچه گفته شد سمنگان از دوره های قدیم حجر بـه این طرف درون ادوار قبل از تاریخ و در دوره های إسلامـی همـیشـه مراكز زندگانی بوده، بعد معلوم مـیشود كه از نظر تاریخی و جغرافیـائی موقعیت مـهمـی داشته و دارد.

همچنان چیز مـهمـی كه از نظر تاریخی باعث شـهرت سمنگان شده ستوپه ئی هست بزرگ، از یك پارچه سنگ كه درون مجاورت خود معادلی هم داشته و در داخل بدنـه كوه بچه یـا تپه حفر شده كه درون عرف بنام تخت رستم یـاد مـیشود حال آنكه یكی از معابد بسیـار مـهم باختر قدیم درون همـین ایبك مـیباشد و یكی از عجایب معماری عصر بودائی أفغانستان قدیم هست حفریـه نامبرده بزرگ و مجلل با دهلیز ها واتاق ها و ملحقات دیگر بـه مراتب از ستوپه سنگی عجیب تر هست كه یقیناً تعداد زیـادی زوار از كشور های مختلف درون اینجا مـی آمده و خانـه های كنده شده كه درون حدود العالم ذكر یـافته، عبارت از همـین اتاق ها و حجره های معبد هست و بـه تعبیر دیگر آنـها را بتخانـه خوانده اند كه بـه معنای لغوی همان بودا را گویند و خانـه بودا درون حقیقت همان اتاقها وحجره هائی هست كه درون كدام آن یك یـا چندین مجسمـهء بودا همراه با نقاشی و هیكل تراشی، تراش یـا ساخته شده اند كه خود نشان دهندهء هنر مجسمـه سازی و هیكل تراشی آن عصر مـیباشد.

بامـیان، بام دنیـا  

نام بامـیان درون زبان پهلوی بـه نام بامـیگان آمده‌است.در دوره اسلامـی بامـیان یکی از شـهر‌های مـهم و آباد خراسان و مرکز شیران بامـیان محسوب مـی‌شد. بامـیان یکی از ساحاتی هست که درون سابق راه ابریشم ازآن عبور مـی کرده و مفیدیت های زیـادی بـه منطقه بـه وجود مـی آورده. کاروانـها با عبور از این ساحه مناطق چون امپراتوری روم، چین و آسیـای مـیانـه و آسیـای جنوبی را بـه هم وصل مـی نمود و اکثراً توقفگاه شان این منطقه بـه شمار مـی آمد. درون بامـیان، هنرهای چون هنر فارسی، بودایی و یونانی باهم آمـیخته شده کـه منحصراً بـه نوع بودایییـهای یونانی شباهت دارد. مجسمـه های بودا درون مقابل شـهر بامـیان روی صخره ها و کوه ها حک شده.و دو بزرگترین بتهای کـه هرکدام آن بـه پنجاه وپنج متر و سی وهفت متر مـی رسد وبزرگترین بتهای ایستاده درجهان بـه شمار مـیرود کـه این بتها درون ماه مارچ سال دوهزارویک مـیلادی توسط طالبان تخریب گردید.

در نخستین قرن های هزاره اول بعد از مـیلاد، بامـیان بخشی از امپراتوری بودایی کوشانی ها بحساب مـیرفت، کـه ازپایگاه اصلی اش درون افغانستان امروزی، قسمت های زیـادی از هندوستان و آسیـای مرکزی را با هم متحد ساخته بود. انتشار دین بودایی از خواستگاه اصلی آن هندوستان بـه طرف شمال، یعنی آسیـای مرکزی و سپس بـه صوب شرق دور، درون امتداد مسیرهای کـه تجاران و عساکر امپراتوری کوشانی از آن استفاده مـینمودند، آغاز گردید.

بامـیان شـهریست بر حد مـیان گوزگانان و حدود خراسان و بسیـار كشت و برز است، و پادشاى او را شیر خوانند، و رودى بزرگ بر كران او همى گذرد، و اندر وى دو بت سنگین است، یكى را سرخ بت خوانند و یكى را خنگ بت بامـیان یكى از شـهرهاى باستانى و از مراكز پر ارج دین بودائى بوده است.ویرانـه‏هاى برج‏هاى آن و غارهایى كه دو تندیس بزرگ بودا درون آن قرار دارند هنوز برجاى مانده است.هیون تسنگ كه درون سی اپریل ششصدوسی «م »مطابق سال نـهم هجرى بـه بامـیان رسیده گوید كه پایتخت درون نشیب كوه بچه كاین و در پهلوى آن یك وادى بـه طول شش یـا هفت لى (در حدود سه مـیل) افتاده و در شمال آن صخره‏هاى كوهسار واقع هست و درون آن گوسپند و اسپ و مواشى و گندم فراوان و مـیوه اندكست.لباس مردم از پوست و پشم ساخته مى‏شود بامـیان و بتان آن درون ادبیـات و روایـات دوران اسلامى که تا چهارده سده شـهرت داشت و عنصرى شاعر دربار غزنـه، داستان «خنگ بت و سرخ »بامـیان را بـه نظم درون آورده، و بعد از آن ابوریحان بیرونى آن را بـه نام «حدیث صنمى البامـیان »از پارسى بـه زبان تازى برگردانیده بود و از این بر مى‏آید كه از زمان پیش از اسلام و پس از آن داستانى درباره این دو بت بامـیان، درون مـیان مردم رواجى داشته است.

در آغاز دوره عباسیـان مردم بامـیان بـه دین اسلام درون آمدند امّا سده سوم هجرى معابد بودائى بزرگى درون آنجا بود كه یعقوب لیث صفّارى آنـها را ویران نمود واین شـهر بـه سال «ششصدوهجده - ه »به دست مغول ویران گشت. بامـیان‌، نام‌ ولایت‌ و شـهری‌ كهن‌ درون مركز افغانستان‌. این‌ ولایت‌ از شمال‌ به‌ سمنگان‌، از جنوب‌ به‌ غزنى‌ و ارزگان‌، از خاور به‌ بغلان‌، پروان‌ و وردك‌، و از باختر به‌ سرپل‌ و غور محدود مى‌گردد. رشته‌ كوههای‌ بابا این‌ ولایت‌ را به‌ دو بخش‌ شمالى‌ و جنوبى‌ تقسیم‌ مى‌كند و راه‌ ارتباطى‌ این‌ دو بخش‌ از دو گردنـه صعب‌العبور «حاجى‌ گك‌» درون شرق‌ و «شاتو» درون غرب‌ این‌ رشته‌ كوه‌ مى‌گذرد. شـهر بامـیان‌ درون دره‌ای‌ پرآب‌ درون بخش‌ علیـای‌ كوههای‌ باب، قرار گرفته‌ است‌.

نام‌ بامـیان‌ شكل‌ پارسى‌ِ «بامـیكان‌» یـا «بامـیگان‌» پهلوی‌ است‌.

«بام‌» درون پهلوی‌ به‌ معنای‌ درخشندگى‌، و «بامـیگ‌» به‌معنای‌ درخشان‌ و تابان‌ به‌ كار رفته‌، و هر دو از ریشـه اوستایى‌ « با» به‌معنای‌ روشنایى‌ گرفته‌ شده‌ است‌. صفت‌ «بامـیه‌» در زبان‌ اوستایى‌ به‌معنای‌ فروزنده‌ و تابنده‌ از همـین‌ ریشـه‌ است‌. تاریخ‌ بامـیان‌ به‌ اوایل‌ دوران‌ كوشانیـان‌ از سده (اول - م‌) باز مى‌گردد كه‌ آیین‌ بودا را که تا نواحى‌ شمالى‌ هندوكش‌ گسترش‌ دادند. بامـیان‌ كه‌ بر سر راه‌ قدیمى‌ هند به‌ چین‌ قرار داشت‌، به‌ تدریج‌ به‌ مركز تجارتی‌ - مذهبى‌ مـهمى‌ بدل‌ شد، چنانكه‌ هیوآن‌ تسانگ‌، راهب‌ بودایى‌ چینى‌ كه‌ درون اوایل‌ سده (هفت - م‌) از بامـیان‌ دیدن‌ كرده‌، درون گزارشـهای‌ خود از دهها معبد بودایى‌ كه‌ درون آنـها هزاران‌ راهب‌ به‌ عبادت‌ مشغول‌ بودند، یـاد مى‌كند.

موقعیت‌ بامـیان‌ و ثروتى‌ كه‌ از راه‌ نذورات‌ زوار و کاروان تجارتی‌ كه‌ از آنجا عبور مى‌كردند، به‌ دست‌ آورد، موجب‌ شد كه‌ به‌ یكى‌ از بزرگ‌ترین‌ مراكز آیین‌ بودا تبدیل‌ گردد و آثاری‌ بدیع‌ از هنر بودایى‌ درون آنجا پدید آید كه‌ شگفتى‌ هر بیننده‌ای‌ را برانگیزد. از مـهم‌ترین‌ این‌ آثار دو مجسمـه عظیم‌ بودا یكى‌ به‌ ارتفاع‌ پنجاه وسه متر و دیگری‌ به‌ بلندی‌ سی وپمج متر بود كه‌ از شاهكارهای‌ هنری‌ عصر كوشانیـان‌ به‌ شمار مى‌رفت‌. هیوآن‌ تسانگ‌ همچنین‌ از مجسمـه عظیمى‌ درون بامـیان‌ كه‌ بودا را درون حالت‌ خوابیده‌ به‌ پهلو نشان‌ مى‌داده‌، یـاد مى‌كند كه‌ امروز اثری‌ از آن‌ دیده‌ نمى‌شود. با انقراض‌ سلسله كوشانیـان‌ به‌ دست‌ شاپور اول‌ ساسانى‌ درون (دوصدوبیست - م‌)، قلمرو آنان‌ از جمله‌ بامـیان‌ ضمـیمـه دولت‌ ساسانى‌ شد؛ اما تسلط ساسانیـان‌ بر بامـیان‌ پایدار نبود، زیرا درون این‌ دوره‌ حدود مرزهای‌ شرقى‌ خراسان‌ به‌ سبب‌ تهاجمات‌ هپتالیـان‌ و سپس‌ تركان‌ دستخوش‌ تغییراتى‌ شد.

 موسى‌ خورنى‌ از بامـیان‌ درون فهرست‌ كوره‌های‌ خراسان‌ یـاد كرده‌، درون حالى‌ كه‌ یعقوبى‌ در فهرست‌ شـهرها و كوره‌های‌ خراسان‌ نامى‌ از آن‌ نبرده‌ است‌ و این‌ نشان‌ مى‌دهد كه‌ تسلط ساسانیـان‌ بر این‌ شـهر منقطع‌ بوده‌ است‌.

فرمانروایـان‌ محلى‌ بامـیان‌ كه‌ غالباً نسب‌ به‌ شاهان‌ كوشانى‌ مى‌بردند، از پیش‌ از اسلام‌ ملقب‌ به‌ « شیر» بودند و بر روی‌ سكه‌هایى‌ كه‌ از ایشان‌ برجای‌ مانده‌، كلمـه «شیر» با رسم‌الخط كوشانى‌ دیده‌ مى‌شود. شیر یـا شار به‌ لهجه‌های‌ مختلف‌ شرقى‌ به‌ معنى‌ پادشاه‌ بوده‌، و مأخوذ از «خْشَثْریـه» پارسى‌ است‌ كه‌ درون متون‌ عربى‌ به‌ خطا «اسد» ترجمـه‌ شده‌ است‌.

قلمرو شیران‌ بامـیان‌ به‌ عنوان‌ حاكمان‌ دست‌نشانده ساسانى‌، و در دوره اسلامى‌ که تا مدتها به‌ استقلال‌، سراسر سرزمـین‌ تخارستان‌، یعنى‌ بخش‌ بزرگى‌ از دره‌ها و جلگه‌های‌ پیرامون‌ هندوكش‌ شرقى‌ را نیز درون برمى‌گرفت‌. آیین‌ بودا در سده‌های‌ نخستین‌ اسلامى‌ نیز درون ناحیة بامـیان‌ رواج‌ داشته‌ است‌. به‌ گفتة راهبى‌ بودایى‌ از اهالى‌ كوریـا كه‌ درون (سده دو - ق‌/هشت - م‌) از بامـیان‌ دیدن‌ كرده‌، پادشاه‌ آنجا پیرو مذهب‌ بودا بوده‌، و سپاهى‌ نیرومند درون اختیـار داشته‌ است‌.

فاتحان‌ عرب‌ هیچ‌گاه‌ از عهده تصرف‌ مناطق‌ شرقى‌ هندوكش‌ برنیـامدند و به‌ گرفتن‌ باج‌ از فرمانروایـان‌ محلى‌ راضى‌ بودند ودر دوران‌ خلافت‌ منصور (صدوسی وشش – صدوچنجاه وهشت - ق‌)، شیر بامـیان‌ به‌ دست‌ مزاحم‌ بن‌ بسطام‌ به‌ دین‌ اسلام‌ درآمد و مـیان‌ آنـها پیوند سببى‌ برقرار شد، ولى‌ اطاعت‌ِ رسمى‌ او از دستگاه‌ خلافت‌ به‌ سال (صدوشصت وچهار - ق‌) و به‌ روزگار مـهدی‌ عباسى‌ باز مى‌گردد و با اینـهمـه‌، آیین‌ بودا و معابد بودایى‌ همچنان‌ درون بامـیان‌ به‌ حیـات‌ خود ادامـه‌ دادند، که تا اینكه‌ درون (دوصدوپنجاه وشش – ق) این‌ ناحیـه‌ به‌ تصرف‌ یعقوب‌ لیث‌ صفاری‌ درآمد و معابد آن‌ ویران‌ و تاراج‌ شد و از آن‌ تاریخ‌ بامـیان‌ دچار فقر و فراموشى‌ گردید.

گرچه‌ بعدها درون كنار ویرانـه‌های‌ آن‌، شـهر جدیدی‌ ساخته‌ شد، ولى‌ به‌ سبب‌ تقلیل‌ و سپس‌ قطع‌ نذورات‌ و درآمدهای‌ حاصل‌ از عبور كاروانـهای‌ تجارتی‌، اعتبار و اهمـیت‌ گذشته‌ را باز نیـافت‌ وبه‌ علاوه‌ همان‌گونـه‌ كه‌ هیوآن‌ تسانگ‌ در گزارش‌ سفر خود اشاره‌ كرده‌ است‌ و جغرافى‌دانان‌ مسلمان‌ نیز آن‌ را تأیید كرده‌اند، چون‌ زراعت‌ درون ناحیـه سردسیر بامـیان‌ رونق‌ نداشته‌، و محصولاتش‌ كفاف‌ مردم‌ این‌ شـهر را نمى‌داده‌ است‌، نفوس آن‌ نیز رو به‌ كاهش‌ نـهاد و جغرافى‌نویسان‌ سده‌های‌ (چهار که تا هفت - ق‌) عموماً بامـیان‌ را شـهری‌ متوسط وصف‌ كرده‌اند.

تا اواسط (سده چهار- ق‌) شیران‌ بامـیان‌ بر این‌ منطقه‌ فرمانروایى‌ داشته‌اند و از این‌ تاریخ‌ به‌ بعد نامى‌ از آنـها درون كتب‌ تاریخى‌ به‌ چشم‌ نمى‌خورد و ظاهراً پس‌ از تصرف‌ بامـیان‌ توسط البتكین‌ و اسارت‌ شیر بامـیان‌ درون جنگ‌، فرمانروایى‌ این‌ خاندان‌ بر نواحى‌ شرقى‌ هندوكش‌ پایـان‌ یـافت‌ و قلمرو آنان‌ ضمـیمـه حكومت‌ غزنویـان‌ شد.

در عصر غوریـان‌، بامـیان‌ به‌ تصرف‌ علاءالدین‌ حسین‌ جهانسوز درآمد و وی‌ برادر بزرگ‌تر خود، فخرالدین‌ مسعود را به‌ حكومت‌ بامـیان‌ و تخارستان‌ گمارد و از همـین‌ زمان‌ شاخه آل‌ شنسب‌ یـا شنسبیـان‌ از حكومت‌ غوریـان‌ درون بامـیان‌ تأسیس‌ شد كه‌ پس‌ از حدود هفتاد سال‌ حكومت‌، درون (ششصدودوازده - ق‌) به‌ دست‌ خوارزمشاهیـان‌ منقرض‌ گردید درون (ششصدوهجده - ق‌) این‌ شـهر به‌ تصرف‌ سپاهیـان‌ چنگیز درآمد و او به‌ خون‌خواهى‌ «موتوگن‌» - نواده محبوبش‌ - كه‌ درون محاصره بامـیان‌ كشته‌ شده‌ بود، شـهر را ویران‌، و مردم‌ را قتل‌ عام‌ كرد و آن‌ را «موبالیغ‌»، یعنى‌ شـهر بد و منحوس.‌ شدت‌ این‌ خرابیـها به‌ حدی‌ بود كه‌ پس‌ از گذشت‌ یك‌ سده‌، همچنان‌ ویران‌ و غیرمسكون‌ باقى‌ ماند.

شـهر بامـیان‌ به‌ روزگار معاصر، شـهری‌ كم‌ جمعیت‌ بود كه‌ بیشتر به‌ سبب‌ آثار تاریخیش‌ شـهرت‌ داشت‌. با هجوم‌ جهانگردان‌ از اواخر دهه (چهل - ش‌) زمـینـه‌های‌ تجدید رونق‌ این‌ شـهر فراهم‌ گردید و برخى‌ تأسیسات‌ شـهری‌ درون آن‌ ساخته‌ شد، لیكن‌ پس‌ از تحولات‌ سیـاسى‌ افغانستان‌ و آغازجنگهای‌داخلى‌، این‌شـهر مانند سایرشـهرهای‌ افغانستان‌ دستخوش‌ ویرانى‌ گردید و در همـین‌ اواخر بسیـاری‌ از آثار گرانبهای‌ تاریخى‌ آن‌ مانند دو پیكره بزرگ‌ بودا به‌ دست‌ طالبان‌ ویران‌ شد.

بهره از دایرة المعارف بزرگ اسلامـی و پژوهش های نویسنده.

دردمندانـه دهها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوز کـه هنوز هست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) و سرزمـین ادب پرور و غرورآفرین مارا فاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازند و همـه بود و نبود این مرز و بوم را درون دامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین ما درقبال این چپاول و تاراج آب از آب تکان نمـیخورد. بلی! با اندوه و درد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق و پژوهشـهای حق خواهانـه و ملی گرایـانـه وجود ندارد و شوربختانـه کـه در سطح ملی نیزعده ی آگاهانـه و یـا غیرآگاهانـه آب درون آسیـاب بیگانـه ریخته و با تلاشـهای مذبوهانـه درون پی ترویج و تسلط فرهنگ و ادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درون تلاش اند.

قندهار، خطه ی شـهامت و غیرت

قندهار شـهرى عظیم هست و اندرو بتان زرین و سیمـین هست بسیـار و جاى زاهدانست و برهمنانند.و شـهرى با نعمتست و او را ناحیتیست خاصه. (حدود العالم.ص – شصت وهفت) ابو الفداء نویسد كه نام قصبه قندهار ویـهند هست و آن درون دره سند واقع است، (تقویم البلدان) قندهار مملكتى بزرگ هست از اقلیم سیم و چهارم بلاد بزرگش قراخالوك و ولى شالوك كه دارالملك هست و زایدندان و اغناب و دیگر بلاد و ولایـات و صحارى بسیـار و ارتفاعش غله و اندك مـیوه باشد.

نام شـهرى از خراسان كه اكنون درون تصرف افغانـهاست. (لغت نامـه، بـه نقل از ناظم الاطبا) نام قندهار از دو بخش ساخته شده هست - قند - كند - كنت - كت - كد - بـه معنى جایگاه آبادى خانـه هار - وهار - بهار بـه معنى دیر پرستشگاه، معبد، بت‏خانـه، كه بر رویـهم مى‏شود جایگاه پرستشگاهها - شـهر پرستشگاهها - بهار یـا وهاره كه درون سانسكریت نیز بـه معنى معبد هست از دوره اوستا و (واره) كه درون بلخ بود باقى مانده و به اشكال وهار - بهار - هار و غیره درآمده و همـین كلمـه هست كه درون پایـان اكثر نا ماى بلاد اكنون هم دیده مى‏شود، مانند - قندهار، ننگرهار، نندهار، پوتوهار (نزدیك تكسیلا) چپرهار، گلبهار، بنیـهار (بنیر) كه درون لهجه‏هاى دیگر آریـایى هور - وور، گردیده و بالاخره بور - پور شده و لهاوور – لاوهور- لاهور و پرشاور - پرشاپور - پرساوهورو دنبور (آدینـه پور بابر، جلال آباد كنونى) و در سند بم بهوراین لاحقه را دارند، درون ادب پارسى نیز بهار بـه مفهوم بتكده موجود است.

در دوره‌های ماد و هخاان٬ آراخوزیـا (رُخَج) سرزمـینی درون اطراف رودخانـهٔ ارغنداب بوده و یکی از ساتراپی‌های هخاان بشمار مـی‌رفت ودر سنگ‌نبشته بیستون داریوش ٬ آراخوزیـا درون فهرست ساتراپی‌های هخاان آمده‌است. درون سال سه صدوبیست ونو پیش از مـیلاد، اسکندر مقدونی پا بـه سرزمـین هندوکش کـه تاریخ‌نویسان یونانی آن را پارپامـیز (Paropamisus) گفته‌اند نـهاد و اسکندر هرات را تصرف و پس از سپری نمودن زمستان درون سیستان، وارد ناحیـه‌ای شد کـه به نامش اسکندریـه (قندهار امروزی) نامـیده شد. درون (سه صدوپنج- ق.) موریـاها بر پاراپامـیز (گنداره یـا گندهار)، آراخوزیـا و گدروزی (گدروزیـا - بلوچستان) تسلط یـافتند. درون این دوران دین بودایی توسط آشوکا بـه این سرزمـین وارد شد و پس از اسلام٬ قندهار جزئی از خراسان بزرگ محسوب مـی‌شدودوبار شـهر بـه طور کامل ویران گردید، اول بار بـه دست مغول و بار دیگر درون پایـان قرن هشتم هجری بـه دستور امـیر تیمور گورکانی وبرخی برآنند کـه شـهر باستانی قندهار را لهراسپ شاه معروف ساخته‌است.

درشاهنامـه ازقندهار دوبار یـاد مـی شود، یكی هنگامـی كه سیندخت از زال سخن مـی گوید و ویرا مـی ستاید:

كه باشد كه پیوند سام سوار

نخواهد ز اهواز که تا قندهار

و دیگر بار درون داستان دوازده رخ هست كه كیخسرو هنگام تدارك مقدمات جنگ با افراسیـاب درون نامـه خود بـه رستم كه كشمـیر و كابل و قندهار را با هم ذكر مـی كند. درون داستان رستم و اسفندیـار گشتاسپ بست را یكی از شـهرهای قلمرو رستم معرفی مـی كند.

كه اوراست که تا هست زاولستان

همان بست و غزنین و كاولستان

ذرشاهنامـه بـه نام كابل و كابلستان بسیـار برخورده ایم كه بخشی بوده هست از قلمرو رستم یـا افراد خاندان مـهراب و از نام بسیـار قدیمـی و مـهم گند را آغاز مـی كنیم، Gandhara، گندارا سرزمـینی بوده هست در دو طرف رودخانـه سند و سطا شامل دو ایـالت پیشاور و راولپندی كنونی و دو شـهر باستانی تاكسیلا و پوشكار.... درون آن قرار داشته هست و بـه ساكنان آن گندهری مـی گفتند درون كتیبه های داریوش از جمله كتیبه بیستون (پنجصدوهجده – پنجصدوبیست ق. م) كه درون آن نام این سرزمـین ذكر مـی شود. اما درتاریخ اساطیری هند هنگام سلطنت سلسله منسوب بـه ماه (دوهزاروپنجصدوپنجاه – دوهزاروهفتصدوپنجاه - ق. م) مـی خوانیم كه قوم درون وهیوس از سرزمـین راچوتانا بـه ناحیـه شمال غربی هند رانده مـی شوند و آنرا تصرف مـی كنند و این سرزمـین بنام یكی از جانشینان فرمانده مـهاجمان بـه گنارا موسوم مـی شود سپس مـی رسیم بـه قرن پانزده پیش از مـیلاد هنگام جنگهای بهارات كه مایة اصلی حماسه مـهابهارات هست پادشاه گنارا نیز درین جنگها شركت مـی كند و شكست مـی خورد.

منطقه گندارا درون عصر اشكانیـان شامل پنجاب، ماتهورا و كاتیـاور بود و یك مـهاساتراپ از طرف دولت هندو پارتی و بعدها كوشانی بـه اداره آن سرگرم بود، هندیـان بـه سكاها و كوشانیـها نیز كه خارجی بودند یـاواما مـی گفتند سكاها بـه تدریج درون هند و فلسفه و آئین هندو مضمحل شدند، ساتیراپیـهای سكائی درون شمال غربی هند، درون عصر كنیكشا و جانشینش (صدویک – هفتادوهشت مـیلادی) دولت های كوچك محلی بودند كه تقویم سكائی پارتی را بكار مـی بردند، این تقویم درون زرنك (درانكیـانا) ترتیب داده شده بود و در هند بـه ویكراساموات شـهرت دارد كه هنوز هم رایج است. سكاها وقتی بـه شـهر اوجین درون ملوا رسیدند گروهی از موبدان (مغان) را نیز بـه همراه داشتند كه درون تاریخ هند باستان بنام مغان برهمن شـهرت دارند، شاید علت این مـهاجرتها هجوم یـا كوچ های دسته جمعی یوئه چی ها بوده است. این مردم وطن اصلی خود را هرگز فراموش نكردند و كلمـه سكادویپا یـادگار آنست، سكادویپا از دو بخش سكا و دویپا تركیب شده دویپا درون اصل سانسكریت دو آب بوده هست و دو آب یـادآور سیستان هست كه وطن اصلی مـهاجران سكائی پارتی مورد بحث ماست.

در متن های باستانی هند همـه جا از شاكادویپا و دریـای شیری كه مـیان هند و آن سرزمـین قرار دارد نام مـی شود و این نیز خود دلیل دیگری هست بر آن كه سكاها از نواحی دریـاچه ای سیستان بـه هند رفته اند. كابل نیز كه نامش درون ریگ ودا كوبهاست Kubha از باستانی ترین شـهرهای این ناحیـه است. پلینی بـه نام قدیمـی آن كایپا اشاره كرده هست كه توسط كوروش بـه قلمرو هخاان افزوده شد و آریـان درون جلد اول ایندیكا بند اول که تا سوم مـی نویسد كه هندیـهای ساكن مـیان دو رود سند و كابل (كافن Cophen) تابع آسوریـه، مادها و هخاان (از عصر كوروش بـه بعد) بوده اند و بایشان خراج مـی داده اند. درون شمال كابل شـهرك قدیمـی دیگری نیز بنام بگرام وجود داشته است...

در شاهنامـه سه بار از قنوج (در هند) نام مـی برد كه بیشتر هنگام ذكر قلمرو امـیران و شاهان از جمله خود سلطان محمود هست به احتمال ذكر قنوج توسط سلطان محمود درون اثر شـهرتی بوده هست كه قنوج درون طی لشكركشیـهای سلطان محمود بـه هند كسب كرده بوده است، از رود هیرمند دوبار، هر دو هنگام ذكر پادشاهی نوذر و لشكركشی افراسیـاب كه دو سردار افراسیـاب بسوی هیرمند پیش مـی آیند، درون جاهای دیگر نیز هر جا هیرمند ذكر شده فقط همان رودخانـه كنونی كه درون عهد باستان هیتومنت خوانده مـی شده افاده مـی گردد.

در هزاره سوم پیش از مـیلاد درین ناحیـه فقط كابل... وجود داشته، همانند هارپا درون پنجاب مركزی، موهنجودار و در سند سفل، بمپور درون بلوچستان و شـهر سوخته درون سیستان. درون همـین دوران هست كه اقوام هند و آریـایی از حوزه وسطای سیر دریـا بـه جنوب مـهاجرت مـی كنند، درون این مسیر شمالی جنوبی بـه مغرب و هندیـان بسوی مشرق تمایل دارند، نبودی اثری از آبادیـهای چشم گیر درین ناحیـه دلیل بر آن نیست كه تمدنی درون سرزمـین مورد بحث ما از سده های پیش از تاریخ، بـه ویژه پیش از ورود آریـائیـها وجود نداشته باشد علت این فقدان آنست كه هنوز درین نواحی بررسیـهای باستانشناسی گسترده ای صورت پذیر نشده است.

در هزاره اول پیش از مـیلاد درین نواحی تغییراتی حاصل مـی شود، آریـائیـها درون پنجاب و سند و برخی از نواحی افغانستان كنونی و خراسان استقرار مـی یـابند و نواحی رودخانـه ای پر آب واقعه درون شمال غربی شبه قاره هند را كه مسیر هفت رودخانـه معروف هست سپتاسندو مـی نامند و نام آبادی قدیمـی كابل را بـه همـه نواحی درون شمال غربی پنجاب كنونی تعمـیم مـی دهند و سرزمـین های واقعه درون اطراف دریـاچه هامون كسویـه خوانده مـی شود.

دولت ماد حدود قلمرو خود را درون قرن هشتم پیش از مـیلاد بـه محور جنوبی شمالی: بلوچستان شرقی سیستان، مرو و خوارزم مـی رساند، که تا اینكه قرن ششم فرا مـی رسد و دولت هخا گسترش فرق العاده مـی یـابد و در مشرق بـه سپتاسندو مـی رسند و آنرا هپتاهندو تلفظ مـی كنند و مدتی بعد بـه همـه سرزمـین های خاوری امپراتوری خود از حوزه سند بـه بعد هند خطاب مـی كنند اما رودخانـه سند را همانند گویش اصیل سانسكریتی اش سند مـی نامند.

درین دوران به منظور نخستین بار نام زرنك (در انگیـانا) را درون نقشـه مـی بیتنیم كه درون حوزه وسطای هیرمند (هیتومنت) كوجودیت یـافته، ایـالت كابل این بار گنداره نام گرفته وولایت ثثه گوش درون حد فاصل مـیان این ایـالت و هر خواتیش و در انگیـانا تشكیل شده است، هر خواتیش كه درون دوران پیش از اعتلای هخاان شامل اراضی واقعه درون شمال دریـاچه هامون بود اكنون بـه سوی خاور كش داده شده است. بعد از قوام حكومت سلوكیـه، باز تغییراتی درون نقشـه جغرافیـائی این سرزمـین بـه چشم مـی خورد، این بار زرنك بـه جای اصلی خود كه حوزه دریـاچه هامون هست منتقل شده، درون مشرق آن، ایـالت هورخواتی كه همان خواتیش اعصار قبل هست و یونانیـان آنرا آراخوزیـامـینامند موجودیت یـافته و آبادی كابل (كابور) درون قلمرو بزرگ هندی گنداره رونق و شكوه بسیـار كسب كرده هست شـهر جدیدی نیز درون كنار رودخانـه هیرمند (اتیماندورس) درون حوالی بست عصر اسلامـی بنا شده و همانند ده ها شـهر تازه دیگر اسكندریـه نام گرفته است، سكاها بـه حدود حوزه رود سیحون رسیده و در آن نواحی ساكن شده اند. درون عصر پارتیـها شـهر زرنك درون كنار دریـاچه هامون بنا شده و اسكندریـه جای خود را بـه بست داده است. سكستان درون شمال دریـاچه هامون تولد یـافته و زرنك (درانگیـانا) بـه جنوب بست رفته است. درون داستان سیـاوش.

سپاهی برفتند با پهلوان

ز زابل هم از كابل و هندوان.

هنگام سلطنت كیقباد، منشور سلطنت را بنام رستم مـی‌نویسد و پادشاه كیـانی خطاب بـه رستم مـی‌گوید كه محتوی تسلیم كردن كابل بـه مـهراب نیز است:

ز زاولستان که تا بدریـای سند

نوشتیم عهدی ترا بر پرند

سر تخت با افسر نیم روز

بدارو همـی باش گیتی فروز

وزین روی كابل بـه مـهراب ده

سراسر سنانت بزهراب ده.

در متون قدیم زابلستان یـا سیستان (سرزمـین سكاها) شاكادویپا كه آنـهم بمعنای سرزمـین سكاهاست خوانده مـی‌شود } زابلستان، زابل، نیمروز، سیستان، كابلستان، قندهار، بست و ….. درون شاهنامـه نخستین جائی كه درون شاهنامـه از زابلستان سخن بـه مـیان مـی‌آید، هنگام سلطنت منوچهر هست كه داستان سا م و تولد زال آغاز مـی‌شود، مـی‌دانیم كه سام زال را طرد مـی‌كند و زال را سیمرغ درون البرز كوه پرورش مـی‌دهد. بعد از بزرگ شدن زال و آمدن وی بـه نزد پدر، منوچهر نوذر را بـه زابلستان مـی‌فرستد كه بـه وی آفرین كیـانی بفرستد

وزین جا سوی زابلستان شود

بر آیین خسرو پرستان شود

به نخستین جائی كه فردوسی از زابل نام هست - منوچهر بـه سام كه بدربار وی آمده هست محبت بسیـار روا مـی‌دارد و دستور مـی‌دهد كه عهد نامـه‌ای بنویسد و در آن قلمرو سام را تعیین كنند:

وزان بعد منوچهر عهدی نوشت

سراسر ستایش بسان بهشت

همـه كابل و زابل و مای و هند

ز دریـای چین که تا به دریـای سند

ز زابلستان که تا بدان روی بست

بنوی نوشتند عهده‌ی درست

چنین نیزآمده است:

همـه كابل و دنبرو مای و هند

ز دریـای چین که تا بدریـای سند

همـه كابلستان و كشمـیر و هند

ز دریـای چین که تا بدریـای سند

در حقیقت قندهار ابتدای قلمرو و مـهراب پادشاه كابلستان هست كه که تا مرزهای هند ادامـه دارد، درین فرمان پادشاه كیـانی قلمرو خاندان مـهراب را بـه قلمرو خاندان سام نمـی‌افزاید.

پس از صدور فرمان حكمرانی سام وی بـه پای مـی‌خیزد و سپاسگزاری مـی‌كند و سپس:

سوی زابلستان نـهادند روی

نظاره برو برد همـه شـهرو كوی

چو آمد بـه نزدیكی نیمروز

خبر شد ز سالار گیتی فروز

بیـاراسته سیستان چون بهشت

گلش مشگ سارا بدو زر خشت.

طی دوصد سالی کـه مغولان حکومت هند را درون دست داشتند، شـهرهای مرزی خراسان از سه سو مورد کشمکش و محل منازعه بودند - مغولها از یک سو، صفویـان از سمت غرب، و ترکان ازبک از سمت شمال، کابل، هرات و قندهار بارها مـیان این مدعیـان متخاصم دست بـه دست شدند. درون این دوران خوشحال خان ختک شاعر جنگجوی مشـهور کشور برعلیـه سلطهٔ بابری‌ها قیـام کرد و دولت صفوی کـه در جنوب و غرب خراسان با بیداد وتبعیض مذهبی حکومت مـی‌کرد درون برابر مخالفت و قیـام‌ها از پا درون آمد. درون ابتدا مـیرویس‌خان هوتک از قبیلهٔ غلجایی پشتون بـه تسلط گرگین‌خان حاکم گرجی الاصل صفوی درون ۱۷۰۹ مـیلادی درون قندهار پایـان داد و دولت مستقل هوتکی را تأسیس کرد.

حکومت غلجایی قندهار درون ۱۷۳۸ مـیلادی توسط نادر افشار پایـان داده شد. نادر افشار سرانجام خود بخاطر تندخویی اش درون ۱۷۴۷ مـیلادی درون قوچان توسط افسران قزلباش لشکر خود بـه قتل رسید. بعد از این حادثه، احمدشاه ابدالی کـه یکی از سران قبیله پشتونـهای ابدالی، افسر گارد محافظ نادرشاه و معاون قشون افغان بود، با نیروی شش هزار نفری خود بـه سوی قندهار رهسپار شد و لویـه جرگه را درون مزار شیر سرخ قندهار به منظور انتخاب یک رهبر ملی از مـیان خود افغان‌ها تشکیل داد و سرانجام بعد از نـه روز گفت و شنید، بـه عنوان پادشاه خراسان تعیین گردید وی درون ۱۷۵۳ یـا ۱۷۵۴ شـهر کنونی را ساخت و آن را احمد شاهی نام نـهاد و «اشرف البلاد» لقب داد.

در دفاتر رسمـی هنوز هم بـه همـین لقب یـا «دارالقرار» یـاد مـی‌شود- تیمورشاه بعداً پایتخت خراسان را از شـهر قندهار بـه کابل انتقال داد، قندهار شـهرى عظیم هست و اندرو بتان زرین و سیمـین هست بسیـار و جاى زاهدانست و برهمنانند و شـهرى با نعمتست و او را ناحیتیست خاصه.ابو الفداء نویسد كه نام قصبه قندهار ویـهند هست و آن درون دره سند واقع هست وقندهار مملكتى بزرگ هست از اقلیم سیم و چهارم بلاد بزرگش قراخالوك و ولى شالوك كه دارالملك هست و زایدندان و اغناب و دیگر بلاد و ولایـات و صحارى بسیـار و ارتفاعش غله و اندك مـیوه باشد.

لغت نامـه، بـه نقل از ناظم الاطبا) نام قندهار از دو بخش ساخته شده است، قند - كند، كنت - كت، كد بـه معنى جایگاه آبادى خانـه هار وهاربهار بـه معنى دیر پرستشگاه، معبد، بت‏خانـه، كه بر رویـهم مى‏شود جایگاه پرستشگاههاو شـهر پرستشگاهه، بهار یـا وهاره كه درون سانسكریت نیز بـه معنى معبد هست از دوره اوستا و (واره) كه درون بلخ بود باقى مانده و به اشكال وهار - بهار - هار و غیره درآمده، و همـین كلمـه هست كه درون پایـان اكثر اسماى بلاد اكنون هم دیده مى‏شود، مانند - قندهار، ننگرهار، نندهار، پوتوهار (نزدیك تكسیلا) چپرهار، گلبهار، بنیـهار (بنیر) كه درون لهجه‏هاى دیگر آریـایى هور، وور، گردیده و بالاخره بور - پور شده و لهاوور- لاوهور- لاهور و پرشاور - پرشاپور - پرساوهور، و دنبور (آدینـه پور بابر، جلال آباد كنونى) و در سند بم بهوراین لاحقه را دارند ودر ادب پارسى نیز بهار بـه مفهوم بتكده موجود است.

تپه مندی گک - این تپه را مـی‌توان با حوزه تمدنی ارغنداب ارتباط داد کـه در شمال این منطقه و در ۵۰ کیلو متری شـهر فعلی قندهار واقع هست و بـه صورت دقیق تر درون دره موازی مجرای ارغنداب با فاصله ۲۰ مـیلی جاده قندهار – گرشک و اگر از طرف ولسوالی خاکریز برگردیم حدود هشت کیلومتر بـه طرف ارغنداب درون سمت راست جاده قرار گرفته‌است.

امروز اراضی زراعتی درون این محدوده کمتر هست اما احتمال درون ازمنـه گذشته این ناحیـه توسط شعبه‌هایی از رود ارغنداب سیراب مـی‌شده و آبادی‌هایی درون آن وجود داشته‌است. درون سال ۱۹۵۹ (۱۳۳۸) موسیو کزال، باستان‌شناس و متخصص قبل تاریخ فرانسوی، با انجام یـازده مرحله حفریـاتی پانزده طبقه آبادی دوره‌های مختلف را یکی بعد از دیگری کشف کرد.

 ۳۱ متر ارتفاع تپه مذکور از تراکم آبادی‌هایی پانزده گانـه‌ ی صورت گرفته‌است کـه در طی سه هزار سال قبل از مـیلاد بر روی هم آباد شده‌است و تحقیقات انجام شده باستان شناسان روی آثار بدست آمده حکایت از آثار عصر مفرغ (برنز) مـی‌کند. همچنان هنر هند كه حوالی شمال رود سند درون هزاره سوم پیش از مـیلاد تشكیل شد درون موهنجودارو تعدادی مـهر سنگی بـه دست آمده كه با هنر بین النـهرین پیوند دارد شیوا یكی از خدایـان قدیم هند بوده كه درون این آثار دیده مـیشود و بعد درون هند دو آیین بودایی و برهمن بوجود آمد كه اولین نشانـه سلطه بودا سر ستونی بـه شكل چهار شیر و چرخ هست كه امپراطوری بـه نام آشوركا دستور ساختش را داد، در تندیسهایی كه از بودا بـه دست آمده که تا قبل از قرن (شش ق.م) سمبولیك بوده ولی درون پایـان قرن نخست مـیلادی درون قندهار تصویری طبیعی بر جای مانده است.

شاه نعمت‌الله کاظمـی کـه از تحصیلکردگان قندهار بوده و روزگاری بـه حیث معاون پروژه هلمند ایفای وظیفه مـی‌کرد، مـی‌گوید کـه شاهد کاوش‌های گروه فرانسوی درون مندی گک بوده و ظروف وسفال‌ها و ابزارهای مکشوفه درون این تپه، مشابه بـه آثار کشف شده درون حیدر آباد و سند پاکستان مـی‌باشد. وی همچنین موفق شده‌است درون طی ماموریت‌های خویش درون منطقه، آثار شبیـه بـه به مندی گک را بالاتر از مسیر زیـارت شاه‌مقصود قندهار درون نواحی نزدیک رودخانـه هلمند کشف کند و بدین ترتیب مـی‌توان حدس زد درون طول این مسیر، رفت و آمدهایی جریـان داشته و قافله‌ها و کاروانـهایی عبور و مرور کرده‌اند و نیز بـه احتمال زیـاد مسیر مـهاجرت دسته‌های آریـایی بـه طرف غرب از همـین ناحیـه صورت گرفته‌است.

درتاریخ معاصرکشورمـیرویس خان هوتكی و به دنبال وی محمود افغان " و شاه اشرف بـه پایـه گذاری سلطنت های جنگی درون قندهار و یورش بـه كشورهای همسایـه، نام قندهار را پرآوازه كردند. بعد از غلزائی ها نوبت بـه قبیله درانی رسید و احمد خان معروف بـه احمد شاه بابا فرمانده یكی از قشون متحد نادرافشارپس از مرگ نادرافشار همراه با چهار هزار سرباز ایلجاری خود و در حالی كه الماس كوه نور را نیز باخود داشت از ایران بـه زادگاه خود درون قندهار بازگشت. وی درون سال ۱۷۴۷ مـیلادی اعلان پادشاهی كرد و قندهار را دارالسلطنـه خود قرار داد. این شـهر درون طول سلطنت احمد خان مدت بیست و یك سال بـه طور رسمـی پایتخت افغانستان بود و او از همـین شـهر چندین بار با گردآوری قشون و سرباز بـه كشورهای ایران و هند لشكر كشی كرد.

 احمد خان درون یك رشته حملات درون قلمرو هند، از لحاظ نظامـی بـه موفقیت های چشمگیری دست یـافت و صدها شتر غنایم جنگی همراه با صندوق های مملو از طل، نقره، الماس و جواهر آلات با خود بـه افغانستان آورد. یمور شاه پسر احمد خان بعد از مرگ پدر و پس از احراز مقام سلطنت، بلافاصله مقر حكومت خود را از قندهار بـه كابل انتقال داد و اكنون حدود ۲۴۰ سال هست كه شـهر كابل پایتخت افغانستان است. قبیله درانی درشیوه حكومت داری مـهارت داشتند. یکی از زنان مبارز و شجاع افغانستان ملالی هست که شجاعت و دلاوری او درون تاریخ افغانستان بی نظیر بوده و یکی از افتخارات زنان افغان شمرده مـی شود.

جنگ مـیوند درون سال (دوازده نودوهفت- ش) بین افغان و انگلیس درون گرفت کـه در اثر شجاعت و قهرمانی ملالی، افغانان درین جنگ پیروز شده و قندهار آزاد شد. ملالی درون حالیکه پاره چادر آغشته بـه خون شـهیدان مـیوند را بـه نوک شمشیر دست داشتهء خود بلند نموده فریـاد مـی زد:

که په وطن کی شـهید نشوی خدای زولالیـه بی ننگی نـه دی ساتینـه.

زرنج (نیمروز) درون امتداد تاریخ

{ کـه رستم یلی بود درسیستان  

 منش کردم آن رستم داستان }

زرنج (زره – زرنگ – زرنج) سرزمـینی ست كه نام كسانی چون گرشاسب، رستم دستان، زال و نریمان درون وادی اسطوره ها - قرنـهاست كه بر زبانـها مـی گردند و از همـین جاست كه فردوسی آغاز مـی شود، یعقوب لیث عیـار مـی شود و فرخی سیستانی، شاعری گرانمایـه درون تمامـی اعصار مـی گردد.

 زرنگ از آن جهت مـی گویندكه اكثر آبادیـها وكشتزارهای آن را زال رز بنا نـهاد و رونق داد و چون زال دارای رنگ روشن بود او را بـه زر تشبیـه نموده و نام بسیـار کهن این ناحیـه درون نگیـانا ورزنگ، زرنج بوده کـه ساحه وسیعتری را احتوا مـیکرده هست اما امروز زرنج بسیـار محدود شده بر مرکز اداری ولایت نیمروز اطلاق مـیگردد.

گفته مـی ‌شود کـه زرنگ را گرشاسب بنا کرده است. آنرا زره نیز مـی نامـیدند. درون قدیم «زرنکه» (درنژینـه) بعدها «تنـه» سجستان، سیستان شده معرب آن زرنج است. نام قدیم آن (سیستان) زرنگ بود بعد از مـهاجرت سکا‌ها... در زمان فرهاد دوم اشکانی (۱۳۶ ۱۲۸ ق.م) و اردوان دوم (۱۲۷ ۱۲۴ ق.م) بـه طرف جنوب گروهی از آنان درون زرنگ مستقر شدند. از این زمان زرنگ بنام آنان تان خوانده شد.

زره: نام ولایتی هست كه تعلق بـه سیستان دارد، فرهنگ جهانگیری. شـهر و قصبه سیستان هست گرشاسب ساخت چون سبب حفظ تن و جان متعرضین آن مـی گردیده بـه زره تشبیـه كرده اند و زرنك نیز گفته اند... و از جنوب آن دریـاچه را آب زره خوانند.

از ولایت زرنك یـا زره (گاهی آب زره) درون كتب مقدس زرتشتی ذكر بسیـار بمـیان آمده هست در اوستا بـه ناحیـه هامون و سیستان كاسااویـا Kasaoya  و ادبیـات زرتشتی پارسی مانند روایـات كانفسه خطاب مـی شده هست در بندهشن دریـاچه هامون كیـان سه نام دارد كه ابتدا آبش شیرین بوده و در اثر وزش باد گندیده شده و با ظهور سوشیـانت دوباره شیرین خواهد شد، داریوش بـه این ولایت زرنگیـانا خطاب مـی كند ریشـه همـه این نامـها - زره، آب زره، گود زره و زرنك كلمـه اوستائی زریـا Zaryah و پارسی دریـاه Daryah است.

زرنك و زره هر دو ازین كلمـه مشتق شده و نام دریـاچه هامون هم درون قدیم زره كیـان سه بوده است. گودزره نیز كه درون جنوب غربی افغانستان كنونی واقع هست از همـین كلمـه افاده شده، زرنك یـا سیستان یـا نیمروز درون جنوب خراسان بوده و نیمروز بـه معنای جنوبی هست و که تا عصر سلجوقیـان نیز این ایـالت نیمروز نام داشته است. كلمـه كیـانسه نیز كه درون دنبال زرنك ذكر مـی شود بمبنای محل سكنای خاندان كیـانی است، سرزمـین فر یـا فركیـانی نیز كه از سرچشمـه هیرمند آغاز مـی شده بـه مصب خود درین دریـاچه خاتمـه مـی یـافته است. ویرانـه های شـهر زرنج پایتخت قدیم سیستان درون جلگه ای كه درون اطراف دریـاچه هامون واقع شده بود، باقیمانده است.

این شـهر قدیمـی مربوط بـه ادوارپیش از تاریخ و دوران هخا، اشكانی، ساسانی و اسلامـی مـی باشد و زمانی درازی پایتخت سیستان بوده است. امروزاز شـهرقدیمـی زرنج كه حدود یکهزارویکصدوچهل سال قبل از قبل پایتخت سیستان بوده اثری نیست. درون وصف این شـهر مولف كتاب حدود العالم مـی گوید. شـهری با حصار، و پیرامون او خندق، اندروی رودهاست، و اندی خانـه های و بی آب روان است، دارای پنج درون آهنی هست او گرمسیر هست و برف نمـی بارد.

محققین و مورخین امروزی عقیده دارند كه زرنج پایتخت سیستان درون صدر اسلام و زمان یعقوب لیث وجانشینانش درون كناره شرقی دریـاچه هامون قرار داشته است.

 در كتابهای مختلف نامـهای گوناگون به منظور این سرزمـین ذكركرده اند و دلایلی به منظور هر نام آورده اند نظیر سیستان، زرنگ، نیمروز و زابل سیستان از آن جهت مـی گویند كه بعد از اتمام ساختن شـهر زرنگ، ضحاك بـه آن شـهر وارد و مـهمان گرشاسب شده، شب هنگام یـاد شبستان (حرمسر) نمود و به گرشاسب گفت - شبستان خواهم، گرشاسب گفت - اینجا سیوستان هست نـه شبستان و «سیو» بـه معنی مرد مردانـه هست واز آن زمان سیوستان و در اثركثرت استعمال، مبدل بـه سیستان شد.

دلیل دیگر به منظور نامگذاری اینكه، سیستان محل سكونت سكاها – كه از پاكترین وخالصترین اقوام نژاد آریـایی بودند و در حدود صدوبیست وهشت سال پیش از مـیلاد، سیستان را بـه تصرف خود درآوردند- بود از این رو این سرزمـین را سكستان یـا سگستان مـی خواندند. بعد از ورود اعراب سجستان وبه مرور زمان تبدیل بـه سیستان شد. و زرنگ از آن جهت مـی گویندكه اكثر آبادیـها وكشتزارهای آن را زال رز بنا نـهاد و رونق داد و چون زال دارای رنگ روشن بود او را بـه زر تشبیـه نموده، و از این رو این منطقه را زررنگ نام نـهادندكه با افتادن یك حرف مبدل بـه زرنگ شد.

اما زابل «زاول»از اینرو مـی خوانند كه اكثر شـهرهای وآبادیـهای سیستان را یـا درون كنارآب بنا نـهاده یـا درون كنار كوهه، كه همچون زر و جواهر از كوه و دریـا بیرون آید. اما دلیل دیگر اینكه درون بنای این شـهرگفته اند تمام كار ما از آب و ول هست «ول» بـه پارسی همان «گل» بود و از آنجا كه درون گویش محلی و و ب درون اكثر موارد بـه جای هم بكار مروند نام زابل بر این دیـار نـهادند.

اکنون سه نژاد متمایز درون سیستان زندگی مـی كنندكه - ایرانی (پرشیـایی)، افغانی وبلوچی.

دركتاب زرتشت آمده هست كه سیستان یـازدهمـین سرزمـینی هست كه اهورا مزدا آفریده است، همچنین با مروری بر شاهنامـه بـه اهمـیت سیستان و اینكه سیستان زادگاه قهرمانانی افسانـه ای چون رستم دستان بوده است، پی مـی بریم. دركتاب حدود العالم فی المشرق الی المغرب نگاشته بـه سال (سه صدوهفتادودو هـ.ش) درون وصف سیستان آمده است: سیستان ناحیتسیت قصبه، او را زرنگ خوانند، شـهری با حصار هست و پیرامون او خندق هست كه آبش هم از وی بر آید و اندروی رودهاست، واندر خانـه، وی آب روان هست و شـهر او را پنج درست از آهن و ربض او بارده دارد، و او را سیزده درون است و گرمسیر هست وآنجا برف نبود و ایشان را آسیـابهاست بر باد ساخته و از آنجا جامـهای نوش افتد بركردار طبری، زیلوها بركردار جهرمـی وخرمای خشك و انگزد.

آنچه مسلم هست در زمان هخاان، سیستان منطقه ای آباد بوده است. درون زمان اشكانیـان و ساسانیـان نیز از نقاط آباد و یكی از مـهمترین مراكز عمده آن عصر محسوب مـی شده هست و همچنین از مراكز با شكوه دین زرتشت بوده است. همچنین درون سیستان درون رمان سلجوقی و خوارزمشاهیـان و زمان مغولان هنگامـی كه تیمور با حمله بـه این سرزمـین زخمـی بر پایش بـه یـادگار برد كه بعدها بـه تیمور لنگ معروف شد. بعد از اسلام، حاکم بصره شخصی را بـه نام عبدالرحمن بن سمره را مأمور حمله بـه سیستان کرد و او زرنج را درون حصار گرفت و تسخیر کرد. زرنگ پایتخت صفاریـان بود. درون محل زرنگ بولایتی اکنون روستای کوچکی بـه نام «نادعلی» قرار دارد.

در نزدیکی آن روست، تل بزرگی هست و بر فراز آن تل، هنوز آثار خرابه‌های ارک زرنگ و قلعه و باروی آن دیده مـی‌شود. این ناحیـه بعد از ورود ساکها از شمال رود آمو بـه اینجا ساکستان، سکزستان، سجستان و سیستان نامـیده شده است. بنابر مراجعه بـه تاریخ کهن افغانستان واضح مـیشود کـه در نگیـانا سیستان و نیمروز درون ادوار گوناگون بـه ساحهء پهناور جنوب افغانستان امروز اطلاق مـیشده است، بنابر اشارات موَرخان کلاسیک یونان کـه با روایـات جغرافیـایی اوستا مطابقعت دارد، درون نگیـانا درون داخل حدود آریـانا ذکر شده هست در این مورد قول بطلیموس صریح و واضح است، وی درون داخل آریـانا هفت ولایت را جدا کرده هست و بیلوبه استناد وی از جملهء هفت ولایت کی هم درون نگیـان، درون انجینانا (سیستان) را نام است. التبه قبل از نام درون نگیـان، سیستان و نیمروز، این ناحیـه بـه نام رود، معروفش هلمند بـه شکل /هیتو منت/ یـاد شده است، این مطلب را درون فرگرد اول و ندیرات (فقره سیزده) اینطور مـیخوانیم (یـازدهمـین کشوری کـه من اورا مزدا بیـا ف هیتومنت با شکوه و فرا ست.) قبایل ساکها درون سالهای (صدوسی – صدوبیست وهفت- ق. م.) بـه ناحیـهء درون نگیـانا وارد شده آن را مرکز سیـاسی خود قرار دادند کـه از این تاریخ بـه بعد این منطقه بـه نام آنان ساکستان (سیستان) نامـیده شد. استفاده از دارالولایـه سیستان و ریگســـــــار.

مرو (مرگو)

جنگ مرو مـیان سپاه قزلباش بـه فرماندهی شاه اسماعیل اول و سپاه ازبک به فرماندهی شیبک خان.

این نام درون اوستا مواُورو و در پهلوى مورو مى‏باشد.این نام درون سنگ نبشته هخامنشى بـه گونـه مرگو مى‏باشد.همچنین مرغ نیز آمده هست كه تلفظ لهجه‏یى نام مرو و مرغزى نسبتى هست به جاى «مروزى »مرو شـهرى بزرگست و اندر قدیم نشست مـیر خراسان آنجا بودى و اكنون بـه بخارا نشیند.جایى با نعمت هست و خرم و او را قهندزست (کندوز) و آنرا طهمورث كرده هست و اندر وى كوشكها بسیـارست، و آن جاى خسروان بوده هست و اندر همـه خراسان شـهرى نیست از نـهاد.

بازار وى نیكو و خراجشان بر آبست، و از وى پنبه نیك و اشتر غاز و فلاته و سركه و آبكامـه و جامـهاى قزین و ملحم خیزد. این شـهر درون زمـین هموار و دور از كوههاست و در نزدیك آن كوهى بـه چشم نمى‏خورد و در حدود آن نیز كوهى نیست و زمـینش شوره و ریگزار و بناهایش از گل هست مرو رودى بزرگ دارد كه رودهایى چند از آن جدا مى‏شود واین رود بامـیان مى‏آید و نام آن مرغاب یعنى مرو آب هست و نام دیگر مرو مرو شاه جان یـا مرو شـهجان است.شـهر مرو نزدیك سرخس قرار داشته است، مرو بـه طور كلى بـه دو بخش بهر شده هست - یكى همان مرو شاهجان و دیگرى مرو الرود مى‏باشد كه فاصله این دو شـهر پنج روز راه بوده است.

مرو جزوی از خراسان بزرگ بوده است. روزگاری هم پایتخت دولت طاهریـان بود. مرو بـه گفته احمد ابن یعقوب مـهمترین شـهر خراسان بوده است. همچنین نیز مرو بـه گفته ابرهیم اصطخری (جغرافی دان درون کتاب مسالک الممالک) بـه نام شاه جان معروف است. گفته مـی شود این شـهر را طهمورث بنا کرده است، خوش ترین شـهر خراسان بزرگ مرو هست که دارای مـیوه ها و رودها بسیـار است. برزویـه طبیب نیز از مرو برخواست. آبهای زیبای مرو درون هیچ جای دگر نیست، اصل ابریشم از مرو بـه شـهرهای دیگر فرستاده شده است.

مسعودی درون مروج الذهب جلد یکم گوید یزدگرد سوم هنگامـی کـه کشته شد دو پسر بـه نامـهای بهرام و فیروز داشت و سه بـه نامـهای ادرک، شاهین و مرداوند. بیشتر فرزندان شاه درون مرو زندگی مـیکنند و به همـین روی خود یزدگرد نیز بعد از حمله تازیـان بـه مرو گریخت. مسعودی گوید درون سال دوصدونوزده معتصم "محمد بن قاسم بن علی بن عمر" را بترساند و او را مجبور کرد از کوفه بـه سوی خراسان و شـهرهای مختلف آن منجمله مرو و سرخس و طالقان فرار نماید. او مدتی درون شـهرهای خراسان زند هکرد.مسعودی گوید: یحیی بن اکثم از اهالی خراسان و از شـهر مرو بود.

دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

هرات سرزمـین تاریخ و ادبیـات

هرات قبل از کشف اقیـانوس هند درون گذرگاه جاده ابریشم قرار داشت و نقش بزرگ را درون تجارت مـیان شبه قاره هند، شرق مـیانـه، آسیـای مرکزی و اروپا بازی مـی‌کرد. هرات از لحاظ موقعیت جغرافیـایی درون طول تاریخ بستر مناسب تلاقی مدنیت‌های شرق و غرب نیز بـه شمار مـی‌رفت. ازینرو هرات یکی از گهواره‌های تمدنی تاریخ پر بار خراسان شناخته مـی‌شود. تاریخ سیـاسی هرات پر ازفراز و نشیب است. مردم هرات درون سال ۳۳۰ پیش از مـیلاد درون برابر سلطه اسكندر مقاومت شدید از خود نشان دادند و اسكندر بعد از تصرف شـهر، درون آنجا دژی به منظور نظامـیان خود ساخت كه بقایـای آن هنوز باقی است. هدف از ساختن این دژ، حفظ نظامـیان از شورش احتمالی مردم شـهر بود.

در دوره‌های ماد و هخاان٬ هریوا (هَره‌ایوه) سرزمـینی درون اطراف رودخانـهٔ هریرود بوده و یکی از ساتراپی‌های هخاان بشمار مـی‌رفت. درون سنگ‌نبشته بیستون داریوش ٬ هَره‌ایوه (Haraiva) درون فهرست ساتراپی‌های هخاان آمده است. بـه قول مورخ یونانی هرودت، اسکندر مقدونی در ۳۳۰ قبل از مـیلاد، آرتاکوانا٬ مرکز ساتراپی هریوه را گشود. سپاهیـان اسکندر شـهر را ویران و باشندگان آن را بقتل رسانیدند. اسکندر سپس شـهرى بـه نام «اسکندریـه آره‌ایـا» (Alexandria Areia) درون کنار هریرود بنا کرد و جمعیت و آبادى آرتاکوآنا را بدین شـهر کـه شاید هرات امروزین باشد تحویل کرد.

هرات درون زمان ساسانیـان درون سنگ‌نبشته‌ای درون کعبه زردشت واقع درون نقش رستم بنام هریو یـاد شده است. درون دورهٔ ساسانی از مراکز مـهم نظامـی و منطقه مرزی درون مقابله با هیـاطله بوده است، پیش از حملهٔ اعراب دارای اقلیت مسیحی نستوری بود. درون سال ۳۱ ه.ق. (حدود ۶۵۰ م.) یـا کمـی بعد از آن بـه دست اعراب مسلمان فتح شد، درون دورهٔ اعراب، یعنى درون قرون وسطی، هرات همراه با نیشابور، مرو و بلخ یکی از چهار قسمت (چهار ربع) ایـالت خراسان بود و هم مرکزی به منظور مسیحیت تحت نفوذ کلیسای نستوری و هم پایگاه مـهم تصوف، یعنی نظریـه زاهدانـه اسلام بـه شمار مـی‌رفت.

افرادی از پیروان «نقشبندیـه» و «چشتیـه»، انجمنـهای اخوت صوفیـه بـه مقامات وزارت و صدارت عظمـی رسیده اند. هرات مثل اکثریت مناطق دیگر خراسان با هجوم مغول در ۱۲۲۲ م. از بنیـاد ویران شد و بیش از نیمـی از اهالی بومـی آن قتل عام و یـا آواره شدند، هرات بین سالهای ۶۴۳ تا ۷۸۴ ه‍.ق. پایتخت سلسلهٔ آل کرت بود. تیمور درون سال ۷۸۴ هرات را گشود و آل کرت را نابود ساخت، درون جریـان این حمله هرات بار دیگر ویران و هزاران نفر کشته شدند. شاهرخ فرزند تیمور و همسرش گوهرشاد پایتخت تیموریـان را درون سال ۱۴۰۱ م از سمرقند بـه هرات منتقل د.

بیشتر تاریخ‌شناسان ریشـهٔ نام هرات را برگرفته از نام باستان «هَرَیو» کـه به معنی «پُرشتاب» هست مـی‌دانند. نام سرزمـین باستانی هریوا و پایتخت آن از نام رودخانـه هریرود کـه در آن جاری هست گرفته شده‌است. «هَرَیو-» را با «سَرَیو-» (Saráyu-) درون زبان هندی کهن سانسکریت کـه نام رودخانـه‌ای بوده‌است همانند مـی‌دانند. برگرفتن نام سرزمـین‌ها و شـهر اصلی آنـها از نام رودخانـه درون سرزمـین‌های باستانی معمول بوده‌است. مثال دیگر نام اوستایی «باخدی-» (Bâkhdi) و پارسی باستانی «باختریش-» (Bāxtriš) یـا بلخ امروزی کـه از نام رودخانـهٔ بلخاب (به یونانی: باختروس) گرفته شده‌است و همچنین نام اوستایی «هرخوائیتی-»، پارسی باستانی «هَرَهُوَتی-» و سانسکریت «سَرَسوَتی-» (Sárasvatī-) کـه از نام رودخانـهٔ ارغنداب گرفته شده است.

به اوستایی: هَرویوا (Harōiva)، درون یشت ۱۰٫۱۴ (یشت چهاردهم مِهریَشت) و وندیداد ۱٫۹ (فرگرد اول وندیداد) از اوستا. بـه پارسی - هَریوا (Haraiva)، درون سنگ‌نبشته‌های هخا.

به پارسی مـیانـهٔ ساسانی: هَریو (Harēv)، درون سنگ‌نبشته‌ای از شاپوراول درون کعبه زردشت واقع درون نقش رستم. بـه پهلوی - هَری (Hariy)، درون فهرست پایتخت‌های استان‌های امپراتوری ساسانیـان بـه زبان پهلوی. درون دورهٔ اسکندر مقدونی- اسکندریـه آرئیـانـه (به یونانی: Αλεξάνδρεια, η Αρειανή الکساندرئیـا آرئیـانـه) یـا بطور ساده‌تر اسکندریـه آریـا. بـه یونانی باستان- آرئیـا Ἀρεία (نباید با نام یونانی سرزمـین باستانی آریـانـه (Arianē) اشتباه شود) بـه لاتینی - آریـا (Aria) .

هرات پیش از کشف اقیـانوس هند درون گذرگاه جاده ابریشم قرار داشت. و نقش بزرگ را درون دادوستد نجارتی مـیان شبه قاره هند، شرق مـیانـه، آسیـای مرکزی و اروپا بازی مـی‌کرد.

هرات از لحاظ موقعیت جغرافیـایی درون طول تاریخ بستر مناسب تلاقی مدنیت‌های شرق و غرب نیز بـه شمار مـی‌رفت. ازینرو هرات یکی از گهواره‌های تمدنی تاریخ پر بار خراسان شناخته مـی‌شود. درون گذشته‌های دور گفته مـی‌شد کـه «جهان اقیـانوسی هست و دراین اقیـانوس مرواریدی هست و آن مروارید هرات است.». هرات درون فَرگَرد نخست وندیداد اوستا بنام هَرویوا (Harōiva) آمده‌است کـه «ششمـین سرزمـین و کشور نیکی کـه من، اهورامزد، آف هَرویو و دریـاچه‌اش بود.» و در یَشت چهاردهم مِهریَشت از اوستا آمده‌است کـه «آن جا کـه رودهای پهناور و ناوتاک با انبوه خیزابهای خروشان، بـه ایشکَتا و پوروتا مـی‌خورد و به سوی موئورو، هَرویو،ا-سوغدا و هوارِزم مـی‌شتابد.»

هروی‌ها (به یونانی - آرین‌ه) دسته‌ای از تیره‌های آریـایی بودند کـه در هزارهٔ دوم پیش از مـیلاد، زاد بوم خود درون آسیـای مرکزی را رها کرده و از ناحیـهٔ رودخانـهٔ آمودریـا (اکسوس یـا جیحون) بـه داخل فلات خراسان روی آوردند و در سرزمـینی بارور، پیرامون هریرود (به لاتینی- Arius) جای گرفتند. نام سرزمـینشان را بـه نام این رودخانـه، هریوا نامـیدند، کـه کم و بیش با ولایت هرات امروزین همانند است. درون سده‌های واپسین هفتم و آغازین ششم پیش از مـیلاد، هریوا بدست مادها افتاد و پس از انقراض مادها بدست کورش بزرگ، یکی از ساتراپی‌های هخاان بشمار مـی‌رفت، مرکز فرمانروایی هخاان درون قصری درون شـهر آرتاکوانا بود.

به قول مورخ یونانی هرودت، اسکندر مقدونی درون ۳۳۰ قبل از مـیلاد، آرتاکوانا مرکز ساتراپی هریوه را گشود و وقتی اسکندر بـه این شـهر آمد، آرتاکوانا شـهر آباد و مرفهی بود و شـهربان (ساتراپ) هریوه درون آن زمان ساتی برزن نام داشت، اگر چه باشندگان هریوا بسختی مقاومت د اما سپاهیـان اسکندر موفق بـه فتح شـهر شده و آن را ویران و بسیـاری از باشندگان آن را بقتل رسانیدند واسکندر بعد از تصرف شـهر، درون آنجا دژی به منظور نظامـیان خود ساخت کـه بقایـای آن هنوز باقی هست وهدف از ساختن این دژ، حفظ نظامـیان از شورش احتمالی مردم شـهر بود. اسکندر سپس شـهر را دوباره آباد کرد و نامش را «اسکندریـه آرئیـا» نـهاد و باشندگان بازماندهٔ آرتاکوآنا را بدین شـهر کـه هرات امروزین باشد تحویل کردو بعد از مرگ اسکندر (در سال ۳۲۳ ق.م.)، هریوا جزئی از قلمرو سلوکیـان درآمد، که تا اینکه بعد از سال (۲۴۰ ق.م) دو سرزمـین همسایـهٔ هریوا یعنی باختر و پارت از سلطهٔ سلوکیـان مستقل شدندو دراین زمان هریوا جزئی از قلمرو دولت یونانی باختری نوبنیـاد درآمد. درون بین سال‌های (۲۰۸ و ۱۹۰ ق.م) آنتیوخوس سوم (ملقب بـه کبیر) پادشاه سلوکی توانست قلمروش را که تا سرزمـین‌های شرقی گسترش دهد و دوباره هریوا بدست سلوکیـان افتاد. درون سال (۱۶۷ ق.م) مـهرداد اول پادشاه مقتدر اشکانی با شکست اوکراتید هریوا و برخی از سرزمـین‌ها را از سلوکیـان گرفت و ازین بـه بعد هریوا جزئی از قلمرو اشکانیـان باقی ماند.

هرات درون دورهٔ ساسانیـان درون سنگ ‌نبشته ی درون کعبه زردشت واقع درون نقش رستم بنام هریو (Harēv) و در فهرست پایتخت‌های امپراتوری ساسانیـان بـه زبان پهلوی بنام هری (Hariy) یـاد شده‌است ودر دورهٔ ساسانی از مراکز مـهم نظامـی و منطقه مرزی درون مقابله با هیـاطله بوده‌است و پیش از حملهٔ اعراب مسلمان بـه خراسان دارای اقلیت مسیحی نستوری بود واین شـهر مرکز سازی هم بودو درون سال ۳۱ ه.ق. (حدود ۶۵۰ م.) یـا کمـی بعد از آن باوجود مقاومت سرسختانـهٔ هروی‌ه، شـهر بـه دست اعراب مسلمان فتح شد. درون دورهٔ اعراب، یعنی درون قرون وسطی، هرات همراه با نیشابور، مرو و بلخ یکی از چهار قسمت (چهار ربع) ایـالت خراسان بود و بزرگترین شـهر باستانی سلطنت‌های خراسان شد. هرات را دل خراسان نیز خوانده‌اند. بیـهقی درون تاریخ خود مـی‌گوید: «در سنـه ثمان و اربع مائه فرمود ما را که تا هرات رفتیم کـه واسطه خراسان است».

در نزهةالقلوب حمدالله مستوفی آمده‌است - «هرات هوایی درون غایت نیکویی و درستی دارد، و پیوسته درون تابستان شمال وزد و در خوشی آن گفته‌اند- اگر درون سرزمـینی خاک اصفهان و باد هرات و آب خوارزم گرد آیند مرگ درون آنجا بسیـار کم است... درون این شـهر درون حین حکومت ملکان غور دوازده هزار دکان آبادان بوده و ششـهزار و کاروانسرا و طاحونـه و سیصدوپنجاه‌ونـه مدرسه و خانقاه و آتش‌خانـه و چهارصدوچهل‌وچهارهزار خانـه مردم‌نشین بوده‌است... مردم آنجا (هرات) سلاح‌وزره و جنگ عیـارپیشـه باشند و در آنجا قلعه‌ای محکم هست و آن را شمـیرم خوانند. بر دوفرسنگی شـهر بر کوه آتشخانـه‌ای بوده‌است کـه آن را ارشک گفته‌اند. و این زمان قلعهٔ امکلجه مـی‌گویند و مابین آتشکده و شـهر، کنیسهٔ نصاری بوده‌است».این شـهر هم مرکزی به منظور مسیحیت تحت نفوذ کلیسای نستوری و هم پایگاه مـهم تصوف، یعنی نظریـه زاهدانـه اسلام بـه شمار مـی‌رفت.

هرات درون دوره تیموریـان بـه اوج رونق رسید و سده پانزدهم مـیلادی دوران طلائی هرات بود، زیرا هرات دراین دوران از لحاظ پرورش نقاشان، معماران و موسیقیدانان خود بـه عنوان «فلورانس آسیـا» شـهرت پیدا کرده بود ودر آن زمان مساجد و کاخ‌های زیبا و مجللی ساخته شد کـه تا این زمان زینت بخش این شـهر است. از جمله مجموعه مصلای هرات، یک مدرسه و مسجدی کـه دوازده مناره درون اطراف خود داشت بیشتر قابل ملاحظه‌است و از این مجموعه کـه به دستور گوهرشاد بیگم بنا شده بود، حالا تنـها پنج مناره باقی مانده‌است. یکی از شاهزادگان تیموری بـه نام بایسنقر مـیرزا کـه خطاطی هنرمند بود، سرپرستی امور هنری را درون شـهر هرات درون دست داشت.

در آن زمان، شـهر هرات مرکز تجمع هنرمندان شده بود و معروف هست که فقط درون یک آموزشکدهٔ نقاشی، شصت استاد بـه تعلیم هنرجویـان و انجام سفارشات محوله اشتغال داشتند. معروفترین استادکاران مکتب هرات کمال‌الدین بهزاد هست که کتاب مصور و معروفی بـه نام ظفرنامـه تیموری دارد. امـیر علیشیر نوایی وزیر سلطان حسین بایقرا کـه خود نیز نویسنده و شاعر بود بـه تشویق هنرمندان و ادیبان و ساختن بناهایی درون هرات مـی‌پرداخت.در ۱۵۰۶ شیبانیـان (ازبکان) آسیـای مرکزی بر شمال افغانستان و هرات مسلط شدند و اندکی بعد هرات بدست صفویـان افتادودر دوران صفوی هرات مـهم‌ترین شـهر و مرکز خراسان محسوب مـی‌شد و همواره مورد طمع ازبکان بود حتی چندبار این شـهر بـه دست ازبکان افتاد. اما سلطه ازبکان بر این شـهر بـه صورت کوتاه مدت بود و آنـها از دوره‌های فترت درون اوایل سلطنت شاه طهماسب اول و اوایل سلطنت سلطان محمد خدابنده و شاه عباس اول استفاده د و هر بار به منظور مدت کمـی این شـهر را درون اشغال داشتند و گفتنی هست شاه عباس درون این شـهر بـه دنیـا آمد و تا پیش از بـه سلطنت رسیدن درون این شـهر زند همـی‌کرد.

هِرات فعلی بعد از کابل و قندهار سومـین شـهربانفوس افغانستان و مرکز دومـین ولایت بزرگ، ولایت هرات هست و قطب صنعتی این کشور و مـهمترین کانون فرهنگی و تاریخی افغانستان بشمار مـی‌آید. رودخانـه معروف هریرود از کنار این شـهر مـی‌گذرد و هرات با نفوسی ۳۴۹٫۰۰۰ نفر (برآورد رسمـی سال ۲۰۰۶)، سومـین شـهر پرنفوس افغانستان هست و همراه با کابل، قندهار و مزار شریف یکی از چهار شـهر بزرگ بـه شمار مـی‌آید. باشندگان اصلی هرات بـه زبان پارسی با لهجه هراتی سخن مـی‌گویند. هرات را درون گفتارهای ادبی و رسمـی هرات باستان مـی‌گویند واین شـهر از بابت مناره‌ها و معماری‌های عالی و مجلل خود شـهرت دارد و در گذشته و حال، هرات یکی از مراکز عمدهٔ آموزش شمرده شده‌است.این شـهر درون سال ۲۰۰۹ بعد از بررسی شـهرهای مختلف جهان توسط سازمان یونسکو شامل برنامـه هزار شـهر و هزار زندگی این سازمان گردید.

بناهای تاریخی: هرات شـهری باستانی هست و بناهای تاریخی بسیـاری دارد. اسکندر مقدونی، ارگ هرات را کـه به قلعه اختیـار الدین هرات مشـهور است، ساخته‌است و بنای عظیم آن اکنون یکی از کهن ترین و زیبا ترین اماکن هرات است. فارس‌ه، ترک‌ه، مغول‌ها و ازبک‌ها به منظور تسخیر این قلعه جنگیده‌اند. برج و باروهای بزرگ این قلعه از دوردست‌ها دیده مـی‌شود. وقتی اولینان درون هرات آمدند و شـهر هرات را درست د، یک قله نیز درست د. درون ابتدا قعله شکل حصار را داشت ولی ملک اختیـاروالدین آنرا ترمـیم و به شکل قعله ای محکم ساخت کـه در مقابل حمله دشمنان تاب و مقاومت بسیـار داشت. از آن بعد قعله نام اختیـاروالدین را بـه خود گرفت.

تا وقتی سکندر ذالقرنین بـه هرات حمله و هرات را تصرف کرد. قعله را وسیع تر، محکمتر و مدرنتر ساخت و نام قلعه را قلعه سکندر گذاشت و بعد از مرگ وی بعد نام اختیـاروالدین را روی قلعه گذاشتند. قلعه همـینطور که تا زمان حکومت شاهرخ مـیرزا باقی ماندوشاهرخ برج و باروی قلعه خاکی را بـه خشت پخته و گچ تبدیل کردو از آنپس قلعه نمای دیگری بـه خود گرفت، چونکه بـه شکل بسیـار اعلی بـه کاشی های هفت رنگ تزئین شده بود و آن بنای زیبا که تا چند سال قبل باقی و بنام ارگ هرات معروف بود. اما حالا کاشی ملون آن پاشیده و تنـها یک برج آن که تا کنون بـه کاشی مزین است.

مسجد جامع بزرگ شـهر هرات نیز کـه به پنجمـین مسجد جامع بزرگ جهان شـهرت دارد یکی از شگفتی‌های این مرز و بوم است. ساختمان این مسجد بـه این دلیل کـه پیش از اسلام نیز عبادتگاه آریـایی‌های یکتاپرست بوده، بیش از ۱۴۰۰ سال قدمت دارد و مساحت آن بـه ۴۶ هزار و ۷۶۰ متر مربع مـی‌رسد. این بنای زیبا و شگفت انگیز کـه چند هزار سال قدمت دارد درون سال ۲۹ هجری بعد از گرایش مردم هرات بـه دین اسلام، از حالت ساختمان معبدی بزرگ بـه مسجد مسلمانان بدل شد.

گذشته از ارگ هرات و مسجد جامع، گازرگاه شریف (آرامگاه پیر هرات)، شاهرخ مـیرز، مناره‌ه، مسجد گوهرشاد بیگم و چشت شریف از جمله بناهای تاریخی هرات است. علاوه بر این مقبره‌ها و آرامگاه‌های مولان، جامـی، امام فخر رازی، شـهزاده قاسم، شـهزاده عبدالله، سلطان آغ، خواجه غلطان ولی، ملا واعظ کاشفی، ملا ناسفنج وسید عبدالله مختار، قدمت فرهنگی این شـهر را بـه رخ هر بازدید کننده‌ای مـی‌کشد. حوضها و آب انبارهای تاریخی شـهر هرات نیز از مظاهر مـهم معماری و تمدن این شـهر بـه حساب مـی‌آمده‌اند. از نظر فن معماری و ارزشـهای تاریخی، آب انبارهای هرات، بـه مـهم‌ترین بناهای تاریخی این شـهر، همچون مساجد و مزارات آن پهلو مـی‌زند.

از دیگر آثار تاریخی هرات پل مالان هست که یکی از بناهای تاریخی هرات و از پلهای زیبا و تاریخی افغانستان مـی‌باشد کـه بر روی رودخانـه هریرود درون منطقه مالان ساخته شده‌است. این پل درون سال ۵۰۵ هجری قمری (برابر با ۱۱۱۰ مـیلادی) و در زمان سلطان سنجر سلجوقی بـه همـین شکلی کـه اکنون هست، با اندک تفاوت، ساخته شد.

در سال ۱۹۷۸ مـیلادی بـه دنبال حفاری‌های باستان‌شناسی کـه در هرات جریـان داشت، چهار کنیسه بنام ملا آشور، غول، یوآو و چهارمـی بدون نام، کشف شد کـه همـه آنـها درون قسمت‌های قدیمـی شـهر باردورانی و مُهمندها قرار داشتند. بعدها کنیسه ملا آشور تبدیل بـه مکتب و کنیسه غول بـه عنوان مسجد حضرت بلال نام گرفت، ولی کنیسه یوآو هنوز با مشخصات اصلی‌اش باقی مانده است.

فاریـاب – مـیمنـه

بقول جوناتن ال لی مستشرق انگلیسی درون کتاب «تاریخ مـیمنـه» چگونگی منشأ مـیمنـه بـه سبب قلت پژوهش ها و مطالعات باستانشناسی از ساحه چندان روشن نیست، دوپری مواد سنگی و سفالین مربوط عصر مـیانـه پلیو لیتییولیتیک عصر برنج را درون یک مغاره جوار بلچراغ درون گرزوان و سفال اوایل دوره آهن را مربوط اواخر قرن دوم که تا هزاره اوایل قبل از مـیلاد از حصاری درون مرکز مـیمنـه کشف کرده است. صرف درون عصر اسلام هست که این شـهر تحت اسم (الیـهودیـه) یـا (الیـهودیـان) شـهر نصرانیـان یک وجهه اختیـار مـیکند. این شـهر درون قرن دهم مـیلادی یک از دومـین مرکز مـهم این ساحه و اقامتگاه ملک گوزگان بوده است.

بارتولد شرقشناس روسی كه درون جغرافیـای تاریخی صاحب نظر است، موقعیت شـهر فاریـاب را تعیین كرده مـی نویسد: شـهر عمدهء منطقهء معمور قیصار و شیرین تكای فاریـاب بود.

روایـات (طبری) نیز تاء یید مـیكند، فاریـاب که تا اواسط قرن چهارم بلا واسطه بـه خراسان منسوب بوده وامـیرانی غیر از امرای جوزجان داشته ودر قرون پنج- شش از شـهرهای جوزجان محسوب مـیشده که تا اینكه درون اواخر قرن هشتم جوزجان وشـهر های آن كه فاریـاب نیز درآن شامل بوده، جزء ولایت بلخ قرار گرفته است.

چپ لشکرش را بـه گرشاسب داد.

ابر مـیمنـه سام یل با قباد. فردوسی.

بتاراج داد آن سپاه و بنـه

نـه مـیسره دید و نـه مـیمنـه. فردوسی.

چپ لشکرش را بـه پیران سپرد

سوی مـیمنـه رفت هومان گرد. فردوسی.

تو بـه قلب لشکر اندر خون انگوران بـه دست

ساقیـان بر مـیسره خنیـاگران بر مـیمنـه. منوچهری.

گورخران مـیمنـه ها ساختند

زاغان گلزار بپرداختند. منوچهری.

ترسم همـی کـه گر تو نباشی ز لشکرش

بی تو نـه قلب و مـیمنـه ماند نـه مـیسره. ناصرخسرو.

مـیمنـه درون شاهنامـه فردوسی

چو سام نریمان گه كارزا ر

به مردی نـه هست و نـه باشد سوار

سواری بـه كردار آند رگشسپ

زكابل برسام شد بر سه اسپ...

سپهدار و جوشن و ران صدهزا ر

به لشكر گه آ مد نبرده سوار

وزان بعد بدو گفت بر مـیمنـه

سواران بسیـار و پیل و بنـه...

سواری نشد پیش او یك تنـه

همـی تاخت از قلب که تا مـیمنـه

جهان چون تو دیگر نبیند سوا ر

 به مردی و گردی گه كارزار...

خروش سواران و اسپان ز دشت

ز خورشید و ناهید برو بر گذشت

بیـاراست بر مـیمنـه گیو و طوس

سواران بیدار با پیل و كوس...

سواران ببخشید که تا برسه

روی شوند اندرین رزمگه

چاره جوی سواران بعد از مـیمنـه مـیسره

 بفرمود خواندن همـه یكسره...

اشرف الدین حسینی (نسیم شمال) دراشعارش ازمـیمنـه چنین نام مـیبرد:

 آخ عجب سرماست....

آخ عج سرماست امشب ای ننـه

ما کـه مـی مـیریم درون هذا السنـه

تو نگفتی مـی کنیم امشب الو

 تو نگفتی مـیخوریم امشب پلو

نـه پلو دیدم امشب نـه چلو

سخت افتادیم اندر منگنـه

آخ عجب سرماست امشب ای ننـه

این اطاق ما شده چون زمـهریر

باد مـی آید زهر سو چون سفیر

من ز سرما مـی امشب نفیر

مـی دوم از مـیسره بر مـیمنـه

 آخ عجب سرماست امشب ای ننـه

اغنیـا مرغ مسما مـی خورند

با غدا کنیـاک و شامپا مـی خورند

منزل ما جمله سرما مـی خورند

خانـه ما بدتر هست از گردنـه

آخ عجب سرماست امشب ای ننـه

اندرین سرمای سخت

شـهر ری اغنیـا ژیش بخای

مست مـی ای خداوند کریم فرد و حی

داد ما گیر از فلان الطزنـه

آخ عجب سرماست امشب ای ننـه

خانباجی مـی گفت با آقا جلال

یک قرن دارم من از مال حلال

مـی خرم بهر شما امشب زغال

حیف افتاد آن قرآن درون روزنـه

آخ عجب سرماست امشب ای ننـه

مـی خورد هر شب جنا مستطاب

ماهی و قرقاول و جوجه کبات

ما به منظور نان جو درون انقلاب

وای اگر ممتد شود این دامنـه

آخ عجب سرماست امشب ای ننـه

تجم مرغ و روغن و چوب سفید

با پیـاز و نان گر امشب مـی رسید

مـی نمودم اشکنـه امشب ترید

حیف ممکن نیست پول اشکنـه.

علی نژاد آهای آهای نسیم شمال،

مثال شیر ارژنـه

گاه زنی بـه مـیسره،

گاه زنی بـه مـیمنـه.

شرطه الخمـیس چه كسانى بودند؟

«شرطه الخمـیس» چند هزار نفر از افراد تحت فرمان حضرت على (ک) بودند كه با حضرت عهد بستند که تا پاى مرگ درون ركابش باشند..«خمـیس» بـه معناى «لشكر» است. چون درون قدیم لشكرها را بـه پنج بخش تقسیم مى‏كردند (مقد مـه، ساقه، مـیمنـه، مـیسره و قطب) گاه بـه خود لشكر نیز «خمـیس» گفته مى‏شد. درباره تعداد «شرطة الخمـیس» كه‏در حقیقت فداییـان حضرت بودند، آمارهاى مختلفى ارائه شده است... برخى تعداد آنان را پنج‏هزار نفر و برخى از كتاب‏هاى تاریخى چهل هزار تن دانسته‏اند.

مـیمنـه درزما ن خلا فت اموی ها مخالفت مردم غور با خلفاى اموى هرچند ناشى از صادق بودن آنان بود اما این مخالفت منحصر بدین نقطه كوهستانى خراسان نبود، بلكه سراسر این منطقه را فرا گرفته بود، چنان‏كه یكى از پژوهشگران مى‏نویسد: « خراسان درون قرن ا ول و دوم هجرى، بزرگترین كانون ضدیت‏ با امویـها بود. نـه تنـها شیعیـان بطور نسبتا وسیع درون نقاط مختلف آن گسترده بودند، بلكه گروههایى از قبیل خوارج، شعوبیـه و هواداران بنى‏عباس درون نقاط جهان پناهگاه امن براى هاشمـیین محسوب مى‏شد. از اینرو، بنى‏عباس دعوت و مبلغین خویش را درون اطراف خراسان گسیل داشت که تا نیروى عظیمى بر ضد ا مویـان فراهم گردید. درون مناطقى چون بلخ، بامـیان، بدخشان، طالقان، فراه، غور، مرورود، كابل و هرات تعدادی قابل توجهى را تشكیل مى‏دادند ونطفه چند قیـام و نـهضت ضد اموى و بعدتر ضد عباسى درون خراسان بزرگ منعقد گردید.»...

 شكست لشكر عمرو و كشته شدن وى بـه خوبى نشانگر محبوبیت‏یحیى درون مـیان مردم و عدم آماده گى آنـها براى جنگ بر ضد یحیى مى‏باشد، او مدتى درون هرات بـه سر برد و پس از آن، بـه سوى جوزجان رهسپار شد و اهالى این شـهر و اطراف آن و گروهى از مردم طالقان، فاریـاب و بلخ بـه او ملحق شدند. ابوالفرج بـه جریـان جالبى اشاره نموده كه نشانگر نـهایت اخلاص مردم خراسان است- «هنگامى‏كه یحیى آزاد شد و زنجیرش را باز كرد جمعى از متمولین نزد آهنگرى كه بند از پاى حضرت گشوده بود، رفتند و درخواست كردند که تا زنجیر وى را بـه آنان بفروشد و در قیمت آن بـه رقابت پرداختند- مرتب مبلغ بر قیمت آن مى‏افزودند که تا اینكه آن را بـه بیست هزار درهم رساندند. آهنگر ترسید كه مبادا این خبر شایع شود و مقامات حكومتى آن را از وى بگیرند. لذ، بـه آنان گفت- قیمت را به‏طور جمعى و سهامى بپردازندوآنان راضى شدند و آن را پرداختند. آهنگر زنجیر را ریز ریز نمود و در مـیانشان تقسیم كرد.

خریداران بدان تبرك جسته و از آن بـه عنوان نگین انگشتر استفاده نمودند...

مردم خراسان و آماد ه گى آنان براى براندازى حكومت امویـان و انتقام خون یحیى بود كه رهبر و مؤسس سلسله عباسیـان داعیـان خود را بـه سوى خراسان فرستاد و تاكید نمود كه خراسان مناسبترین نقطه جهان اسلام براى انقلاب رهایى‏بخش و قیـام موفق براى اسقاط دولت‏شام است. وقایع بعدى صحت این ادعا و دقت وى را بـه اثبات رساند. همان‏گونـه كه اشاره شد، شیعیـان بعد از آب شدن یخهاى استبداد و خفقان اموى، جسد مطهر حضرت یحیى را تدفین نمودند و برآن نماز گزاردند. روستاى محل دفن وى، كه درون گذشته بـه نام «قراغو» یـا «بغوى‏» معروف بود، بعد از شـهادت و دفن آن امام درون آن محل، بـه نام امام خود معروف شد كه درون شرق شـهر سرپل، درون بین بلخ و مـیمنـه واقع شده است.

مـیمنـه و سلسله کوشانیـان بعد از انقرا ض سلسله های هخا یونانی و موریـا مدتی افغانستان بـه صورت ملوك الطوایفی اداره مـی شد که تا اینكه قبیله كوشانی، شاخه ای از اقوام سیتی یوچی وارد افغانستان شده و به تدریج قدرت یـافتند و امرای محلی را شكست داده، حكومت بزرگی تشكیل دادند. كوشانیـها بـه یوچی هانیز معروف مـی باشند، ابتدا درون شمال ا فغانستان زندگی مـیكردند و همواره درون حال جنگ و نزاع با اقوام وطوایف دیگر بودند كه درون آن منطقه زندهمـی كردند. بـه نوشته برخی از تاریخ نویسان درون حدود سال صدوشصت وپنج قبل از مـیلادكوشانیـا كه شاخه ای از قبایل سیتی بودند و درمجاورت چین درون كا شغر سكونت داشتند، بعد از مدتی زندهبین دو رود آ مو و سیحون درون قرن اول (در حدود هفتاد قبل از مـیلاد) از این منطقه عبور نموده و باختر را بـه تصرف خود درون آوردند. درون این تصرف تقریبا بخش اعظم شمال افغانستان، مانند تخارستان، باختر زمـین، بلخ وگوزگانان (مـیمنـه) . زیر سلطه آنان درون آمد بعد از مدت كمـی كوشانیـها از كوههای هندوكش نیز عبور كردند و دولت یونانی باختری را که تا سر حد هند بـه عقب راندند (صدوسی وهفت، ق.م) زمانی كه این قبایل دز شمال افغانستان استقرار پیدا كردند، حدود پنج قبیله درون این منطقه ساكن بودند، این وضعیت که تا مدتها دوام یـافت و هر قبیله توسط ریس خود اداره مـی شد.

مـیمنـه د رنبرد های امـیرارسلا ن درون برآمدن آفتاب جهان تاب صدای اتلان اتلان از دو لشكر بلند شد، سپاه چون دریـا بـه موج درآمدند، نقیبان صف آرایی نمودند. مـیمنـه و مـیسره و قلب و جناح و كمـینگاه آراستند، سران لشكر جا برجا آرام گرفتند امـیرارسلان چشم از خواب ناز گشوده چشم بر خواب صبوحی نوشید، دست و رو را صفا داد، اسلحه طلبید ! شـهنشاه بـه آرایش تن ز خواب قد افراخت چون شعله ی آفتاب بـه بر كرد درعی بـه خوبی چنان كه پوشد بـه شب درع را آسمان یكی خنجری از اجل تیزتر ز مژگان معشوقه ی خونریز تر بزد بر كمر که تا به وقت جدال ببرد سر دشمن بدسگال كمندی فرو هشت بر زیر ران بـه قیمت گرامـی تر از تار جان كمر تركشی همچو طاووس مست كه طاووس را جلوه اش برشكست حمایل دوشمشیر زهر آبدار یكی بر یمـین و یكی بر یسار بدینسان سلاحی كه بر خویش بست برون شد زخرگاه برزین نشست غرق دریـای آهن و فولاداز نعل موزیم که تا مـیل بلقه و از مـیل بلقه که تا نعل موزیم غرق صد و چهارده پارچه اسلحه ی رزم از خنجر و شمشیر و گرز و كمان و كمند و مضراب و زوبین و تیر و تركش گردید، چون رستم دستان یـا سام نریمان قدم از سراپرده بیرون نـهاده بر مركب صرصر تك فولاد رگ هامون نورد بـه زیر زین مرصع سوار شد.

هر دوكف پا چو كوفت بر خاك

بر خانـه ی زین نشست چالاك.

مـیمنـه د رزما ن حکمروایی سلطا ن غیـاث الدین: محمود بن محمد سام شنسبی پیش ازمرگ پدرش سلطان غیـاث الدین محمد سام تصور مـیكرد عم وی سلطان معزالدین تاج و تخت فیروزكوه را بـه وی مـی سپارد. اما برخلاف تصور وی سلطان معزالدین سلطنت غور را بـه ملك علاء الدین محمد غور داماد سلطان غیـاث الدین محمد سام واگذاركرده و حكومت بلاد، بست، فراه و اسفزار را بـه او سپرد. وی هنگامـی كه سلطان معز الدین غازی بـه خوارزم لشكر كشید دران سفر جنگی با او همراه بود و تا مرو شاهجان پیش رفت و ازخود نشان شجاعت و دلاوری فراوان بروز داد و چون سلطان غازی پدرود گفت؛ بـه قصد بیرون آوردن فیروزكوه ازچنگ علاء الدین بن محمد غور ی بـه جانب آن شـهر راند و بزرگان كشور بـه استقبال او شتافتند و وی را درون فیروزكوه بر تخت سلطنت نشاندند (ششصدودو) . سلطان غیـاث الدین محمود بـه این ترتیب بـه متصرفات پدر خویش تسلط یـافت. این پادشاه سلطنت غزنین و هندوستان را بـه ترتیب بـه سلطان تاج الدین یلدوز و سلطان قطب الدین واگذاركرد و در این نواحی خطبه بنام او خواندند و سكه بـه نام وی زدند (ششصدوپنج) درون سال ششصدوهفت، فرزند ملك علاء الدین غور با جمعی از غزنین عازم فیروزكوه شد، ولی سلطان غیـاث الدین محمود وی را شكست داد وباعث بازگشتن بـه غزنین شد.

در اواخر سال سوم سلطنت، این پادشاه (ششصدوچهار) سلطان علاء الدین اتسز حسین کاکا زاده پدرش از بامـیان بـه خوارزم رفت که تا از سلطان محمد خوارزمشاه درتصرف بلاد غور و از مـیان برداشتن سلطان غیـاث الدین محمود استبداد جوید. سلطان محمد خوارزمشاه سپاهیـانی را تحت فرماندهی جمعی از بزرگان دربار خود ازان جمله ملك الجبال الغ خان ابی محمد وملك شمس الدین اتسز حاجب تحت اختیـار وی گذاشت. این سپاهیـان ازطریق طالقان راه فیروزكوه را پیش گرفتند.

چون سلطان غیـاث الدین محمود از این قضیـه اطلاع یـافت با جمعی از قوا از فیروزكوه بیرون آمد وبین مـیمنـه و فاریـاب درمحل سالوره لشكریـان خوارزمشاه را كه بـه كمك سلطان علاء الدین اتسزحسین آمده بودند درهم شكست و درسال ششصدوپنج - برادر سلطان محمد خوارزمشاه موسوم بـه ملك علاء الدین علیشاه بـه دربار سلطان غیـاث الدین محمود پناه آورد و درخواست كمك برضد برادر خویش كرد، اما بـه علت روابط دوستانـهء كه بین دربار فیروزكوه و دربار خوارزم وجود داشت بـه این امر اعتنایی نشد و غیـاث الدین، علیشاه را بـه كوشك فیروزكوه محبوس ساخت و وقتی كه علیشاه بـه فیروزكوه آمد جمعی ازسپاهیـان خوارزم و خراسان وعراق نیز با وی همراه بودندو این جماعت هرچند كوشش كردند سلطان غیـاث الدین را وادار بـه آزادی علیشاه نمایند مـیسرنشد.

 بنابراین چهارتن از آنان با یكدیگر همد ستان شدند ومدتی هنگام شب بـه بالای كوه آزاد مقابل كاخ سلطنتی مـیرفتند که تا به جزئیـات وخفایـای قصر آگاه شوند و چون اطلاعاتی بدست آوردند درون شب سه شنبه هفتم ماه صفر شش صدوهفت راهی خوابگاه وی شدند و اوراكشتند و این پادشاه بسیـار عادل و كریم بود و نظری بـه مال دنیـا نداشت چون بـه پادشاهی رسید جمـیع خزاین پدرخویش را بین سپاهیـان و طبقات مختلف مردم تقسیم كرد و همـین امر باعث شد كه هیچ گاه از اطاعت او سر نـه پیچیده و پس از مرگ جسد اورا با احترام و تجلیل تمام بـه هرات ببرند و درگازرگاه دفن كنند.

مـیمنـه درتاریخ تیموریـا ن: تیموریـان درون قرن نـهم آثاری بدیع درون صنایع و معماری بوجود آوردند و در دوره حكمرانی آنـها هنرهای زیبا بـه اوج ترقی رسید. امـیرزادگان تیموری عاشق هنر بودند و خود نیز از هنرمندان بزرگ محسوب مـی‌شدند و در دستگاه آنـها حسن معاشرت و لطف گفتار و كردار درون مجامع و محافل بـه حد اعلی رسید.

شاهرخ و الغ‌بیك و بایستقر و سلطان حسین مـیرزا بایقرا عاشقان كتاب بودند و كتابخانـه‌های بزرگ فراهم آوردند و در زمان آنـها نقا شی و تذهیب و خط وصحا فی بـه درجه عالی ظرا فت رسید و شاهرخ هرا ت را مركز حكومت خود قرار داد و فرزند ش امـیرزا ده الغ‌بیك بدستیـاری گروه هنرمندانی كه جدش تیمور گوركان از نقاط مختلف بـه سمرقند كوچ داده بود درون آبادی و توسعه این شـهر كوشید و معمارا ن چیره دست درسمرقند آثار ارزندها زخودبجاگذاشتند - مانند مسجد و خانقاه الغ‌بیك و مسجد شاه زند و مدرسه الغ‌بیك عمارت چهلستون و قصر تختگاه (كورنوش خانـه) و چینی خانـه و رصد خانـه را بوجود آورد و ایجاد خیـابانـها و گردشگاهها هم درون شـهرهایی مانند بلخ و هرات و بخارا و مشـهد و اند یجان و قندز نیز درون همـین قرن وسیله امـیرزادگان تیموری بناگردید.

ماضمن بررسی تاریخ همـین دوره با احداث چهارباغ های درون بعضی شـهرها برمـی‌خوریم مانند چهارباغ ابراهیم سلطان مـیرزا درون بلخ و چهارباغ امـیر مزید ارغوان درون بیرون شـهر بلخ و چهارباغ حافظ‌بیك درون اندجان و چهارباغ خسرو شاه درون بیرون شـهر درون قندز و چهارباغ رادكان درون خراسان و چهارباغ مشـهد و چهارباغ مـیمنـه و چهارباغ مـیرزا شاهرخ نزدیك بـه دروا زه بخارا.

دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

سمرقند، شـهرحماسه وهنر

سمرقند و بخار، دو شـهر بزرگ ماوراءالنـهر بودند. سرزمـین ماوراءالنـهر کـه مـیان رودهای جیحون و سیحون قرار داشت درون نقشـه جغرافیـای سیـاسی امروز، آسیـای مرکزی خوانده مـی‌شود. این دو شـهر درون تقسیم‌بندی جغرافیـایی، بخشی از ایـالت سغد بـه شمار مـی‌آمدند. ایـالت سغد (سغدیـانای باستانی)، سرزمـینی خرم و حاصل‌خیز مـیان آن دو رود و مـهم‌ترین ایـالت ماوراءالنـهر بود و به باور بسیـاری از جغرافی‌دانان، از جنّات اربعه و از زیباترین و مصفاترین جاهای دنیـا شمرده مـی‌شد.

سمرقند از شـهرهای کهن و بسیـار قدیمـی آسیـای مرکزی هست و تاریخ بنای آن بـه گذشته‌ای دور بازمـی‌گردد. اسناد و مدارک و آثار تاریخی نوشته شده درون این شـهر نیز از قرن‌های سوم و چهارم پیش از مـیلاد بازمانده است. مورخان درباره بنیـادگذار سمرقند بسیـار سخن گفته‌اند و برای نمونـه، برخی از روایت‌ها آن را افراسیـاب، قهرمان نیمـه‌افسانـه‌ای شاهنامـه فردوسی دانسته‌اند. ادیب‌الممالک فراهانی درون این‌باره مـی‌نویسد- «سمرقند را افراسیـاب ساخته و آن‌جا را دارالملک خود قرار داده کـه به مرور خراب و ویران شده هست ». نخستین بانی سمرقند بـه گفته قزوینی درون آثار البلاد، کیکاووس بن‌کیقباد است.

برخی از مورخان و جغرافی‌دانان، تُبَّع را سازنده سمرقند خوانده‌اند. جیـهانی مـی‌نویسد- «سمرقند از بنای تبع هست و نوشته‌اند کـه از صنعای یمن که تا سمرقند هزار فرسنگ هست ». ابن‌حوقل نیز مـی‌گوید- «برخی از مردم برآنند کـه تبع بانی شـهر سمرقند هست و ذوالقرنین آن را تکمـیل کرده اپست ». اصطخری نیز چنین مـی‌نویسد- «من دروازه‌ای دیدم بـه سمرقند، روی درون به آهن پوشیده و بر یک پاره از آن چیزی نبشته. از آنان پرسیدم، گفتند- این دروازه تبع نـهادست و به زبان حمـیری برین آهن نبشته هست کی درّه صنعا که تا سمرقند هزار فرسنگ است.

برخی از جغرافی‌دانان نیز اسکندر را بنیـادکننده این شـهر دانسته‌اند. کهن‌ترین وصف موجود درون پژوهش‌های تازه درون این‌باره، نوشته ابن‌فقیـه هست که درون آن بـه معرفی شـهر سمرقند و حصارها و دروازه‌های آن مـی‌پردازد. وی اسکندر را بانی سمرقند دانسته است. یـاقوت نیز چنین مـی‌گوید و مـی‌افزاید اسکندر دور سمرقند حصاری بزرگ کشید و آن را بـه قلعه‌ای استوار بدل ساخت.

محققان روسی هم‌روزگار کـه زمان پیدایی این شـهر را پنجصدوسی پیش از مـیلاد مـی‌دانند.

سمرقند پیشینـه دراز تاریخی و نامـی بلند آوازه دارد؛ زیرا از روزگاران گذشته، مـهد علم و دانش بوده است. البته سمرقند درون عهد باستان بـه اندازه دوران اسلامـی مـهم شمرده نمـی‌شد، اما بعد از ورود اسلام، این شـهر نیز مانند بسیـاری از شـهرهای سرزمـین ماوراءالنـهر درون مسیر رشد و بالندگی قرار گرفت و بزرگان و دانش‌مندان بسیـاری از آن‌جا برخاستند و نامش را درون سراسر بلاد اسلامـی پراکندند.

برخی از عالمان و بزرگان سمرقند، درون گستراندن اسلام درون این سرزمـین بسیـار تأثیر گذاردند کـه محمد بن‌مسعود عیـاشی معروف بـه عیـاشی سمرقندی، از نام‌آورترین آنان است.

وی درون پایـان قرن سوم و آستانـه قرن چهارم هجری مـی‌زیست و شاید معاصر ثقه الاسلام کلینی بوده باشد. شخصیت ابوعبدالله جعفر رودکی سمرقندی؛ یعنی پدر شعر پارسی نیز از دیگرانی هست که نام سمرقند را درون تاریخ ادب این سرزمـین پرآوازه ساخت. زبان مردم این سرزمـین همچون بخار، سغدی بود و گویشی از پارسی بـه شمار مـی‌رفت.

این شـهر کـه کانون مانویـان ماوراءالنـهر بود، از دید مذهبی نیز اهمـیت ویژه‌ای داشت. مانویـان اقلیتی مستقل و آزاد درون این ناحیـه بودند. صاحب حدودالعالم با اشاره بـه این مطلب مـی‌گوید کـه آنان درون آن هنگام نغوشاک خوانده مـی‌شدند. شـهرستانی درون الملل و النحل بعد از توضیح درباره مذهب مزدکی، از وجود پیروان برخی از فرقه‌های آن درون سغد و سمرقند یـاد مـی‌کند. آیین مسیحیت نیز از دین‌هایی بود کـه پیروان ویژه‌ای درون ناحیـه سمرقند داشت. ابن‌حوقل کـه سال‌ها بعد از ورود اسلام بدان‌جا سفر کرده است، از روستایی بـه نام «شاوذار» درون جنوب سمرقند نام مـی‌برد. این روستا با دیری معروف بـه نام «دره‌کرد»، کانون مسیحیـان شمرده مـی‌شد و هر سال گروه بسیـاری از آنان به منظور عبادت بـه آن‌جا مـی‌رفتند. سمرقند واژه ای عربی هست که از واژه پهلوی سمرکند بـه معنی سنگ دژ گرفته شده است. درون دوران هخا زمان زیـادی مـهمترین شـهر منطقه بوده است.

در سال سه صد وسی پیش از مـیلاد بـه تصرف اسکندر مقدونی درآمد، درون سده ششم بـه وسیله ترک ها و در سده هفتم توسط چینی ها تصرف شد. بعد از ورود اسلام بـه یکی از کانون های هنر و معماری، تبدیل شد. درون هزارمـیلادی بـه تصرف سامانیـان و در دوازده نوزده بـه وسیله چنگیز فتح شد. بالاخره درون سال پانزده پنج درون تصرف ازبکان (شیبانیـان) درآمد. درون نوزده بیست وچهارمـیلادی سمرقند و بخارا بـه ازبکستان پیوستند.

شـهری کـه امروز درون ازبکستان واقع شده است. یعقوبی گوید سمرقند یکی از باشکوه ترین - ارجمند ترین و نیرومند ترین شـهرهای خراسان باشد. مردمانی جنگجو دارد و پس از اسلام بارها (برضد اعراب) کافر شدند و قیـام د. سمرقند رودخانـه هایی دارد کـه طلاهای بسیـار دارد. هیچ کجای خراسان طلا ندارد ولی سمرقند بسیـار دارد.

ابن واضح یعقوبی درون ستایش از سمرقند خراسان مـی گوید:

علت سمرقندان یقال لها         زین خراسان جنـه الکور

الیس ابراجها معلقه            بحیث لاتسیبین للنظر

ترجمـه: سمرقند بالاتر از آن هست که بـه آن زینت خراسان گفته شود

بلکه بهشت هست مگرنـه آنکه کوشکها آن بلند آویخته است.

سمرقند شـهرى بزرگست و آبادان هست و با نعمت بسیـار و جاى بازرگانان همـه جهانست و او را شـهرهاست و قهندزست و ربض است، و از بالاى بام بازارشان یكى جوى آب روانست از ارزیر، و آب از كوه بیـاورده، و اندر وى خانگاه مانویـانست و ایشانرا نغوشاك خوانند و از وى كاغذ خیزد كى بـه همـه جهان بـه برند و رشته قنب خیزد، و رود بخارا بر درون سمرقند بگذرد. این نام درون پهلوى سمركند مى‏باشد ودر برهان قاطع آمده هست - سمركند بر وزن و معنى سمرقند هست و آن شـهرى باشد درون ماوراء النـهر كه كاغذ خوب از آنجا آورند و سمرقند معرب آنست و معنى تركیبى آن ده سمر هست و سمر نام پادشاهى بوده از ترك و تركان ده را كند مى‏گویند، و این ده او بنا كرده بوده هست و بـه مرور ایـام شـهر شده است. (در باره كند و گونـه‏هاى دیگر آن بـه معنى شـهر، خانـه و جایگاه - بیكند) .

سمرقند از لحاظ وسعت وعده نفوس همـیشـه نخستین شـهر ماوراء النـهر شمرده مى‏شده و حتى درون قرونى كه (مثلا زمان سامانیـان) بخارا پایتخت دولت بوده نیز مقام اول را داشته و سبب اهمـیت سمرقند، بیش از همـه چیز، موقع جغرافیـایى آن بوده كه درون ملتقاى راه‏هاى عمده تجارتی كه از هند (از طریق بلخ) و متصرفان تركان ممتد بوده قرار داشته هست وحاصلخیزى خارق العاده اطراف شـهر هم گرد آمدن عده كثیرى نفوس را درون یك نقطه مقدور و مـیسور ساخته بوده.

نام سمرقند بـه گونـه سمران نیز آمده هست ودر توضیح این نام درون بخش حواشى و تعلیقات آمده كه - نام سمران درون طبرى آمده هست و یـاقوت درون یك جا گوید - سمران بلفظ جمع اسمر و در آخر آن نون باشد وابولحسن خوارزمى گفته سمران نام عربى سمرقند هست و باز درون موضع دیگر گوید - سمرقند (به فتح اول و دوم) آن را بـه تازى سمران گویند، شـهر معروفى است، و قصبه سغد هست و بعد افزوده كه ازهرى گوید - آن را شمر ابو كرب بنا كرد، و به نام سمر كنت نامـیده شد، و آن را تعریب كرده سمرقند گفتند.عربها شخصى از ملوك یمن بـه نام شمر را فاتح این شـهر مى‏دانستند كه بعد از تصرف آن را ویران كرد واز این جهت بـه شمر كند نامـیده شد و عرب آن را معرب كرد و سمرقند خواند.

خاقانی شروانی

خراسان گر حرم بود و بهین کعبه ملک               

سمرقند از فلک بود و مـهین اختر قدخانش.

سرزمـین ماورالنـهر از گذشته‌های دور هویت و شـهرتش را از ایـالت سغد و دو شـهر بزرگ آن؛ یعنی سمرقند و بخارا گرفته هست و این شـهرها درون کنار رود زرافشان (جیحون) بودند و به همـین دلیل زمـین حاصل‌خیز و آب و هوای بسیـار خوبی داشتند. بیش‌تر جغرافی‏دانانی کـه این منطقه را دیده و به ارزیـابی جغرافیـای طبیعی، آب و هوا و وضع مستعد این دو شـهر پرداخته‌اند، آن را با عنوان «یکی از جنّات اربعه دنیـا» ستوده‌اند.

این دو شـهر پیشینـه تاریخی بسیـار کهنی دارند و قوم‌ها و قبیله‌های فراوانی درون درازنای تاریخ بـه آنـها هجوم آورده‌اند. حمله‌های یونانیـان، کوشانیـان، هون‌ها و اقوام ترک پیش از اسلام، هجوم مسلمانان درون نخستین قرن‌های اسلامـی و حمله‌های ویران‌گر مغولان درون دوره‌های پسین‌تر، نمونـه‌هایی از این تاخت و تازهاست. سمرقند و بخارا درون تاریخ سیـاسی و اجتماعی منطقه بسیـار تأثیر گذاردند؛ چنان‌که سمرقند مرکز سیـاسی و بخارا پایگاه مذهبی این ناحیـه بـه شمار مـی‌رفت و این دو شـهر بزرگ، تمدنی کهن و مـیراث فرهنگی بسیـار درخشانی داشتند و روزگار درازی، مـهد تمدن و ادب و هنر و فرهنگ و سال‌ها از اعتبار سیـاسی، اقتصادی و هنری برخوردار بودند و امروز نیز آنـها را از بزرگ‌ترین و مـهم‌ترین شـهرهای آسیـای مرکزی مـی‌شمارند و بی‌گمان، این اهمـیت از مـیراث درخشان فرهنگی و جایگاه و پیشینـه تاریخی آنـها سرچشمـه مـی‌گیرد.

رود كی سمرقندی

دراواسط قرن سه هجری قمری درون آن هنگام کـه مبارزه ی دوصد ساله ی سیـاسی و آزادی خواهی مردم تاجیک و در مردمان ماوراءالنـهرخراسان بود درون یکی شـهرهای خوش آب و هوا وخوش منظره کوهستانی رودک پنج رود، درون یک روز بهار کـه همـه جا پر از گل و نسیم بهاری کودکی بـه نام عبدالله، جعفر بن محمّد تولد یـافت کـه به سال دوصدوشش هجری قمری بود. ابو عبدالله جعفر بن محمّد رودکی سمرقندی، شاعری استاد درون شعر و موسیقی مـیباشد کـه از ولایت سمرقند، قریـه ی بزج مرکز رودک دانسته اند. رودکی دارای ذهنی خلاق و فعال و تیزفهم بود چنان چه خدای حکیم درون هشت سالگی بـه او صدایی خوش و سیمایی زیبا هدیـه نموده بود و به سبب صدای زیبایش مطربی مـی کرد و از استاد زمان خود ابوالعبک بختیـار کـه بربط مـینواخت مستفیذ شد که تا آنجا کـه در این صنعت بـه استادی رسید و آوازه اش بـه اطراف و اکناف رسید و امـیر نصرا بن احمد سامانی کـه امـیر خراسان بود او را بـه نزدیکی خویش فرا خواند و کارش بالا گرفت با این کـه رودکی شاعری روشن دل بوده اما اشعارش چنان زیبا دل انگیز هست که هر شنونده ای را محسور خود مـیکند.

مـی گویند- رودکی درون قسمتی از زندگانی اش خود، بینا بوده و بعد بـه علتی کـه بر ما معلوم نیست نابینا شده هست چنان کـه محمود بن عمر بخارایی درون کتاب البساتین الفضلاء و ریـاحین العقلا فی شرح تاریخ العقبی کـه سال هفتصدونو هجری تألیف شده بر این کـه رودکی درون آخرعمر نابینا شده هم عقیده بوده اند. رودکی نزد همـه شاعران و ادبیـان معاصر خود درون خراسان و ماوراءالنـهر بـه عظمت مقام شاعری شناخته و توصیف شده هست بعد از او نیز شاعرانی بزرگ مانند- دقیقی،ائی، فرخی، عنصری، رشیدی سمرقندی و نظامـی او را بـه بزرگی و مرتبت و بسا کـه از او بـه عنوان استاد شاعران سلطان شاعران یـاد د رودکی درون زمان حیـاتش دو سفر داشته است.

نخستین سفر او از سمرقند بـه بخارا بوده هست که بـه قصد ورود بـه دربار سامانیـان انجام گرفته بود.

سفر دوم معروف او همراه با امـیر نصر سامانی مـی باشد بعد از اینکه بـه هری مـی رسد امـیر بـه آن جا دل مـی بندد وچهار سال درون آن جا اقامت مـی کندو که تا این کـه اطرافیـان دست بـه دامن رودکی مـی شوند و از او مـی خواهند که تا با خواندن شعری امـیر را بـه باز گشت ترغیب کند.

رودکی، قصیده بوی جوی مولیـان را مـیخواند و امـیر چنان تحت تأثیر قرار مـی گیرد کـه همان لحظه سوار بر اسب شده و به سمت بخارا مـی تازد:

بوی جوی مولیـان آید همـی یـاد یـار مـهربان آید همـی

ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیـان آید همـی

آب جیـهون از نشاط روی دوست خنگ ما را که تا مـیان آید همـی

اسب ما را ز آرزوی روی او زیرران جولان کنان آید همـی

که ازجویم وصل اوکزهرطرف مـی نفیر عاشقان آید همـی

ای بخارا شاد باش و دیرزی مـیرزی تو شادمان آید همـی

مـیر ماه هست و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همـی

مـیر سرو هست و بخارا بوستان سر و سوی بوستان آید همـی

آفرین و مدح سود آید همـی گربه گنج اندر زیـان آید همـی.

یکی از آثار مـهم رودکی منظومـه کلیله و دمنـه بود کـه اصل آن را ازعربی بـه پهلوی نقل کرده این منظومـه از مـیان رفته و فقط ابیـاتی از آن باقی مانده هست و دیگری سند باد نامـه هست که از آن ها اشعاری پراکنده باقی است. کلیله را بـه تشویق ابوالفضل بلعمـی تنظیم کرد کـه مـیتوان آن را مـهمترین اثر نظم این شاعر بـه حساب آورد کـه این دو بیت از اوست: معروف هست به سوگ پیری

من موی خویش را نـه از آن مـی کنم سیـاه که تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه

چون جامـه ها بـه وقت مصیبت سیـه کنند من موی درون مصیبت پیری کنم سیـاه

وفات رودکی بـه سال (سه صدوبیست ونو هجری) نوشته اند کـه در پنج دِه درون گذشت و همان جا بـه خاک سپرده شد. درباره این ابوجعفر، مؤلف تاریخ سیستان مـینویسد:

ابوجعفر مردی بود بیدار و سخی و عالِم و اهلِ هنر و از هرعلمـی بهره داشت. روز و شب بـه مشغول بودی و به بخشیدن و داد ودِهِش. مردمانِ جهان اندر روزگار او آرام گرفتند و هیچ مِهتری بـه شجاعتِ او نبود اندر این روزگار و ساعات و اوقات را بخش كرده بود- زمانی بـه نماز وخواندن [قرآن]، زمانی بـه نشاط و خوردنِ [باده]، زمانی كار پادشاهی بازنگ، زمانی آسایش و به خلوت آرامـیدن و ذكر او بزرگ شد نزدیك مِهترانِ عالم و اما علت سروده شدن خمریـه چنان بود كه ماكان كاكی از طرف امـیر سامانی حاكمـیت ری را داشت و ماكان درصدد شد كه از اطاعت امـیر سامانی بیرون شود. امـیر نصر سامانی از امـیر ابوجعفر صفاری كه دوست دیرین ماكان بود خواست كه نزد ماكان وساطت كند و او را از عواقف گردنكشی بترساند.

ابوجعفر فرستاده‌ئی را بـه ری نزد ماكان فرستاد وماكان ازاو پذیرائی كرد و نزد خود نگاه داشت و شبی درحین مستی بـه بهانـه‌ئی براو خشم گرفته دستور داد ریشش را تارتار بركندند وسپس چندی اورا نگاه داشت که تا ریشش روئید و او را با هدایـائی بـه سیستان بازفرستاد و ابوجعفر توسط یكی از جاسوسانش از قضیـه آگاهی یـافته بود؛ وچون فرستاده بـه سیستان برگشت، ابوجعفر دسته‌ئی از سواران گزیده و چالاكش را برداشت و تازان بـه ری شبیخون زد و ماكان را ربوده بـه سیستان برد و درآنجا اكرام كرده نزد خود نگاه داشت و شبها با او بـه مـیگساری مـینشست.

داستان این واقعه بـه امـیر نصر رسید و ازكاری كه ابوجعفر كرده بود بسیـار خوشش آمد. امـیر نصر «یكروز همـی‌خورد، گفت- همـه نعمتی مارا هست اما بایستی كه ابوجعفر را بدیدیمـی. اكنون كه نیست باری یـادِ او گیریم. وهمـه مـهترانِ خراسان حاضر بودند. یـاد وی گرفت و بخورد و همـه بزرگان خراسان نوش كردند و آنگاه كه سةكی بـه او رسید، جامِ سةكی سرمُهر كرد و ده پاره یـاقوتِ سرخ و ده تخت جامـه بیش‌بها و ده غلام و ده كنیزك ترك با حُلِی وحُلَل و اسبان وكمرها نزدیك وی فرستاد بـه سیستان. وآن روز برزبانِ امـیر خراسان برفت كه اگرنـه آنست كه بوجعفر قانع هست وگرنـه آن دل وتدبیر ورای وخرد كه وی دارد، همة جهان گرفتستی. ورودكی این شعر اندر این معنی بگفت».

 «و ما این شعر را بـه آن یـاد كردیم که تا هركه این شعر بخوانَد، امـیر بوجعفر را دیده باشد؛ كه همـه چنین بود كه وی گفته است». اصل این قصیده درون تاریخ سیستان نودوسه بیت هست و قسمتی انرا مرورمـینمایم:

مادرِ مـی را بكرد حتما قربان | بچة اورا گرفت وكرد بـه زندان

بچة اورا ازاو گرفت نتانی  | تاش نكوبی نخست و زاو نكشی جان

جزكه نباشد حلال دور بكردن | بچة كوچك زشیرِ مادر و

تا نخورَد شیر هفت مَه بـه تمامـی | ازسرِ اردیبهشت که تا بُنِ آبان

آنگه شایی زروی دین ورَهِ داد | بچه بـه زندانِ تنگ و مادر قربان

چون بسپاری بـه حبس بچة اورا | هفت شباروز خیره مانَد وحیران

باز چو آید بـه هوش، و حال ببیند | جوش برآرَد، بنالد از دلِ سوزان

گاه زَبَر زیر گردد ازغم وگه باز | زیر وزَبَر همچنان ز اندُه جوشان

باز بـه كردارِ اشتری كه بوَد مست | كفك برآرد ز خشم و رانَد سلطان

مردِ حَرَس كفكهاش پاك بگیرد | که تا بشود تیرگیش وگردد رخشان

آخر كآرام گیرد و نچخد نیز | درش كند استوار مردِ نگهبان

چون بنشیند تمام و صافی گردد | گونة یـاقوتِ سرخ گیرد و مرجان

چند ازاو سرخ چون عقیقِ یمانی | چند ازاو لعل چون نگینِ بدخشان

وَرش ببوئی گمان بری كه گل سرخ | بوی بدو داد و مشك و عنبر با بان

هم بـه خُم اندر همـی گدازد چونین | که تا به‌گهِ نوبهار و نیمة نیسان

آنگه اگر نیم‌شب درش بگشائی | چشمة خورشید را ببینی تابان

زُفت شود راد، و مردِ سُست دلاور | گر بچشد زاوی، و روی زرد گلستان

وآنكه به‌شادی یكی‌قدح بخورَد زاوی | رنج نبیند ازآن فراز و نـه احزان

اندُهِ دهساله را بـه طنجه رماند | شادی نو را زِ رِی بیـارَد و عَمان

با مـی چونین كه سال‌خورده بوَد چند | جامـه بكرده فرازِ پنجه و خُلقان

مجلس حتما بساخته مَلِكانـه | ازگل و از یـاسمـین و خیری الوان

نعمتِ فردوس گستریده ز هر سوی | ساخته كاری‌كه كس نساخته چونان

جامة زرین و فرشـهای نوآئین | شـهره ریـاحین و تخت‌های فراوان

یك صف مـیران و بلعمـی بنشسته | یك صف حُران و پیرصالحِ دهقان

خسرو برتختِ پیشگاه نشسته | شاهِ ملوك جهان امـیر خراسان

تُرك هزاران بـه پای پیشِ صف اندر | هریك چون ماهِ بر دو هفته درخشان

باده دهنده بتی بدیع ز خوبان | بچه خاتونِ ترك و بچة خاقان

چونش بگردد نبیذِ چند بـه شادی | شاهِ جهان شادمان و خرم و خندان

از كفِ تُركی سیـاه چشمِ پری روی | قامت چون سرو وزلفكانش چو چوگان

زآن مـی خوشبوی ساغری بستانَد | یـاد كند روی شـهریـارِ سجستان

خود بخورَد نوش و اولیـاش هم‌ ایدون | گوید هریك- چو مـی بگیرد شادان:

آن مَلِك عدل و آفتابِ زمانـه | زنده بـه او داد و روشنائی كیـهان

آنكه نبود از نژادِ آدم چون او | نیز نباشد اگر نگوئی بهتان

خلق‌ همـه ازخاك وآب وآتش و بادند | واین مَلِك از آفتابِ گوهرِ ساسان

فر بدو یـافت ملك تیره و تاریك | عَدن بدو گشت نیز گیتی ویران

گرتو فصیحی همـه مناقبِ اوگوی | ور تو دبیری همـه مدایحِ اوخوان

سام‌سواری كه که تا ستاره بتابد | اسب نبیند چون او سوار بـه مـیدان

باز بـه روزِ نبرد و كین و حَمِیت | گرش ببینی مـیانِ مَغفَر و خَفتان

خوار نمایدت ژنده‌پیل بدان‌گاه | ور چه بوَد مست و تیزگشته و غران

وَرش بدیدی سپندیـار گهِ رزم | پیشِ سِنانش جَهان دویدی و لرزان

آن مَلِك نیم‌روز و خسروِ پیروز | دولتِ او یوز و دشمن آهوی نالان

عَمرو اِبِن لیث زنده گشت بدو باز | با حَشَمِ خویش و آن زمانة ایشان

رستم را نام اگرچه‌ سخت ‌بزرگ هست | زنده بدوی هست نامِ رستمِ دستان.

تاجیکستان، جایگاهی مردان علم ودانش

تاجیکستان سرزمـینی احاطه شده درون خشکی، و از نظر وسعت کوچکترین کشور درون آسیـای مرکزی مـی باشد. و بوسیله رشته کوههای پامـیر درون بر گرفته شده است، و بیش از پنجاه درصد از کشور درون ارتفاع بالاتر از سه هزار متری از سطح دریـا است. رودخانـه های آمودریـا مرز بین این کشور با افغانستان را مشخص مـی سازند.

تقسیمات كشوری- ولایت ختلان درون جنوب بـه مركزیت قرقان‌تپه، شـهرهای مـهم كولاب، دنغره

ولایت سغد درون شمال بـه مركزیت خجند، شـهرهای مـهم كانی‌بادام، پنجكنت، اوراتپه

ولایت خودمختار بدخشان كوهی درون شرق بـه مركزیت خاروق

دوشنبه و نواحی تابعه مركز.

سرزمـین سغد باستان کـه سرزمـین کنونی تاجیکستان را دربر مـی‌گیرد، درون زمان داریوش بـه جزئی از امپراتوری هخا تبدیل شد وپس از یورش اسکندر مقدونی، تاجیکستان بـه ترتیب جزئی از پادشاهی‌های سلوکی، اشکانی، کوشان و ساسانی بوده هست ودر سال ۷۱۵ مـیلادی (در زمان امویـان)، این سرزمـین بـه تصرف عرب‌ها درآمد و مردم تاجیک دین اسلام را پذیرفتند و پس از اسلام تاجیکستان تبدیل بـه مـهد زبان پارسی دری و فرهنگ و علوم گوناگون شد. درون سدهٔ دهم مـیلادی، تاجیکستان جزئی از قلمروی سامانیـان بود.

پس از سامانیـان، تاجیکستان بـه ترتیب جزئی از حکومتهای غزنوی، سلجوقی، خوارزمشاهیـان، مغول، تیموریـان و ازبک بوده است. درون سدهٔ نوزدهم مـیلادی، شمال تاجیکستان (خجند) جزئی از خانات خوقند، و جنوب تاجیکستان جزئی از خانات بخارا بوده است. خانات بخارا درون سال ۱۲۴۵ خورشیدی (۱۸۶۶)، و خانات خوقند درون سال ۱۲۴۷ (۱۸۶۸)، زیر سلطهٔ روسیـه تزاری درآمدند.

در اینكه سامانیـان، مشخص، اهل شمال تاجیكستان امروزی بودند همـه‌ مورخان اتفاق نظر دارند. درون تاریخ مـیخوانیم كه اصل سامانی‌ها از یك روستای بـه نام سامان (یعنی مرز) بوده‌اند و نیـای بزرگشان درون اوائل قرن نخست هجری «سامان‌خداه» نام داشته‌اند.

 سامانیـان ادیبان و دانشمندان را مورد حمایت قرار دادند، كتابخانـه‌های بزرگ درون بخارا و نیشابور و خوارزم تأسیس كردند؛ آزادی عقیده درون سراسر قلمروشان برقرار كردند؛ همـه‌ امكانات علمـی را درون اختیـار دانش‌پژوهان قرار دادند که تا بتوانند بـه ثمردهی بپردازند.

رودكی سمرقندی مؤلف كلیله و دمنـه بـه نظم دَری، ابوشكور بلخی مؤلف آفرین‌نامـه بـه نثر دری، دقیقی بنیـانگذار شاهنامـه بـه نظم دری، ابوالمؤید بلخی مؤلف شاهنامـه بـه نثر دری، فردوسی طوسی مؤلف شاهنامـه‌ی فردوسی، بلعمـی مترجم تاریخ طبری بـه نثر دری، همـه‌شان از پروردگان دستگاه سامانیـان بودند، و كارهایشان را با حمایت و تشویق دولتمردان سامانی انجام دادند. دیگر سخنوران دوران سامانی عبارتند از: شـهید بلخی، ابوحفص سُغدی، خبازی نیشابوری، تخاری، احمد برمك، بانو خجسته سرخسی، بانو شـهره‌ی آفاق، ابوطاهر خسروانی، طخاری، ابوالمثل، یوسف عروضی، امـیرآغاجی، كسائی مرزوی، ابوالحسن لوكری، استغنائی نیشابوری، ابواسحاق جویباری، اورمزدی، جلاب بخاری، ابوشعیب هروی، شاخسار، خفاف، سرودی، زرین‌كتاب، حكیم غمناك، شاكر بخاری، ابوالقاسم مـهرانی، عبدالله عارضی، قریع‌الدهر، ابوسعید خطیری، لمعانی، ابوحنیفه اسكاف، غواص گنبدی، علی قرط اندگانی، ابوشریف، صفار مرغزی، و ابوعاصم.

محمد ابن زكریـا رازی كه یكی از اعجوبه‌های تاریخ علم است، ابوعلی سینا كه بی‌نیـاز از توصیف است، ابونصر فارابی كه درتاریخ فلسفه‌ جهان لقب معلم ثانی یـافته هست و محمد ابن موسا خوارزمـی، همـه‌شان از تحصیل‌كردگان عهد سامانی درون مدارس بخارا مورد حمایت دولتمردان سامانی بودند. آخرین اینـها ابوریحان بیرونی بود كه درون جهان بـه خوبی شناخته شده است. كشور سامانی‌ها سرزمـینی بود كه اكنون تاجیكستان، افغانستان، غرب قرقیزستان، ازبكستان، نیمـه‌ شرقی تركمستان، خراسانِ کنونی و سیستانِ را تشكیل مـیدهند. افغانستان وتاجیکستان وارثین اصلی سرزمـین غروروشـهامت خراسان اند وهیچ فاشیستی نمـیتواند تاریخ آنانرا ازهم جدانموده ووصله ناجوربخود بزند.

بخار، مکتب فرهنگ ومطالعه

در سال (هفتصدونودوچهار- ه. ق) تیمور بعد از تصرف شـهر شیراز و برانداختن سلسله آل مظفر علمای شیراز را به منظور مناظره، جمع كرد و كسی را نزد حافظ فرستاد و به حضور خود طلبید. چون ملاقات حاصل شد بـه حافظ گفت: من اكثر ربع مسكون را با این شمشیر و هزاران جای و ولایت را ویران كردم که تا سمرقند و بخارا را كه وطن مالوف و تختگاه من هست آباد سازم، تو مردك بـه یك خال هندی ترك شیرازی آن را فروختی؟ درون این بیت كه گفته‏ای:

اگر آن ترك شیرازی بدست آرد دل ما را

بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا ر

خواجه حافظ كه درون برابر آن زمامداربزرگی قرار گرفته بود با لبخند گفت: ای سلطان عالم از آن بخشندهاست كه بدین روز افتاده‏ام. تیمور از این لطیفه خوشش آمد و نـه تنـها او را مجازات نكرد بلكه او را نوازش نمود.

آگاهی درباره بخارا بـه روزگار پیش از اسلام اندک است‌ و در عهد باستان، آریـایی ها درون اطراف رود زرافشان جایگاه‌ها و شـهرهایی داشتند ودر بعضی نوشته‌های کهن بخارا دیـه و جایگاه پادشاهان بوده کـه گویـا افراسیـاب آن را بنا کرده است‌ و پس از آن، بـه صورت شـهر درآمد و پادشاهان درون فصل زمستان بدین شـهر مـی‌آمدند؛ مغان گفته‌اند کـه در بخارا آتشکده‌ای برپا بود و گویـا گور افراسیـاب بـه دروازه معبد بر درون شـهر بخارا بوده است‌ ووجود اشیـائی از عصر مفرغ، نشانـه‌ای بر وجود زیستگاههایی درون بخارا طی هزاره دوم پیش از مـیلاد است‌.

 نام واحه بخارا درون کتیبهٔ داریوش درون بیستون، «تاریخ‌» هرودت و نیز درون اوستا نیـامده است‌. مـی‌توان چنین تصور کرد کـه بخارا درون در روزگار هخاان جزو ساتراپ‌نشین سغدیـانا (سغد) بوده است‌ و در سال ۳۳۰ ق.م. درون تصرف اسکندر مقدونی درآمدو بعد جزء دولت یونانی باختری گردیدو درون سدهٔ ششم م. ترک‌ها آن را متصرف شدند و در سدهٔ هفتم چینی‌هاو درون سال ۷۰۵ م. اعراب آن را تصرف د و تا سدهٔ نـهم درون تصرف خلفای اموی و عباسی بود. بخارا از بزرگ‌ترین شـهرهای ماوراءالنـهر و یکی از کانون‌های دانش و ادب پارسی بعد از اسلام است.

 در ۱۰۰۰ م. درون تصرف سامانیـان درآمد و پایتخت سامانیـان بود. درون ۱۰۲۷ سلجوقیـان آن را تصرف نمودند. درون ۱۲۱۹ توسط چنگیز فتح و ویران شد و در ۱۳۸۳ درون تصرف تیمور لنگ درآمد. بعد درون ۱۵۰۵ درون تصرف ازبکان (شیبانیـان) و بالاخره درون ۱۶۰۰ م. درون تصرف استراخان و جانشینان او کـه نیز از نژاد ازبک‌اند درآمد و روسها بتصرف آن دست زدند. بعد از آن اگرچه درون تصرف خانات بخارا بود ولی درون حقیقت جزیی از خاک روسیـه محسوب مـی‌گردید.

همچنان دربارهٔ نام بخارا نظرها متفاوت است‌. بعضی برآنند کـه بخارا بـه معنای پرستشگاه هست که درون زبان سنسکریت بـه صورت «ویـهارا» آمده است‌. جوینی بخارا را مجمع بزرگان هردین نامـیده و بخارا را مشتق از «بخار» دانسته است‌. بـه عقیدهٔ وی این واژه بـه واژهٔ بت‌پرستان اویغور و ختای نزدیک هست که معابد ایشان را بخار گویند و در زمان گذشته نام شـهر بُمْجِکَث بوده است. بـه گفتهٔ فرای- شـهری بـه نام بُخار درون ایـالت بیـهار هند وجود داشت کـه ریشـهٔ هر دو نام را ویـهارا گفته‌اند کـه بر معابد بودایی اطلاق مـی‌شود. احتمال دیگر آن هست که نام بخارا مشتق از بخارک سغدی باشد.

چینیـان از سدهٔ پنجم آن را «نومـی» نوشته‌اند کـه با نام نومـیجکت مشـهور درون عهد اسلامـی مطابقت دارد. بخارا کـه نام چینی آن را «بوخو» نوشته‌اند نخستین‌بار بـه احتمال درون نوشتهٔ هسیوآن تسانگ جهانگرد بودایی چینی کـه در ۶۲۹ م از بخارا دیدن کرده، آمده‌است‌. مقدسی بنابر قولی ریشـهٔ نام بخارا را «کوه خوران‌» نوشته کـه گویـا «ه» و «و» را به منظور تخفیف انداخته‌اند کـه «کخارا» شدو سپس «ک‌» را بـه «ب‌» بدل د که تا ریشـه‌اش از مردم پنـهان ماند.

بر سکه‌های مسین بخارا این نام بـه صورت «پوخار» آمده است‌، «رویداد نامـهٔ مسیحی سغدی‌» عنوان پارسی «خواتو» را درمورد بخارا بـه کار کـه به معنای خدا و بزرگ هست و حالت جمع آن درون متون بودایی بـه صورت «گودائوته‌» (قوقائوته‌) آمده است‌. عنوان فرمانروایـان بخار، بخار خدات (سغدی - بوکارکودات‌) بود، کـه بخار خدات را متأثر از زبان عربی، و اصل آن را بخار خدا دانسته است‌) . عنوان سغدی «گَوْ» (قو) از قدیم‌ترین عنوانـهای آسیـای مرکزی هست که پیش از سدهٔ چهارم بر سکه‌های ضرب شده درون بخارا دیده شده است‌.

بر سکه‌های مسین بخارا نخست واژهٔ «پوخار» و در سمت چپ آن عنوان «گَو» ضرب شده هست واژهٔ پوخار را مـی‌توان برآمده از واژهٔ سغدی «فوخار» بـه معنای نیکبخت دانست‌. گرشویچ و هنینگ آن را صورتی از واژهٔ «فرخ‌» درون پارسی مـیانـه دانسته‌اند. درون متنـهای سغدی مسیحی «فوخار» بـه معنای فرخ صورت دیگری از واژهٔ یـاد شده درون پارسی مـیانـه است.

و نام بخارا از آن همـه معروف تر هست و هیج شـهری خراسان را چندین نام نیست و به حدیثی نام بخارا فاخره آمده هست و خواجه امام زاهد واعظ محمد بن علی النوجابادی حدیثی روایت کرده هست از سلمان فارسی رضی الله عنـه کـه او گفت رسول صلی الله علیـه و سلم فرمود، کـه جبریل صلوات الله علیـه گفت بـه زمـین مشرق بقعه ای است، کـه آنرا خراسان گویندو سه شـهر از این خراسان روز قیـامت آراسته بیـارند.... رسول صلی الله علیـه و سلم گفت یـا جبریل چرا فاخره خوانند، گفت از بهر آنکه بخارا روز قیـامت بر همـه ی شـهرها فخر کند بـه بسیـاری شـهید.

در"تاریخ بخارا" نوشته ی ابوبکر محمد بن جعفر النرشخی درون مورد فضیلت شـهر بخارا

"شـهر بخارا درون قرن نـهم (قرن سوم ه.ق) بسیـار توسعه یـافت ودر کـه دوره ی پیش از اسلام بازار درون بیرون از دیوار های شـهر جای داشت ودر قرن نـهم نـه تنـها بازار بلکه بسیـاری نقاط حومـه همراه با شـهر قدیمـی الیـه کـه شارستان نامـیده مـی شود، جزو شـهر شده بودودر پاین قرن نـهم تمام شـهر بخارا دو دیوار داشت، یک دیوار درونی و یک دیوار بیرونی، کـه هر یک را دوارده دروازه بود..."

پروفسور ریچارد فرای درون کتاب "بخارا دستاورد قرون وسطی"

در قرن سوم هجری بخارا نقطه ی تابناک علوم اسلامـی محسوب مـی شود.این عظمت و پویش علمـی همراه با چهره های برجسته ی علم و فلسفه و جذب دانشمندان از سرزمـین های مختلف و تجمع آنان درون مراکز علمـی چون مدارس و کتابخانـه های غنی، بـه بخارا حرکتی تازه بخشیده بود.بخارا معادگاه شخصیت های هوشمند و متفکر بود، از چشمـه ی جوشان خود بستر فرهنگ اسلامـی را آبیـاری مـی کرد.برای عالمان ما منی سرشار از لطف و طراوت بود، گویی شبنم صبحگاهان اسلام از آن مـی تراوید.

با اتکا پزوهش دیگرنام بخارا درون ابتدا بـه گونـه بخر بوده هست و برابر واژه سانسكریتى بهاره یـا وهاره مى‏باشد كه بـه معنى دیر و ستایشگاه است.این نكته جالب هست كه شـهرى بـه نام بخار درون ایـالت بهار هند وجود دارد و ریشـه هر دو نام را وهاره گفته‏اند كه بر دیرهاى بودایى اطلاق مى‏شود.

احتمال بیشترى مى رود كه نام بخارا (در تركى بقار) مشتق از وهاره باشد، زیرا موارد بسیـارى هست كه نام بناى مشـهورى بـه تمام ناحیـه‏اى كه این بنا درآن واقع بوده اطلاق گردیده است. بـه علاوه خوارزمى از نویسنده گان دوره ساماینان مى‏نویسد البهار نام بتكده‏اى هست درهند امّا نام «بخارا »در زمانـهاى نسبتا متأخرى درون ماخذ آمده هست و قدیمى‏ترین مأخذ تاریخ دارى كه درون آن نام بخارا آمده سفرنامـه زایر بودایى مذهب چینى هسیوآن تسانگ درون حدود ششصدوسی بعد از مـیلاد است.مى‏توان قبول كرد كه سكه‏هاى فرمانروایـان بخار، كه درون آنـها نام بخارا آمده مربوط بـه دوره‏اى قدیمى‏ترند امّا این سكه‏ها فاقد تاریخ مى باشند واین سكه‏ها مانند سكه‏هاى سیمـین بهرام پنجم ساسانى (بهرام گور) است...قدیمى‏ترین سكه‏هاى بخارا از نوعى كه گفته شد، نوشته‏اى بـه پارسى مـیانـه دارند كه از سكه‏هاى بهرام پنجم سواد بردارى شده هست و بـه علاوه داراى نوشته‏اى بـه زبان محلى بخارا هستند.این نوشته اخیر الذكر عبارت «شاه بخارا »است و درتاریخ بخارا آمده است، نامـهاى بخارا بسیـار هست از جمله نیمجكت، بومسك و مدینـه الصفریـه یعنى شارستان روئین و نام بخارا از همـه پرآوازه‏تر است. بخارا بر خلاف سمرقند همـیشـه درون محل كنونى بر پا بوده حتّى درون نقشـه شـهر هم برغم تهاجمات مكرر و مخرب صحرانشینان درون ظرف مدت هزار سال تقریبا تغییرى پیدا نشده است.

بدیـهى هست كه درون زمان سامانیـان شـهر بخارا بـه كهن دز و شـهرستان و ربض تقسیم مى‏شده وشـهر درون كنار كهن دز، بر نقطه مرتفعى كه كشیدن مجراى آب بدان محال بوده قرار داشته. درون حدود العالم آمده هست - بخارا شـهرى بزرگست و آبادان‏ترین شـهریست اندر ماورألنـهر و مستقر ملك مشرقست، و جایى نمناكست و بسیـار مـیوه‏ها و با آبهاى روان و مردمان وى تیر اندازند و غازى پیشـه و از او بساط و فرش و مصلى نماز خیزد نیكو و پشمـین، و شوره خیزد كى بجایـها ببرند، و حدود بخارا دوازده فرسنگ اندر دوازده فرسنگست و دیوارى بگرد این همـه دركشیده بیك پاره و همـه رباطها و دهها از اندرون این دیوارست. احمد بن محمد بن نصر گوید- ابوالحسن نیشابورى درون خزاین العلوم آورده هست كه سبب بناى قهندز بخارا یعنى حصارك ارگ بخارا آن بود كه سیـاوش بن كیكاوس از پدر خویش بگریخت، و از جیحون بگذشت و نزدیك افراسیـاب آمد وافراسیـاب او را بنواخت و خویش را بـه زنى بـه وى داد و بعضى گفته‏اند كه جمله ملك خویش را بـه وى داد.

سیـاوش خواست كه از وى اثرى ماند درون این ولایت، از بهر آنكه این ولایت او را عاریتى بوده بعد وى این حصار بخارا بنا كرد و بیشتر آنجا مى‏بود و مـیان وى و افراسیـاب بدگویى كردند، و افراسیـاب او را بكشت و هم درون این حصار بدان موضع كه از درون شرقى اندر آئى اندرون درون كاه فروشان وآن را دروازه غوریـان خوانند او را آنجا دفن كردند و مغان بخارا بدین سبب آنجاى را عزیز دارند و هر سالى هرمردى آنجا یك خروس برد و بكشد پیش از بر آمدن آفتاب روز نوروز و مردمان بخارا را دركشتن سیـاوش نوحه‏هاست، چنانكه درون همـه ولایتها معروف هست و مطربان آنرا سرود ساخته‏اند، و مى گویند و قوّالان آن را گریستن مغان خوانند و این سخن زیـادت از سه هزارسال است.

پس این حصار را بدین روایت وى بنا كرده هست و باز درون جاى دیگر همـین كتاب آمده - و اهل بخارا را بر كشتن سیـاوش سرودهاى عجیب هست و مطربان آن سرودها را كین سیـاوش گویند و محمد بن جعفر گوید كه ازاین تاریخ سه هزار سال است.

 بخارا پایتخت سلسله سامانیـان و طاهریـان نیز بوده است.اصطخری درون مسالک المالک مـی نویسد -بخارا شـهری زیبا و سرسبز هست چنانکه که تا چشم کار مـی کند تنـها سبزی و خرمـی دیده مـی شود و به طوریکه گویی سبزی زمـین بخارا و کبودی آسمان شـهر با هم یکدیگر آمـیخته شده اند ودر تمامـی شـهر ویرانی یـا بیـابان دیده نمـی شود ودر خراسان هیچ شـهری خرم و انبوه تر از بخارا نیست وبخارا هفت دروازه دارد. زمـینـهای سغد و بخارا همگی نزدیک بـه آب هست و مردمانش با جمال و نیکو چهره هستند و باوقار رفتار مـیکنند. بخاراییـان، پیشینـه فرهنگی بسیـار غنی‌ای دارند و عالمان و دانش‌مندان فراوانی از این سرزمـین برخاسته‌اند و دامن پر برکت این شـهر آنان را پرورش داده است.

مولانا درون وصف بخارا مـی‌گوید:

این بخارا منبع دانش بود

 پس بخاراییست هر کآنش بود

دمبدم درون سوز بریـان مـی‌شوم

 هرچه بادا باد آن‌جا مـی‌روم

گرچه دل چون سنگ خارا مـی‌کند

 جان من عزم بخارا مـی‌کند

همـه مورخان و جغرافی‌دانان پیشین از فضل و دانش مردمان بخارا یـاد کرده‌اند. جیـهانی درون این‌باره مـی‌نویسد: «مردمان بخارا درون ادب و فضل بهتر از جاهای دیگرند بـه ماوراءالنـهر ».

مقدسی نیز درون این‌باره مـی ‌گوید:

توده مردم با فرهنگ و ادبیـات سر و کار دارند و داوطلب مرزبانی بسیـار، نادان اندک است. آن‌جا پایگاه شاهان مسلمان و مرکز دانش‌مندان بسیـار هست و جزء دانش‌مند و تفسیردان اندرزگویی نکند.

ابن‌حوقل نیز درون شناساندن اهل بخارا چنین مـی‌آورد- مردم آن درون ادب و دانش و فقه و دین‌داری و امانت و حسن سیرت و خوش‌معاملگی و کم‌ضرر بودن و نیکی رساندن و بخشش و پاکی نیت، بـه مردم سایر نواحی خراسان برترند.

دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

بزرگان خراسان قدیم و افغانستان کنونی

خطه خراسان بزرگان بسیـاری را تقدیم فرهنگ و ادب جهان کرده اند منجمله:

 شیخ الرئیس حجه الحق ابو علی سینا حسین بن عبدالله بن حسین بن علی بن سینا مشـهور ابن سینا استاد فلسفه و نجوم و طب از اهالی بلخ درون خراسان

مولانا جلال الدین محمد بلخی مشـهور بـه مولانا پدر عرفان جهان از بلخ

فردوسی طوسی خداوندگار فرهنگ و ادب و تاریخ

ناصرخسروبلخی

سنباد دلیر مردی کـه بر ضد سلطه اعراب قیـام نمود

خالد ابن عبدالملک مرو رودی ستاره شناس بزرگ

ابومعشر جعفر ابن محمد ابن عمر بلخی ستاره شناس و منجم بزرگ از بلخ

ابو جعفر خازن ریـاضی دان خراسانی

شیخ احمد جامـی

خواجه عبدالله انصاری

رودکی سمرقندی

عبدالرحمن جامـی

مولانا زین الدین ابوبکر

شیخ ابوذر بوزجانی

ابومسلم خراسانی

یعقوب لیث

اشو زرتشت نخستین پیـام آور یکتاپرستی.

مولانای بلخی، دقیقی بلخی شاعر قرن چهارم هجری نخستین گردآورنده شاهنامـه پیش از فردوسی بزرگ، فردوسی حکیم فرزانـه ابوالقاسم حسن ابن اسحق از وی بـه نام خداوندگار تاریخ و فرهنگ نیز یـاد مـیکنند، ابوعلی سینای بلخی، ناصرخسروبلخی شاعر نامدار قرن پنجم هجری، ابو معشر جعفر بن محمد بن عمر بلخی، احمدبن سهل بلخی، ابوسهل فضل بن نوبخت، سیـاوش یکی از اسطوره های ملی، رودکی سمرقندی شاعر بزرگ قرن چهارم هجری و تهیـه کننده کلیله و دمنـه، روزبه دوره خلافت عمربن خطاب طراح شـهرهای بصره و کوفه، سیف فرغانی از شاعران و عارفان قرن هفت هجری، شمس الدین محمد بن ایوب دینسری (سده هفتم هجری) دایره المعارف نویس و نگارنده کتاب نوادر التبا درون لتحفه البهادر کـه شامل مباحثی از علوم طبیعی است.

 رابعه بلخی نخستین زنی کـه پس از حمله وحشیـانـه اعراب بـه زبان پارسی دری شروع بـه سرودن شعر کرد زمانش را برابر با رودکی گفته اند، گفته شده هست که حارث برادر رابعه غلامـی زیبایی بـه نام بکتاش داشت کـه بعدها رابعه عاشق بکتاش مـیشود کـه در اثر این عشق حارث فرمان مـیدهد کـه رابعه را بـه ببرند و رگهایش را بزنند و بعد از آن درب را گل بگیرند کـه بعد از آن رابعه با خون خود شعرهایش را بر دیوار نوشت و به ناکامـی از جهان رفت، ابو سعید ابوالخیر، سنایی غزنوی عارف و زاهد و اندیشمند بزرگ و استاد شعر پارسی دری درون قرن پنج هجری، جعفر محمد بن موسی خوارزمـی، استاد بهزاد، بیـهقی، نظامـی گنجوی حکیم ابومحمد الیـاس بن زکی بن موئد ملقب بـه نظامـی گنجوی شاعر نامدار، خوارزمـی محمد بن احمد کاتب - از دایرة المعارف نویسان سده چهارم هجری هست کاتب مفاتیح العلوم وی شامل مباحثی درون حساب، هندسه، نجوم، موسیقی، تخنیک و کیمـی، عطار، جامـی، خواجه عبدالله انصاری، یعقوب لیث صفاری، آرش کمانگیر، مسلم خراسانی، ابو نصر محمد فارابی، احمد معماری لاهوری و برادرش استاد حمـید لاهوری سده یـازدهم هجری معماران سازنده تاج محل درون هندوستان، ابوریحان محود بن احمد بیرونی... اسطوره های بزرگ خراسان زمـین اند.

دیوان اشعار ایرج مـیرزا

همـه یـاران خراسان من اهلند و ادیب             

 بی سبب نیست بـه سر عشق خراسان دارم

اقبال لاهوری

ره عراق و خراسان زن ای مقام شناس

 به بزم اعجمـیان تازه کن غزل خوانی

دیوان اشعار امـیر علیشیر نوایی

در خراسان نتوان گفت کـه خرم نیست           

که درون روی زمـین یـافت شوم خرم کو

دیوان اشعار انوری ابیوری

آخر ای خراسان داد یزدانت نجات              

از بلای غیرت خاک ره گرگانج و کات

به سمرقند اگر بگذری ای باد                

سحر نامـه اهل خراسان بـه بر خاقان بر

دیوان اشعار باباطاهر عریـان همدانی

وگر سوی خراسان کاروان               

را رهانم مو سوی بنگاله وا بی

فردوسی بزرگ

دگر لشگری کز خراسان بدند                  

جهانجوی و مردم شناسان بدند

خاقانی شروانی

درد دل دارم و درمانش خراسان ز سران              

چون سزد کز پی درمان شدنم نگذارند

جانم آنجاست بـه دریـای طلب غرقه مگر           

کوه گیرم کـه سوی کان شدنم نگذارند

منم آن کاوه کـه تایید فریدونی                   

بخت طالب کوره و سندان شدنم نگذارند

دلم از عشق خراسان کم اوطان بگرفت              

وین دل و عشق بـه اوطان شدنم نگذارند (اوطان=جمع وطن)

دیوان اشعار خواجوی کرمانی

خنک آن باد کـه بر خاک خزاسان گذرد                

 خاصه بر گلشن آن سرو خرامان گذرد

رهی معیری

شاه خراسان را دربان منم              

 خاک درون شاه خراسان منم

سعدی بزرگوار

قاصد رود از پارس بـه کشتی بـه خراسان             

گر چشم من اندر عشق سیل براند

سنایی غزنوی

تا سنایی ز خاک سر بر زد                  

در خراسان همـه تن آسانیست

دیوان اشعار سید حسن غزنوی

هر نسیمـی کـه به من بوی خراسان آرد               

چون دم عیسی درون کالبدم جان آرد

گزیده غزلیـات استاد شـهریـار

مـی طپد دلها بـه سودای طوافت ای خراسان            

باز باری تو بمان ای کعبه احرار باقی

دیوان اشعار صائب تبریزی

چون کنی عزم صفاهان ز خراسان صائب             

 برگ سبزی بـه من از خاک نیشابور بیـار

دیوان اشعار صفا اصفهانی

من صفاهانیم اما بخراسان ویم                 

عقل حیران من از کار خراسان منست

منطق الطیر عطار نیشابوری

در خراسان بود دولت بر مزید               

زانک پیدا شد خراسان را عمـید

دیوان اشعار عنصری

خورشید خراسان و خدیو زابل               

 ار نخشب و کش بهار گردد کابل

دیوان اشعار قاآنی

اقلیم خراسان کـه در آن شیر هراسان             

یک ره چو خور آسان بدو مـه کرد مسخر

دیوان اشعار قطران تبریزی

تا نگوید مرا کان نیکتر باشد از این            

کو خراسان دیده باشد یـا خراسانی بود

دیوان اشعار مسعود سعد سلماس

در خراسان چو من کجای یـابی              

که بـه هر فضل فخر کیـهانست

دیوان اشعار ملک الشعرای بهار

همچو زرتشت کز خراسان خاست             

کار شیعی شد از خراسان راست

باد خراسان همـیشـه خرم و آباد              

 دشت و دیـارش ز ظلم و جور تهی باد

دیوان اشعار منصور حلاج

گر خلیل الله ببطحا کعبه ای بنیـاد کرد         

در خراسان کرد ایزد کعبه دیگر بنا

دیوان اشعار ناصر خسرو

سلام کن ز من ای باد مر خراسان را          

مر اهل فضل و خرد را نـه عام نادان را

خاک خراسان شود از خون دل            

زبر بر دشمن جاهل خضاب

شرف نامـه حکیم نظامـی گنجوی

هوای وطن درون دل آسان کند             

نشاط هوای خراسان کند

جامـی

جان جامـی بـه حقیقت زهمـین باد و هواست              

گر بـه صورت گلش از خاک خراسان بوده ست

خراسان معدن عشق هست و خوبی جامـیا دل نـه        

 به داغ عشق خوبان یـا برو ترک خراسان کن.

بزرگان خراسان:

شیخ الرئیس حجه الحق ابو علی سینا حسین بن عبدالله بن حسین بن علی بن سینا مشـهور ابن سینا استاد فلسفه و نجوم و طب از اهالی بلخ درون خراسان.

حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی مشـهور بـه مولانا پدر عرفان جهان از بلخ خراسان

فردوسی طوسی خداوندگار فرهنگ و ادب جهان و خراسان

ابومسلم خراسانی نامور دلیر کـه بر ضد اعراب قیـام نمود

سیـاوش دلیربی همتا ازخراسات بزرگ

یعقوب لیث صفاری مرد بزرگ منش

سلطان محمود غزنوی

حکیم فیلسوف عمر خیـام نیشابوری، ریـاضی دان و عارف بزرگ

خالد ابن عبدالملک مرو رودی ستاره شناس بزرگ خراسان

ابومعشر جعفر ابن محمد ابن عمر بلخی ستاره شناس و منجم بزرگ از بلخ

سهل بن بشر منجم

شیخ احمد جامـی

خواجه عبدالله انصاری عارف نامدار

حکیم بزرگ رودکی سمرقندی

عبدالرحمن جامـی

مولانا زین الدین ابوبکر

شیخ ابوذر بوزجانی

رابعه بلخی

 ناصر خسرو قبادیـانی

سنایی غزنوی

ابوعبید عبدالرحمن محمد جوزجانی

حمـیدی بلخی

حنظله بادغیسی

ظهیرالدین فاریـابی

واعظ کاشفی

کمال الدین بهزاد

عنصری بلخی

نظامـی گنجوی

حسن صباح

خواجه نظام الملک

ابونصر فارابی

ابوشکور بلخی

احمد شاه بابا

غازی محمد اکبرخان (غازی جنگ افغان وانگلیس)

وزیرفتح خان (غازی جنگ افغان وانگلیس)

امـین الله خان لوگری

مـیرویس نیکه (غازی جنگ افغان وانگلیس)

مـیربچه خان مشروطه خواه و (غازی جنگ افغان وانگلیس)

ملالی افغان (قهرمانی جنگ مـیوند)

عبدالهادی داوی مشروطه خواه ونویسنده

محمود طرزی مشروطه خواه ونویسنده

غلام نبی خان چرخی وخانواده چرخی

محی الدین انیس مشروطه خواه ونویسنده

کاتب هزاره مورخ

احمد علی کهزاد مورخ

مـیرغلام محمد غبارمورخ

صدیق فرهنگ مورخ

شاه امان الله خان (غازی)

خان عبدالغفارخان (فخرافغان)

سید جمال الدین افغانی

رحمان بابا

حمزه شینواری.

خراسان و ادبیـات دری

بسیـاری از خاورشناس و محققین دین زرتشتی معتقدند: گاتها بـه لهجه خراسانی سروده شده هست و هجای گاتها هجای رگ ویدی است. این لهجه درون باختر رود سند رایج بوده است. زرتشت از خاندانـهایی نام مـی برد کـه متعلق بـه خراسان بزرگ و سرزمـینـهای سند و پنجاب است. درون تمامـی سروده های او از مردمان آریـایی نژاد سخنـهایی دیده مـی شود. وی بـه کشور هفتم اشاره مـیکند کـه خراسان بزرگ (شامل افغانستان - تاجیکستان - مرو - سمرقند - بخارا و آسیـای مرکزی...) بوده است. گفتگوی ها اوستا بیشتر از خراسان بزرگ است. شاه گشتاسب نیز از بلخ بود و بیشتر شواهد حاکی از آن هست که زرتشت از شرق ایران بوده است.

زبان دری درون مجمع نویسنده گان و شاعران افغانستان از برجستهخاصی برخوردار بوده و با ذکر آن مباهات مـی ورزیدند. فردوسی طوسی شاعر توانمند و حماسه ساز ادبیـات دری درون شاهنامـه مـی نویسد:

کجا بیور از پهـــلوانی شمار

بود درون زبان دری صد هزار

به تازی همـی بود که تا گاه نصـر

بدانگه کـه شد درون جهان شاه نصر

بفرمـــــــــــود که تا پارسی دری

نبشتند و کوتاه شــــــــــد داوری

فرخی سیستانی شاعر ارجمند دربار غزنوی درون غزلی زبان دری را چنین مدح مـی نماید:

دل بدان یـافتی از من کـه نکو دانی خواند

مدحت خواجهء آزاده بـه الفــا ظ دری

خاصه آن بنده کـه مانندهء من بـــنده بود

مدح گوینده و دانندهء الفاظ دری.. (الخ)

ناصر خسرو بلخی بـه زبان دری ارج مـیگذارد و او را زبان ادب و مقام ارجمند مـی شمارد و مـی گوید:

من آنم کـه در پای خُوکان نریزم

مراین قیمـیتی دُر، لفــظ دری را

سوزنی هم درون شعر از زبان دری یـاد مـیکند:

صفات روی او آسان بود مرا گفتن

گهی بـه لفظ دری و گهی بـه شعر دری

نظامـی گنجوی شاعر برازنده زبان دری مـی فرماید:

زازندهء داستان دری

چنین داد نظم گزارشگری

نظامـی کـه نظم دری کار او اســت دری نظم سزاوار او اســــــت

هزار بلبل دستانسرای عاشـــق را بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

حضرت حکیم سنایی هم درون بزرگی زبان دری و مدح او چنین مـی گوید:

شکر لله کـه ترا یـافتم ای بحر ســـخا

از تو صفت زمن اشعار بـه الفاظ دری

عنصری بلخی ملک الشعرأی دوره سلطان محمود غزنوی مـی سراید:

آیـا بـه فضل تو نیکو شده معانی خیر

ویـا بـه لفظ تو شیرین شده زبان دری

حضرت سعدی درباب آموزش زبان دری مـی فرماید:

هزار بلبل دستان سرای عاشق را

بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

حضرت حافظ شیراز از سخن سرایـان زبان دری مـی سراید:

  ز شعر دلکش حافظی شود آگاه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

علامـه اقبال لاهوری هم درون مورد زبان دری مـی گوید:

گرچه اردو درون عذوبت شکر است

طرز گفتار دری شیرین تر است.

ابومسلم عبدالرحمن خراسانی کـه بنیـان گذار دولت مقتدر خراسان و جدایی افغانستان از دولت امویـه بود، متولد شـهر “سرپل” ولایت بلخ درون شمال افغانستان هست که بـه زبان و ادب عرب نیز مـهارت و آگاهی کامل داشت. وی درون سال صدوبیست وچهارهـ.ش/ بیرق سیـاه را درون شـهر “مرو” برافراشت و خود را شـهنشاه خراسان اعلان کرد. او درون مدت دوسال تمام شـهر های افغانستان را از قیمومـیت اموی ها آزاد کرد.

در خراسان زمـین زبان و ادبیـات دری با لهجه های متفاوت منطقوی آن، درون همـه جا رایج بود کـه مـهمترین لهجهء قدیم زبان دری “سغدی” و “تخاری” است.اولین شاعر زبان و ادبیـات دری هم ابوحفص سغدی نام دارد. زبان دری تخاری که تا هنوز هم درون مناطق شمال افغانستان و در ولایـات بدخشان، تخار، بلخ و دره های پنجشیر و اندراب زنده مانده هست و بیـانگر اصالت، قدامت و پختهزبان دری است. زبان دری منحیث زبان اصلی و مادری مردم افغانستان توانسته درون برابر نفوذ فرهنگی و زبانی بیرونی مقاومت نماید و خود رابا وجود سهل انگاری دولت های بی تفاوت وقت کـه هیچ توجه بـه ارزش های زبانی و ادبی نداشتند، نگهدارد.

همچنان از زبان های همگون کـه با لهجه ء دری وجود دارد مـی توان از آذری، هراتی، طبرستانی، خوارزمـی، کردی و نـهایتاً فارسی نام برد. زبان فارسی بازماندهء زبان پهلوی و لهجهء متأثر شونده از زبان دری است.انی کـه زبان دری اکنون بنام “فارسی قدیم” و یـا ” فارسی دری” یـاد مـی نمایند، دو گروه متفاوت اند: یکانی اند کـه دری را بعنوان زبان مستقل پذیرفته اند و قدامت و استقلال زبان را با تفاوت های آن با فارسی درک کرده اند. ولی بخاطر اینکه کلمـه “دری” درون زبان محاوره کمتر استعمال شده هست و نفوذ کلمـه فارسی و فارس بعد از دورهء صفوی ها و ایستلای آنان بر کشور ما نسل بـه نسل مورد استفاده بوده هست و اکنون کـه آنان بخواهند روش و دگرگونی کلمـه را از “فارسی” بـه “دری” بیـان دارند، شاید به منظور مردم عام نامأنوس باشد، لذا کلمـهء ” پسوند “فارسی دری” را بکار مـی برند. البته استفادهء ایندوکلمـه مرکب “فارسی دری” به منظور زبان”دری” درست نیست. ادیب و نویسنده مکلف هست تا ذهن مردم را با اصل کلمـه آشنا سازد و تنـها بـه کلمـه “دری” اکتفا کند.

دوم یکتعداد دیگری از باسوادان کـه تا هنوز نتوانسته این حقیقت را دریـابند وبا گرایش های سمتی، نسبیت را قائل اند، و از آنجائیکه همـیشـه کلمـهء “فارسی” را بجای”دری” استفاده نموده اند، دگرگونی و یـا تغییر این کلمـه را عار مـی شمارند و حالت جزمـی و دگماتیک را درون استفاده کلمـه دارند و از برج عاج نشینی خویش پائین نمـی آیند و به همان کلمـه ترکیز دارند. این تناقص دروحدت زبانی ما لطمـهء بزرگی هست که حتی مردم عام ما را درون دوراهی و شک قرار مـی دهدو صفوف ادبی افغانستان را از هم جدا مـی سازد.انی کـه تصور مـی کنند کـه زبان “دری” لهجهء “پارسی یـا فارسی” ایرانی است، هم اشتباه مـی کنند. برعزبان های ذکر شده بالایی همـه حتی پیش از سیطره دین اسلام و زبان عربی هم وجود داشته و متأثر از زبان “دری” بوده اند.زبان دری نـه تنـها تأثیر و نفوذ بـه زبان پهلوی (فارسی) داشت بلکه کلمات زیـاد دری درون زبان عربی معرب شده و قابل استفاده است. یکی از ادیبان و دانشمندان افغان دراین زمـینـه تحقیقات مبسوطی انجام داده و مـی نویسد: “.. ورود کلمـه های دری درون زبان عربی, حتی پیش از ظهور اسلام آغاز شده بود کـه مـیتوانیم بسیـاری از آنـهارا دراشعار دوره جاهلیت عرب نیز دریـابیم. این ترکیب ها و کلمات راه ورود خویش را هنگامـی درون زبان عربی باز نمودند..” یکی از محققین مـی نویسد کـه “.. زبان دری درون آغاز پیدایش آن ممکن (پارتی بوده) درون آثار شعرأ و ادبأ بـه نام “دری”، “پارسی دری” کـه (پارتی دری) هست و یـا پارسی (پارتی) بـه کار رفته است.” بعد اولتر حتما زبان “پارتی” را جستجو کرد کـه ریشـه کدام زبان را دارد و بعداً این حکم را کرد کـه پارتی با فارسی چه نسبتی دارد. یک از مؤرخین ارجمند افغان، علی احمد کهزاد مـی نویسد:..” زبان پارتی از اینکه درون ساحه نفوذ زبان اویستایی بـه مـیان آمده هست بنابران مستقیماً ریشـه اویستایی دارد..” ادیب ایرانی مـی نویسد: “..پارتها بعد از ایستلای یونانیـان از ناحیـهء شمال خراسان برخاسته زبان آنان درون قلمرو امپراتوری شان زبان پارتی و آن زبان رسمـی و اداری بوده است” یک تعداد از نویسنده گان ایران و افغانستان بـه استناد بیت فردوسی، کلمـه “پارسی دری” را استفاده مـی کنند کـه گفته است:

به تازی همـی بود که تا گـــــاه نصر

بدانگه کـه شد درون جهان شاه نصر

بفرمود که تا پارســــــــــــــی دری

نبشتند و کوتاه شــــــــــد داوری

در حقیقت منظور فردوسی لهجهء پارسی، متأثر از زبان دری هست که درون غرب خراسان (اصفهان، ری و دماوند) رایج بود. او بقول خود، ترجمـهء “کلیله و دمنـه” تألیف عبدالله بن مقفع را کـه به امر نصر بن احمد سامانی بـه دری برگردانده شده بود، دریکی ازا بیـات خود از دیدگاه شاه سامانی تذکر مـی دهد. منظور فردوسی وضاحت زبان دری هست نـه اینکه زبان دری را بـه پارسی پیوند زند. یعنی او خواسته کـه ترجمـه این کتاب را بـه پارسی و یـا فارسی کـه لهجه زبان پهلوی و یـا عربی را دارد، نبودهدف بلکه هدفش از پارسی همان زبان متأثر شونده از زبان اصلی دری است.

زبانی کـه در بلخ و ماورالنـهر مروج است. زیرا نصر بن احمد سامانی درون بلخ و بخارا مـی زیست و آرزو داشت کـه ترجمـه کتاب ها از عربی بـه دری برگردانده شوند. دراین زمـینـه تفسیر و برداشت محققین ایران هم تفاوت کلی دارد و به این معنی نیست کـه گویـا فردوسی بطور خاص بـه زبان فارسی صحه گذاشته کـه “دری” شاخهء آن باشد زبان و ادبیـات دری بعد از اسلام با تلفیق زبان و فرهنگ عرب نضج و گسترش وسیع یـافت و ادیبان و شاعران زیـادی درون افغانستان ظهور نمودند. باآنکه زبان دری متأثر از کلمات عربی نیز گردید کـه اکنون جز این زبان بشمار مـی رود، بازهم از لحاظ قواعد و دستور، مکالمات و اصطلاحات، منشور و فرمان پادشاهان و هم درون شعر و ادبیـات غنی ومستقل بوده و توانسته هست در برابر نفوذ زبان های دیگر مقاومت نماید و زنده بماند. قبل ازینکه سیر زبان ادبی دری را مورد بررسی قرار دهیم و ریشـه های این زبان رامطرح نمایم، بهتر هست تا درون زمـینـه زبان های اصلی افغانستان قدیم (خراسان) بررسی صورت گیرد.

دکتور ذبیح الله صفا یکتن ز محققین ایرانی، ادبیـات و زبان را درون سه قرن اول هجری بـه سه بخش جدا از هم تصنیف بندی نموده است- ادبیـات عربی، زبان پهلوی و ادبیـات دری. وی مـی نویسد: “..ادبیـات عربی یعنی زبان و نثر و نظم تازی….” ادبیـات پهلوی را از آنروی کـه بازماندهء لهجه رسمـی و دینی و ادبی دوره ساسانی بوده است….و ادبیـات دری را از آنروی کـه زبان ادبی، رسمـی و سیـاسی درون دوره اسلامـی شد.” این محقق ایرانی خود، زبان دری را از پهلوی (فارسی قدیم) جدا دانسته و زبان فارسی را منحصر بـه دوره شاهان ساسانی مـی داند.

 در حالیکه درون جای دیگری ادبیـات دری درون دوره قبل از اسلام و به حیث یک زبان اصیل آریـانای کبیر کـه مرکز آن دولت بلخ تاریخی درون شمال افغانستان است، یـاد نموده است. سوال دراینست کـه هرگاه این زبان قبل از اسلام درون دربار شاهان هخا وجود داشته (که هم وجود داشت)، و زبان دربار شمرده مـی شد و منشأ آنرا بلخ و بلخیـان مـی دانند کـه بازهم این زبان قدامت بیشتری دارد و زبان اصلی بود. بعد “دری” حتی درون نشوو رشد زبان پهلوی اثر داشته است.

محققان افغانستان بـه این باور اند که”..انتشار زبان دری به منظور اولین بار از مشرق صورت گرفته و زبان عامـه مردم ایران درون آنوقت زبان پهلوی بوده هست چنانکه غالب آثار دینی، ادبی و علمـی کـه در آن حدود نوشته شده بـه همـین زبان پهلوی مـیباشد. حتی اشعار ی هم کـه در مملکت ایران، همدان، آذربایجان و طبرستان گفته مـیشد که تا مدتی بزبان پهلوی طبری و یـا سایر زبان های محلی بود درون صورتیکه قدیم ترین اشعار فارسی کـه در خراسان از طرف حنظلهء بادغیسی، محمد بن وصیف سکزی و بسام گرد خارجی گفته شده همـه بـه زبان فصیح دری بوده است..” و هرگاه گویند کـه این زبان (دری) زبان مشرق و اهل خراسان و یـا افغانستان امروزی هست که مرکز آن دامنـه کوه های هندوکش است، بازهم منشأ و مبدأ زبان دری افغانستان شمرده مـی شود و لهجه های ماحولش متأثر از غنای ادبی این زبان قرار گرفته است.

دری بعد از اسلام، زبان ادبی، رسمـی و سیـاسی بود و اکثر دانشمندان، شاعران و ادیبان با همـین زبان درون سرزمـین افغانستان سخن مـی گفتند و آثار ارزشمندی را هم بجای گذاشتند. اکنون همـه آثار دری بعنوان متون اساسی تاریخی و ادبی افغانستان درون کشور ما و در هند، آسیـای مـیانـه و ایران وجود دارد. اکثر تذکره نویسان بـه این باور اند کـه زبان و ادبیـات دری درون قرن اول هجری بطور کامل آن درون افغانستان (خراسان) منحیث زبان ادبیـات، سیـاست و اجتماع مطرح گردید.

 ابوحفص سغدی اولین شاعر زبان دری شمرده مـی شود. اگر ما بـه قدیمترین آثار رو بیآوریم و عمـیقاً مطالعه کنیم با وضاحت درمـی یـابیم کـه همـهء این کتاب ها بـه زبان سلیس دری نوشته شده هست مانند گرشاسپ نامـه، شاهنامـه ابی منصوری، شاهنامـه دقیقی بلخی، تاریخ سیستان، عجائب البلدان، حدود العالم، تفسیر طبری و امثال آن. یکی از دلایل دیگری کـه زبان دری را بـه افغانستان نسبت واقعی مـی دهد، نوشته های قرن سوم و چهارم هجری هست که نویسنده گان نوشته اند و شعر سروده اند. زبان دری، زبان عامـه مردم بود. درون حالیکه درون فارس (ایران) هیچ یک نوشته و یـا رسالهء را شما پیدا نمـی کنید کـه در قرون سوم و چهارم هجری بـه زبان دری درون آنجا نوشته شده باشد.

 اکثر نوشته بـه زبان پهلوی و لهجه های محلی آن است. محققان افغان هم درون دایرة المعارف آریـانا چنین نتیجه گیری دارند کـه زبان دری لهجه خاص مردم خراسان چون بلخ، هرات، غزنـه و بدخشان بوده هست که آهسته آهسته توسعه و انتشار یـافته و مردم سایر بلاد ایران کـه از خود لهجهء بومـی داشتند ازین شیوهء زیبا پیروی د و تدریجاً از زبان های محلی خود چون پهلوی (فارسی) و طبری و غیره دست برداشتند.. (بااستفاده ازتارنماهای تاریخ افغانستان و کانکورافغانستان)

دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

امپراتوری غزنویـان درون افغانستان ۹۴۴-۱۰۴۰م

قلمروی سلطنت غزنویـان: لاهور (‌پنجاب)، قنوج (‌جنوب غربی دهلی)، ویـهند (ساحل چب سند)، ماتوره (شمال غربی اگره)‌، هانسی (شمال غربی هند)، بهاطیـه (سند سفلی)‌، كالنجر (جنوب غربی الله آباد)، گوالیـار (جنوب اگره)‌، نـهرواله (‌گجرات)، سومنات (در گجرات)، باری (ساحل شرقی گنگ)، ناردین (در مغرب رود جیلم) و تانسیر (در شمال دهلی) را مـی توان یـادكرد.

از این مـیان، لااقل فتح پنجاب یك تختگاه تازه درون لاهور بـه آنان داد كه چندی، بـه خصوص درون غلبه غوریـان بر غزنـه، آخرین تختگاه فرمانروایی ایشان گشت. درون داخل خراسان و افغانستان كنونی: غزنـه، گردیز، پروان، كابل، بست، قصدار، غور، زمـین داور،‌ پوشنگ، هرات، گنج رستاق، بلخ، ترمذ، مروالرود، مرو، طوس، نیشابور، بیـهق، سرخس، باورد، نس، استوار (‌قوچان)‌، دهستان، گرگان، طبرستان، ری و اصفهان.

چنانكه درون تاریخ بیـهقی از زبان حره ختلی – محمود – و از زبان مسعود پسر وی نقل شده است، پادشاهان این سلسله از تمام این گستره واقع درون داخل و خارج خراسان و افغانستان كنونی، " غزنـه " را اصل بلاد و دیگر نواحی را فرع مـی شمردند. سبب اینكه آنان را غزنویـان خوانده اند نیز، که تا حدی از همـین روست. بـه هر حال، این مساله ارتباط قلبی آنان را با این پایتخت دیرین خود نشان مـی دهد.  

 (قلمروی غزنویـان)                      

حکومت غزنویـان به دو دوره تقسیم مـیشود- دوره ٔ اول حکومت غزنویـان، درون اواخر عهد سامانیـان درون دستگاه دولتی و بروز اختلاف درون مـیان امرا و وزرا و صغر سن شاهان و ضعف و عدم تدبیر آنان و فشارهای پیـاپی آل بویـه بر خراسان، زمام اداره ٔ ممالک وسیع از دست اولیـای آن دولت بیرون رفت، چنانکه خراسان و ماوراءالنـهر را مدتی دراز جنگ و اختلاف و خونریزی و نفاق فراگرفته، و حالتی پیش آمده بودکه درون این بیت فردوسی کـه خود ناظر بر همـین اوضاع بود خلاصه مـیشود:

زمانـه سراسر پر از جنگ بود

به جویندگان بر جهان تنگ بود.

وقت امرای دولت سامانی از حدود سال (سه صدوهفتاد هَ. ق.) بـه بعد بـه سعایت و کشتن یکدیگر و عصیـان بر پادشاهان مـیگذشت، و از آن جمله است وضعی کـه بر اثر سعایت امرا مـیان منصوربن نوح (سه صدوپنجاه تاسه صدوشصت وشش) هَ. ق) . و البتکین ازدلیران سامانیـان کـه به مرتبه ٔ سپهسالاری خراسان رسیده و پیش از سلطنت منصور، یعنی درون عهد حکومت عبدالملک این سمت را داشته بود پدید آمد، و او را ناگزیر کرد کـه با غلامان خود و دسته ای سپاه مجهز از خراسان بیرون رود و حکومتی در خارج از قلمرو سلطنت سامانیـان درون شـهر غزنـه تشکیل دهد (سه صدوپنجاه ویک هَ. ق)، لیکن هنوز چندی از استقرار او درون آن دیـار نگذشته بود کـه درگذشت و جانشینان او که تا حدود سال (سه صدوشصت وشش هَ. ق) کاری از پیش نبردند. درون این سال یکی از غلامان البتکین بـه نام سبکتکین کـه در دستگاه البتکین بـه مراتب عالی ارتقا جسته و داماداو شده بود جای خداوند خود را گرفت. از این هنگام حکومت غزنوی از مشرق و مغرب توسعه یـافت، چنانکه سبکتکین درون ولایت سند شروع بـه فتوحاتی کرد. و از سال (سه صدوهشتادوچهار هَ. ق) هم بـه درخواست منصوربن نوح به منظور اطفاء نایره طغیـان آل سیمجور و فائق بر خراسان تاخت و آن را تصرف کرد و سپهسالاری آن را با لقب سیف الدوله به منظور پسر خود محمود گرفت، لیکن بـه پیروی از سیرت البتکین نسبت بـه امرای سامانی حق ناشناسی نکرد، و اطاعت ظاهری خود را همچنان محفوظ داشت، و بعد از فوت او (سه صدوهشتادوهفت هَ. ق) محمود نیز کـه در سپهسالاری خراسان باقی مانده بود همچنان درون ظاهر نسبت بـه امرای آل سامان مدارا مـینمود تا در سال (سه صدوهشتادونو هَ. ق) خویشرا مستقل نمودند، و مقارن همـین اوقات امرای آل افراسیـاب حکومت سامانی را درون ماوراءالنـهر برانداختند، و محمود رسماً خراسان و خوارزم را بر متصرفات خود افزود.

محمود از پادشاهان بزرگ خراسان و یکی از فاتحان مشـهور تاریخ اسلامـی و از مردانی هست که در تاریخ افغانستان و اسلام مقام بسیـار بزرگی را حائز شده است، او بعد از آنکه برادر خود اسماعیل (سه صدوهشتادوهفت تاسه صدوهشتادوهشت هَ. ق) را کـه به وصیت پدر جانشین او بود از امارت معزول کرد، همـه ٔ متصرفات غزنویـان را درون دست گرفت و بر اثر شجاعت و تدبیر بـه فتوحات پی درپی درایران و هند توفیق یـافت، چنانکه درون سال (چهارصدوبیست ویک هَ. ق) کـه سال فوت او بود از حدود ری و اصفهان تا خوارزم و ولایت گجرات و سواحل عمان درون هندوستان درون تصرف او بود. او نخستینی است که از مـیان پادشاهان عنوان سلطنت بر وی نـهاده شد، و این از لفظ امـیر خلف بانو بود (محمود مردی جنگجو و مدبر و باسیـاست و در همانحال سختگیر بود. بعد از او پسرش چندماهی حکومت کرد، ولی مسعود کـه هنگام فوت پدردر عراق بود بـه خراسان لشکر کشید، و سران سپاه غزنوی محمد را اسیر د، و بر مسعود به جای پدر بـه سلطنت سلام گفتند، و او که تا سال (چهارصدوسی ودو هَ. ق.) سلطنت مـیراند، و اگر چه مردی شجاع بود ولی خوارگی و عیـاشی و سؤتدبیر سلطنت او را از مـیان برد و مایـه ٔ غلبه ٔ آل سلجوق شد، و دوره ٔ اول غزنوی با شکست او از سلجوقیـان درون نزدیک حصار دندانقان (چهارصدوسی ویک هَ. ق) و قتل او بـه دست غلامانش هنگام فرار از غزنین (چهارصدوسی ودو هَ. ق.) بـه پایـان رسید. دربار غزنویـان مملو ازشاعران واندیشمندانی بزرگی بود، ، مانند- فردوسی، عنصری، فرخی، و جز آنان.

دوره ٔ دوم حکومت غزنویـان: بعد از آخرین شکست سپاهیـان غزنوی بـه سال (چهارصدوسی ویک هَ. ق ) نزدیک حصار دندانقان مرو کـه سخت ترین انـهزام غزنویـان از سلجوقیـان بود، سلطان مسعود غزنوی بـه سرعت بـه جانب غزنین عقب رفت، و به قول خود او کـه مـیگفت: «به مرو گرفتیم و هم بـه مرو از دست برفت » بعد از این شکست خراسان وخوارزم و گرگان و ری و اصفهان از چنگ غزنویـان برفت. سلطان مسعود هنگام عقب نشینی بـه غزنین نامـه ای بـه ارسلان خان از ایلک خانیـه ٔ ماوراءالنـهر نوشت و از او مدد خواست، و بعد از رسیدن بـه غزنین نیز بار دیگر این خواهش را تکرار کرد لیکن اثری از یـاوری خان مشـهود نشد، و تکرار وقایع ناگوار مسعود را روز بـه روز نومـیدتر مـیکرد که تا سرانجام راه هندوستان پیش گرفت، و بنـه و اثقال و خزاین وان و بستگان را از غزنین بیرون برد، و فرزند خود امـیر مودود را امارت بلخ داد، و با خواجه احمدبن محمدبن عبدالصمد وزیر بدانسوی فرستاد.

بعد از حرکت از غزنین هنگامـی کـه مسعود و سپاهیـانش بـه نزدیک رباط ماریکله رسیدند غلامان و لشکریـان بر خزاین سلطان زدند، و آن را غارت د، و امـیر محمد را که همراه سلطان آورده بودند بـه امارت برداشتند، و مسعود را کـه در رباط ماریکله حصاری شد اسیر د، و به قلعه ٔری بردند و در تاریخ یـازدهم جمادی الاولی سال (چهارسدوسی ودو هَ. ق.) بکشتند. امـیر مودود بعد از آگهی از واقعه ٔمسعود بـه غزنین تاخت و کار بساخت، و با محمد و فرزندان و لشکریـان عاصی جنگید، و همـه ٔ مخالفان پدر را ازمـیان برد. دوره ٔ دوم حکومت غزنوی بدینگونـه آغاز شد، و از (چهارصدوسی سه تا پنجصدوهشتادوسه هَ. ق) یعنی یکصدوپنجاه سال ادامـه یـافت. درون این دوره از مودود که تا تاج الدوله خسرو ملک سیزده پادشاه بر جای محمود غزنوی تکیـه زدند، کـه در مـیان آنان طغرل کافرنعمت یکی از غلامان غزنوی نیز بود، کـه عزالدوله عبدالرشید پادشاه غزنوی را درون سال (چهارصدوچهل هَ. ق.) بـه قتل آورد، و تا (چهارصدوچهل وچهار هَ. ق.) بـه غصب حکومت راند. از دوره ٔ سلطنت مودود تا عهد پادشاهی ابراهیم بن مسعود مدتی مـیان سلجوقیـان و غزنویـان جنگ و ستیز ادامـه داشت تا سلطان ابراهیم و ملک شاه صلح د بر اینکه هیچیک از جانبین قصد مملکت دیگری نکند. شاهان غزنوی بعد از شکست مسعود خراسان و ولایت سند اکتفا د، لیکن بـه تدریج دایره ٔ حکومت ایشان تنگ تر شد خاصه کـه سلاطین غوری در این مـیان قوت مـیگرفتند، و قلمرو حکومتشان گشایش مـییـافت، و حتی غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویـان ؛ یعنی درون پایـان عهد سلطنت خسرو شاه بن بهرامشاه از دست آنان بیرون آوردند، و بنا بر بعضی از اقوال پایتخت غزنویـان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یـافت، که تا آن شـهر را نیز بـه سال (پنجصدوهشتادوسه هَ. ق.) غیـاث الدین غوری بگرفت، و خسرو ملک آخرین پادشاه غزنوی را مقید و محبوس کرد، و سپس او و همـه ٔ شاهزادگان غزنوی را از مـیان برد.

دولت سلجوقیـان

 تاریخ به‌عنوان آئینـه ی تمام‌نمای هویت انسان ه، همـیشـه به منظور بشریت آموزنده و بستری برای رشد و شكوفایی ملتها است. خراسان بزرگ بـه عنوان قطعه‌ای از تاریخ و تمدن آسیـایی مرکزی یـادآور افتخارات علمـی و فرهنگی بیشماری هست كه برخی از آنـها بـه تنـهایی درون یـافتن هویت یك ملت مؤثر مـی‌باشد. خراسان بزرگ سرزمـینی تاریخی و باستانی بوده هست که بـه پارسی دری سخن مـی گفته اند و قلمرو فرهنگی و حدود سرزمـینی آنـها بخش های بزرگی از سرزمـین های، بیش از نیمـی از مساحت ترکمنستان فعلی، تمامـی جغرافیـای سیـاسی کنونی تاجیکستان، بخش عمده ای از سرزمـین های جنوب و جنوب شرق ازبکستان و تقریبا تمامـی مساحت کنونی افغانستان را درون بر مـی گرفته است.این قلمرو فرهنگی و زبانی که از هویت و ملیتی واحد حکایت دارد، درحقیقت مـهمترین حوزه ی زبان پارسی بو د کـه کشورهای افغانستان، ایران، پاکستان، تاجیکستان، ازبکستان، هند، سین‌کیـانگ چین و بنگلادش بـه وجود آورده است.

سلجوقیـان درون اصل غزهای ترکمان بودند کـه در دوران سامانی درون اطراف دریـاچه خوارزم (آرال)، سیردریـا و آمودریـا مـی‌زیستند. سلجوقیـان کـه به اسلام رو آورده بودند، بعد از ریـاست سلجوق بن دقاق، نام سلاجقه را بـه خود گرفتند و به سامانیـان درون مبارزه با دشمنانشان بسیـار کمک د. پسر سلجوق بنام مـیکاییل کـه بعد از مرگ او ریـاست این طایفه را بعهده داشت، چندین حکم جهاد به منظور مبارزه با (به قول مورخین) کفار صادر کرد.

مـیکاییل سه پسر داشت بـه نامـهای یبغو، چغری و طغرل. این قبیله کـه یک‌بار درون زمان سلجوق بن دُقاق بـه دره سیحون کوچ کرده بودند، بار دگر بعد از مرگ سلجوق بـه سرکرد هسه پسر بـه نزدیکی پایتخت سامانیـان کوچ د. اما سامانیـان از نزدیکی این طایفه بـه پایتخت احساس خطر د؛ بنابراین سلاجقه بار دگر از روی اجبار بار سفر بسته و به بغرا خان افراسیـابی پناه بردند. این حاکم از سر احتیـاط، طغرل پسر بزرگ را زندانی کرد. ولی طغرل بـه کمک برادر خود چغری از زندان رهایی پیدا کرد و با طایفه خود بـه اطراف بخارا کوچ د.

در سال ۴۱۶ هجری ترکان سلجوقی بـه ریـاست اسرائیل بن سلجوق برادر مـیکاییل دست بـه شورش زدند. اما سلطان محمود او را گرفت و در هند زندانی کرد. از طرف دیگر گروهی از یـارانش دست بـه شورش زدند.

ابتدای سلطنت سلجوقیـان را حتما با خطبه سلطنت به منظور رکن الدین ابوطالب طغرل بن مـیکاییل بن سلجوق درون تاریخ شوال ۴۲۹ هجری درون نیشابور دانست. طغرل بـه کمک ابوالقاسم علی بن عبدالله جوینی معروف بـه سالار پوژکان، کـه همواره درون دستگاه قدرت طغرل باقی ماند، بـه نیشاپور وارد و سلطنت را آغاز کرد. طغرل به منظور خود نام اسلامـی رکن‌الدین ابوطالب محمد را انتخاب کرد و این نام و مقام مورد تأیید خلیفه عباسی قرار گرفت. طغرل وزیری با کفایت کـه او را هم‌رده خواجه نظام‌الملک مـی‌دانند بـه نام عمـیدالملک کندری داشت و سیـاست و تدبیر او بـه طغرل بسیـار کمک کرد واو سرانجام درون رمضان ۴۵۵ هجری بعد از ۲۶ سال سلطنت درون سن هفتاد سالگی درون ری درون گذشت و در مکانی کـه به برج طغرل (درابن بابویـه) معروف هست دفن شد.

آلپ ارسلان بعد از مرگ عمویش طغرل بـه سلطنت رسید و وزارت را بـه عمـیدالملک کندری سپرد. اما بعد از مدتی آلپ ارسلان بـه تحریک رقیب عمـید الملک یعنی خواجه نظام الملک طوسی او را بـه قتل رساند و نفوذ او بـه خواجه نظام الملک طوسی منتقل شد. بیشتر عمر آلپ ارسلان درون جنگ با عیسویـان سپری شد. او بـه قصد گسترش اسلام بـه ارمنستان حمله کرد و بر آن سرزمـین غالب شد. اما بعد از غلبه بر آن سرزمـین درون سال ۴۶۴ با حمله ارمانیوس دیوجانوس امپراتور روم مواجه شد. این جنگ با شکست رومـیان و دستگیر شدن ارمانیوس دیوجانوس بـه پایـان رسید. آلپ ارسلان درون سال ۴۶۵ هجری بـه دست دسته‌ای از ترکها کشته شد. او درون روزهای آخر عمرش شنید کـه ترکها درون بخارا و سمرقند بـه مردم ظلم وستم مـی‌کنند، بنابراین با لشکری به منظور سرکوبی آنـها حرکت کرد. اما بـه دست یکی ار ترکهای مخالف کشته شد و سر انجام پیکر او را بـه مرو منتقل د.

ملکشاه پسر آلپ ارسلان بعد از مرگ پدرش بـه کمک خواجه نظام‌الملک بـه کرسی سلطنت نشست. او بـه کمک فراست و دانایی خواجه نظام‌الملک توانست بـه تمام رقیبان سلطنتی خود از جمله شاهزادگان مدعی سلاجقه غلبه کند. بعلاوه اینکه توانست سرزمـین‌های تحت اشغال سلجوقیـان را گسترش بدهد. از متصرفات او مـی‌توان بـه باز بعد گیری سمرقند از فاطمـیون مصر و انطاکیـه از روم شرقی نام برد. عراق عرب، گرجستان، ارمنستان، آسیـای صغیر و شام از دیگر محدوده‌های تخت تصرفات او مـی‌باشد. حکومت ملکشاه کـه در سال ۴۶۵ هجری آغاز شده بود، بعد از بر کناری خواجه نظام‌الملک و روی کار آمدن تاج‌الملک قمـی حرکت رو بـه زوال را پیش گرفت. عاقبت خواجه نظام‌الملک درون نـهاوند بدست یکی از اسماعیلیـان بـه نام ابوطاهر درون سال ۴۸۵ هجری کشته شد. ملکشاه نیز درون همان سال زندهرا بدرود گفت. یـه علت گسترش حکومت، ملکشاه کشور را بـه ایـالات و ولایـات مختلف تقسیم کرده بود و هر ولایت را یکی از شاهزادگان، امراء یـا اتابکان اداره مـی‌کرد.

اینان بـه علت دوری از اصفهان پایتخت آن عهد و قدرتی کـه ملکشاه بـه آنـها داده بود، بعد از مدتی شروع بـه تشکیل حکومتی جدا و مستقل د. سلسله خوارزمشاهیـان بـه دست انوشتکین غزجه کـه یکی از امراء بود تأسیس شد. اتابکان نیز به منظور خود دم از استقلال زدند. درون کرمان سلسله سلاجقه کرمان و در روم سلسله سلاجقه روم بوجود آمد. از طرف دیگر اتابکان آذربایجان و اتابکان لرستان هم ادعای استقلال د. سلطان محمد را مـی‌توان آخرین پادشاه سلجوقیـان دانست کـه بر تمام تصرفات این سلسله حکومت کرد. بعد از اینکه ملکشاه زندگی را بدرود گفت بین پسران و شاهزادگان سلجوقی جدال سنگینی درون گرفت. ابتدا بین دو پسر او محمود و پسر بزرگ برکیـارق جنگ بر سر تاج و تخت سر گرفت. این جدال عاقبت درون اصفهان با پیروزی محمود بـه پایـان رسید و برکیـارق زندانی شد.

اما بعد از مدتی محمود بر اثر بیماری آبله درون گذشت و قدرت دوباره بـه برکیـارق بر گردانده شد. محمد پسر دیگر ملکشاه کـه در آن موقع سلطنت گنجه را بر عهده داشت سر بـه شورش علیـه برادر خویش برداشت. بجز جنگ اول کـه در نزدیکی همدان رخ داد و با شکست محمد بـه پایـان رسید، پنج جنگ دیگر نیز رخ داد کـه عاقبت با صلح بین دو برادر بـه پایـان رسید. اما برکیـارق درون سال ۴۹۸ هجری یک سال بعد از صلح با برادرش محمد درون گذشت و امور بـه محمد منتقل شد. سلطان محمد امور مربوط بـه خراسان را بـه برادر خود سنجر واگذار کرد و خود امور دیگر تصرفات را بـه عهده گرفت. شام، آسیـای صغیر و عراق عرب بخاطر از بین رفتن قدرت خلفای عباسی درون فرمان او بود.

بعد از آنکه سلطان محمد درون گذشت سلطنت تقریباً بـه دو قسمت تقسیم شد - سلجوقیـان شرق بـه دست سلطان سنجر برادر سلطان محمد و سلجوقیـان غرب بـه دست محمود. سلطان سنجر درون دوران سلطنت خود کشمکش‌های فراوانی را پشت سر گذاشت، اما قسمتی از کشور یعنی خراسان بـه پایتختی مرو را کاملاً درون اختیـار خود داشت. عاقبت سنجر درون سن ۷۲ سالگی و بعد از تقریباً ۶۲ سال سلطنت درون سال ۵۵۲ هجری زندهرا بدرود گفت و سنجر به منظور خود جانشینی نداشت و زاده اش رکن الدین محمود بـه جای او بر تخت نشست. اما دز سال ۵۷۷ هجری بـه دست یکی از بزرگان سلجوقی کور شد و باقی زندگی را درون زندان بـه سر برد که تا در گذشت.

تركمانان سلجوقی بـه سبب وسعت ممالكی كه بـه دست آورده بودند، اداره آن را از حالت تمركز خارج ساختند، (به خصوص كه خود نیز پایتخت ثابت نداشتند )‌. سلجوقیـان بـه تناسب رعایت اوضاع زمان ،‌نیشابور مرو،‌اصفهان و اندك زمانی نیز، بغداد را پایتخت خویش قرار دادند. البته، این غیر از موقیعت سلجوقیـان كرمان و سلجوقیـان آناتولی هست كه هر كدام پایتختهای خاص خود را داشتند (اگر چه ،‌آن نیز بـه نوبه خود متغیر بود) . بـه عنوان مثال ،‌سلجوقیـان كرمان هفت ماه گرم از سال را درون كرمان (بردسیر )‌ و پنچ ماه سرد را درون جیرفت (قمادین) مـی گذراندند كه که تا پایتخت زمستانی، بیش از چهل فرسنگ (دوصدوچهل كیلومتر) فاصله داشت.

پادشاهان سلجوقی، اصولا درون دربار خود ریش سفیدان و مربیـانی داشتند كه در اداره مملكت با آنان م مـی كردند. بعضی از این افراد اتابك (معلم یـا مربی) بعضی امـیرزادگان سلجوقی نیز بودند. به منظور اداره ولایتهای دور دست گاهی بعضی از این اتابكان را مامور مـی ساختند، چنانكه طغتكین پسر تاج الدوله تتش را درون سال (چهارصدوهفتادونو ه.ق.) مامور دمشق ساختند، و عماد الدین زنگی (از غلام زادگان سلطان ملكشاه سلجوقی) ماموریت موصل را یـافت. همچنین، ایلدگز (اتابك ارسلان شاه سلجوقی) بـه آذربایجان رفت، وسلغز بـه فارس و اتابك موید الدین آی آبه بـه نیشابور و اتابك سام و عزالدین لنگر بـه یزد فرستاده شدند.

بیشتر این اتابكان موقیعت خود را که تا زمان حمله مغول  حفظ كرده بودند و بعضی از آنان،‌ مانند اتابكان فارس و اتابكان آذربایجان،‌ بعد از مغول نیز که تا سالها درون ولایتهای مذكور حكومت داشتند. مـهمترین و معروفترین این اتابكان،‌ اتابكان خوارزم بودند كه بـه خوارزمشاهان و خوارزمشاهیـه نیز شـهرت یـافته اند. خوارزم، كه درون كتیبه های هخا بـه صورت هوارزمـیا و بعد از اسلام بـه صورت خوراسمـیه نیز آمده است، نام ناحیـه ای هست در سفلای جیحون. حدود آن ناحیـه از حوالی دریـاچه آرال که تا سواحل دریـاچه خزر و نواحی ابیورد ،‌از شرق در تمام سواحل سیحون، ادامـه مـی یـافت و پایتخت آن خوارزم خوانده مـی شد. این منطقه نزدیك دریـاچه آرال وشامل دو قسمت بوده هست - قسمت شرقی ‌كه معمولا ترك نشین بود و قسمت غربی رودخانـه كه اورگنج خوانده مـی شد و فارس زبانان درون آنجا ساكن بودند. پهنای رودخانـه جیحون درون این نواحی گاهی بـه دو فرسنگ مـی رسید.

این دو شـهر در زمان حمله مغول بیشتر بـه صورت ویرانـه درآمدند. معروفترین اتابكان درون تاریخ، اتابكان خوارزمشاهی بودند. اصولا ‌بعد از اسلام (به خصوص درون زمان غزنویـان)، حكام خوارزم همان عنوان پیش از اسلام خود، یعنی خوارزمشاه ر ابه دنیـال نام خود داشتند، چنانكه آلتون تاش درون زمان سلطان محمود كه حاجب بزرگ او بود و حكومت خوارزم را یـافت بـه همـین لقب ملقب گردید.

قبل از او نیز مامون و علی بن مامون ومامون بن محمد، همـین عنوان را داشتند. درون روزگار سلجوقیـان، انوشتكین غرجه (كه طشت دار سلاطین سلجوقی بود) بـه اشاره سلطان ملكشاه سلجوقی بـه امارت ولایت خوارزم منصوب شد (چهارصدوهفتاد ه.ق.) و در واقع، خراج ولایت خوارزم مخصوص طشت خانـه سلجوقیـان بود.

در سال چهارصدونود ه.ق. قطب الدین محمد – ازاولاد انوشتكین غرجه – بـه تایید امـیر حبشی (پسر آلتون تاش حكمران خراسان) بـه سمت خوارزمشاهی معین شد. او که تا سال (پنجصدوبیست ودو ه.ق) عنوان حكومت خوارزمشاه را بـه خود اختصاص داد. پسر او، اتسز (اتسز - نمـیر، آنكه حتما زنده بماند) با لقب علاء الدوله هم این سمت را بـه ارث یـافت. او با سلطان سنجر پادشاه مقتدر سلجوقی درون گیری پیدا كرد و سلطان سنجر سه بار ناچار شد بـه خوارزم لشكر كشی كند. هر چند درون هر سه بار اتسز مغلوب شد، اما بـه علت عذر خواهی مورد بخشش قرار گرفت و به دلیل ضعف سلطان، درون كار خود ابقاء شد. بعد از این تاریخ هم كه سلطان سنجر گرفتار شورشـهای داخلی و حملات قراختاییـان و غزها درون شرق ایران بود، دیگر فرصت نیـافت بـه خوارزم لشگر كشی كند و از این بعد ،‌حكومت خوارزمشاهیـان درون حوزه ای وسیع بـه صورت مستقل ادامـه یـافت.

 (خراسان بعد ازغزنویـان)

خصوصیـات سلطان جلال الدین خوارزمشاه

من زما م سلطنت خوارزم را هنگامـی درون کف مـیگیرم کـه مغولان بران مستولی هستند.

من سر کرد ه گی لشکرهایی را بر عهده مـیگیرم کـه از آنـها جز نامـی نمانده هست و همـه چون برگهای بعد ازطوفان پراکنده اند.ولی من درین شب تار کـه پرده ظلمت بر ممالک اسلام فروکشیده است؛آتش دعوت بـه جهاد بر مـی افروزم ودلاوران را گرد مـی آورم. از سخنان سلطان جلال الدین خوارزمشاهزمان رسیدن بـه سلطنت.

یكى از پیـامدهاى مـهم روى كار آمدن تركان سلجوقى، تجزیـه و از بین رفتن حكومت هاى مستقل و نیمـه مستقل و بقایـاى شاهزاده نشین هاى محلى و تشكیل امپراتورى نوین بود. بعد از زوال قدرت غزنویـان، طغرل بیك - امـیر تركان سلجوقى، با سرنگون ساختن ملك رحیم، آخرین امـیر آل بویـه، درون بغداد، نفوذ خود را از ماوراء النـهر و خراسان که تا مـیان رودان، گسترش داد. طغرل، براى تحكیم اساس حكومت خود و تلفیق حكومت سیـاسى و نظامى، با عنصر معنوى و مذهبى و با شناسایى خلیفه، بـه عنوان رییس روحانى و تجلیل از وى، موفق به جلب پشتیبانى او و دریـافت لقب سلطان شرق و غرب از خلیفه، القائم بـه امرالله گردید.

جلال الدین فرزند، قطب الدین محمد، کـه نفوذ سوء ترکان خاتون درون سلطان، او را مدتها از اعتماد پدر محروم ساخته بود، درون آخرین روزهای فرمانروایی سلطان محمد بـه کوشش فراوان به منظور دفع دشمن بـه پا خاست. بـه این ترتیب بعد از فرار سلطان از خوارزم کـه در آن زمان هنوز به دست مغولان نیفتاده بود، بر تخت و بر جای پدر نشست. از مـیان ده الی دوازده پسر و سلطان، جلال الدین دلاور رشید در عین حال یک جنگجوی واقعی بود، با این وجود مدعیـانش - عده‏ای از سپاهیـان کـه هوادار برادرش قطب الدین ازلاغ شاه بودند و چشم دیدن او را نداشتند - درون صدد کشتنش برآمدند. جلال الدین ناچار از خوارزم بـه فسا رفت. درون آن جا بعد از مقابله با عده‏ای از سپاهیـان مغول کـه بر آنـها غالب شد، خود را بـه غزنـه رساند او بعد از گرد آوری لشکردر حدود بامـیان با مغولان جنگید کـه در طی چند زد و خورد توانست آن‏ها را مغلوب کند،

جلال‌الدین خوارزمشاه (۶۱۷ هجری قمری ۶۲۸ هجری قمری) آخرین پادشاه سلسلهٔ خوارزمشاهیـان است.عمده دوران وی بـه جنگ با مغولان و ملکه گرجستان گذشت. سلطان جلال‌الدین فرزند ارشد سلطان محمد خوارزمشاه هنگام فرار سلطان محمد از سپاهیـان چنگیز، همراه پدر بود، محمد درون جزیرهٔ آبسکون وی را بـه جانشینی نامزد کرد و دو برادرِ او را بـه قبول حکم او مأمور ساخت اما بعد از مرگ محمد برادران، درون صدد قتل جلال‌الدین برآمدند.

سلطان جلال الدین خوارزمشاه معروف بـه منکبرنی پسر ارشد سلطان محمد خوارزمشاه و آخرین پادشاه این سلسله محسوب مـی شود. جلال الدین بعد از مرگ پدر درون جزیره آبسکون، لشکر کوچکی فراهم آورد و با همـین لشکر کوچک شکست های فراوانی بر سپاهیـان مغول وارد آورد و سرانجام هنگامـی کـه در آخرین نبرد دربرابر سپاهیـان چنگیز شکست خورد بـه صورت حماسی از رودخانـه سند عبور کرد واو سال ها بعد درون یک لشکرکشی توسط کردان کشته شد.

سلطان جلال الدین خوارزمشاه دلیری بزرگ و جنگجویی توانا اما فاقد سیـاست بوده است. نزد مردم و بزرگان محبوبیت چندانی نداشته و هرگاه موفق بـه گردآوری سپاه و پیروزی درون جنگی مـی شد، سربازانش بعد از تقسیم غنائم دوباره پراکنده مـی شدند. سه سال بعد از شکست از چنگیز، از هندوستان بـه خراسان برگشت اما بجای اینکه توجه خود را معطوف بـه بیرون مغولان کند، راهی غرب کشور شد و جنگ های متعددی با حاکمان و سلاطین نواحی غربی، از کرمان که تا گرجستان، نمود و پس از هر پیروزی ضمن غارت شـهرهای تسخیر شده بـه خوش گذرانی و هوس رانی مشغول مـی گشت.

سرانجام بعد از جنگی بی حاصل با سلاجقه روم درون نزدیکی دیـاربکر، هنگامـی کـه طبق معمول سرگرم خوشگذرانی شد و سپاهش پراکنده شدند، ناگهان خود را درون محاصره سپاهی از مغولان دید و برای فرار از آنـها راهی مناطق کوهستانی شد و در آنجا توسط چند نفر از اکراد کـه قبلاً درون جنگ با وی شکست خورده و کینـه اش را درون دل داشتند، کشته شد.

بارهاوطن ما مورد هجوم اقوام وحشی قرار و بکلی ویران و نابود گردیده ولی سرانجام دوباره بپا خواسته و اراده و فرهنگ خود را غالب نموده.درین بین مردانی بودند کـه هیچگاه سر تسلیم فرو نیـاورده وبا دلاوریـهای خود حتی زبان تحسین دشمنان بخود را نیز گشوده اند. یکی ازین دلیر مردان سلطان جلال ادین خوارزمشاهی بود کـه دلاوری وی حتی موجب شگفتی چنگیز گردید از آنجا کـه از مشاهده دلاوری وی رو بـه پسرانش کرد و گفت:از پدر ؛پسر مثل او باید. وی دریکی از هولناک ترین و مصیبت بار ترین دورانـهایی کـه گذشته هست ؛زمام پادشاهی را از پدر خود ؛محمد خوارزمشاه گرفت. کشوری کـه به او تحویل شد ؛سرزمـینی بود مورد تهاجم قرار گرفته ومردمش بـه اسارت رفته و قتل عام شده؛شـهرهایش سوخته و کشتزارهایش پایمال گردیده؛ پادشاهش مرعوب و درهم شکسته و آواره وگریزان. سپاهش از هم پاشیده؛فرماندهان و دولتمردانش جز معدودی بزدل و منافق و خیـانت پیشـه؛دشمنی وحشی و خونخوار و حیله گرو سمج و کینـه کش. او درون برابر این همـه مصیبت وبلا ؛مرد و مردانـه ایستاد ؛تا آنجا کـه در توان داشت جنگید و مبارزه جویی کرد و به چاره جویی ایستاد.دفتر زند هوی سراسر حادثه و تراژدی و پایداری و شکست است.

این مرد از تمامـی لشگر دلیرتر وشکیبایی تمام داشت وبه هر چیزی خشم نمـیگرفت ودشنام نمـیداد و خنده اش جز تبسم نبود. سخن بسیـار نمـی گفت و عدل و رفاه حال رعیت را دوست داشت.دران دوران تلخ و دهشتناک ,امـید و قبله نجات مردم بودوعلیرغم برخی از مورخان کـه کوشیده اند ضعفهای اخلاقی او را برجسته کنند ؛همـه؛حتی دشمنان او؛شجاعت و شـهامت و پایداری و خشم ونفرت بی پایـانش را علیـه مغولان تایید و تصدیق مـیکنند. جلال الدین خوارزمشاه دران هنگامـهً مرگ آور؛تنـها ستاره نورافشان مـیهن دران خاموشی شوم بود. مردانـه مردی کـه همـه هستی او بـه صورت ناوک جانسوز کینـه و انتقام درامده و قلب چنگیزیـان را آماج کرده بود.

جلال الدین فرزند بزرگ سلطان محمد و جانشین او بر اریكه قدرت سراسر زندهخود را نـه بر فراز تخت بلكه بر پشت اسب و در كشاكش و مقابله با نیروهای مغولی و تاخت و تاز درون اخلاط و قدرت های محلی نافرمان و... گذراند. برخورد او درون برابر مغولان برخلاف پدرش مبتنی بر حمله بود نـه دفاع از شـهرها او اصرار مـی كرد كه اگر سلطان بر فرار اصرار دارد و رای او را نمـی پذیرد سپاه را بـه من واگذارد و خود بـه عراق رود که تا من با مغول درآویزم...

« بگذارید که تا با آن جماعت دستی برهم اندازیم و سنگی وسبویی بر هم زنیم که تا خویشتن بـه نزدیك خلق و خداوند معذور سازیم اگر دولت یـار افتد بـه چوگان توفیق گوی مراد ربوده ایم و اگر سعادت مساعدت ننماید یـاری نشانـه ملامت بند ه گان خدای تعالی نگشته ایم »

در بین كارزارهای نظامـی جلال الدین نبرد پروان برجستگی و اهمـیت ویژه ای دارد مقدمات این رویـارویی با ورود جلال الدین بـه غزنین مـهیـا شد و گفته شده كه مردم غزنین از ورود جلال الدین اظهار شادی كرده اند و بدو امـید داشتند که تا در برابر قوم بیگانـه پیروزی را فرا چنگ آورند. درون اینجا امرایی چون مظفر ملك، صاحب ایغان و حسن قرلق و سیف الدین اغراق ملك خلجی بدو پیوستند. این آخرین سردمدار خوارزمشاهی به منظور تحكیم روحیـه متحدانش امـین الملك والی هرات را كه چندی پیش پدرش با نیروهایش بـه او پیوسته بود بـه زنی گرفت و از غزنین بیرون آمد و در قصبه پروان مستقر شد، درون اولین رویـارویی با مغولان بـه سركرد هتكجك و ملغور درون طخارستان شكست بر مغولان افتاد و پس از آن شیكی قوتوقو از سوی چنگیز بـه پروان رهسپار شد درون این برخورد از نیروهای دو طرف تعداد بسیـاری بـه هلاكت رسیدند و روز بعد با حیله قوتوقو هریك از افراد سپاه مغول شبیـه گونـه ای مصنوعی از سر انسان درون دست گرفتند که تا شماره لشكریـان را افزون بر دیروز بـه نمایش بگذارند. لشكریـان جلال الدین چون سپیده سر زد و صحنـه كارزار را بدین سان مشاهده كردند هول و اضطرابی را دچار شدند و حتی درصدد فرار بـه كوه برآمدند.

اما با این حال جلال الدین درون حفظ روحیـه لشكریـانش كوشید آنان را بـه جنگ پیـاده فرمان داد اگرچه با این عملیـات رشادت گونـه و متهورانـه لشكریـان مغول بعد نشستند اما با حمله ای ناگهانی پنجصد تن دیگر از سپاهیـان خوارزمشاه را از بین بردند و در این حال جلال الدین بار دیگر خود برنیروهای تاتار حمله برد و علم ها را سرنگون كرد و صف هایشان را گسست و پیروزی بر سپاه او افتاد با شادی ناشی از این كامـیابی مردم شـهرهای مختلف درون برابر شحنگان و گماشتگان مغولی سر بر آوردند و برای بیرون راندن مغولان عزم خود را جزم كردند؛ وقایع هرات و مرو نمود این معنی است.

با این همـه برخلاف انتظار تبعات این پیروزی تاثیراتی منفی را درون روحیـه یكدست و همسان لشكر خوارزمشاه بـه بار آورد و افراد سپاه خوارزمشاه بر سر دست یـافتن بر غنایم جنگی چنان رفتار كردند كه حاصلی جز پراكندگی و تفرقه نداشت و نور امـید درون دل ها بـه یـاس و خاموشی گرایید. شرح كامل رزم آوری ها و تحركات نظامـی این واپسین خوارزمشاه شرحی هست دراز و فرجام او با رنگی اسطوره گونـه، رمزآلود، بس خواندنی و قابل درنگ گره خورده است.

نسوی تاریخ نگار همزمان با این وقایع چنین مـی گوید- شبی كه مغولان نزدیك آمد بـه خرگاه خوارزمشاه ریختند من که تا دیرگاه بـه كار تحریر فرمان ها و نامـه ها مشغول بودم اواخر شب بـه خواب افتادم ناگاه خادمـی بیـامد كه برخیز كه رستخیز است.

نسوی درون هنگام فرار با چشم خود دیده كه مغولان بر گرد چادر جلال الدین حلقه زده اند و چندی بعد خبر كشته شدن او را شنیده هست بدین سان كه سلطان ابتدا بـه كوه پناه وبه دست كردان اسیر شده و پس از آنكه ازسوی رئیس كردان امنیت خاطر یـافت بر دست یكی از آنـها با زوبینی بـه قتل رسیده هست این روایت نزدیك بـه واقع هست زیرا دیگر روایـات چهره جلال الدین و سرانجام او را درون هاله ای از رمز و ابهام پوشانده اند. برخی گفته اند او بـه قتل نرسیده و به لباس اهل تصوف درآمده و از آن بعد به سیر درون آفاق و انفس پرداخته هست و برخی مـی گویند كردان بـه طمع لباس های فاخر سلطان او را كشته اند. بـه هر حال از آن بعد برخی چون وزیر عراق او را زنده مـی پنداشت و از چهره او افسانـه مـی ساخت و گروهی گه گاه درون قلعه ای فریـاد برمـی آوردند و حضور او را خبر مـی دادند.

 یك روز فردی درون اسپیدار مازندران و روزی دیگر از كشتی بانان ناحیـه جیحون ادعایی بر مـی ساخت كه من جلال الدینم و... نسوی درون رثای مرگ او مـی نویسد - بدین سوك روزگار گریبان شكیب چاك زد، سد حوادث بشكست، بیرق دین سرنگون شد و كاخ شریعت ویران گشت آسمانی كه باطل پرستان و كافران از نـهیب تندر و درخش صاعقه وی مـی لرزیدند بر زمـین افتاد و خورشیدی كه چشم دینداران و ستوده كیشان را فروغ بود درون پس افق مغرب ناپیدا گشت.

بدین گونـه بود کـه شتابکاری این پسر و پدربا بخش عمده‏ای از ممالک اطراف درون آتش خشم مغولان فرو برد. حمله ی مغول کـه شاید بـه قول ابن اثیر، که تا آن زمان هرگز آدمـیان چنان حمله ای را ندیده بودند، عالمـی را بـه ویرانی و تباهی کشاند.

حوادث نگاران نوشته اند: چنگیزدرسال ششصدوهجده خوارزم را فتح د ودر سال ششصدونوزده پس از عبور از معبر پنجاب و تسخیر ترمَذْ و بلخ و گرفتن شـهرهای ولایت جوزجانان یعنی اندخوی و مـیمنـه و فاریـاب بسرزمـین طالقان آمدند. طالقان را کـه طالقان خراسان یـا طالقان بلخ مـیگویند، قلعه ٔ طالقان نصرت کوه نام داشت و آن از قلاع بسیـار مستحکم و بر سر راه بلخ بمرو واقع بوده، محاصره این قلعه ده ماه طول کشید و بسیـاری از مغولان درون پای آن از پای درآمدند و در این ضمن پسران چنگیز یعنی تولوی و جغتای و اوگدای نیز از فتح خراسان و خوارزم فراغت یـافتند و همـه بـه کمک پدر آمدندو بالاخره چنگیزیـان پشته ای از سنگ و چوب بـه ارتفاع حصار ساخته موفق بگشودن درون قلعه شدند و عموم پیـادگان محصور را با زن و طفل بقتل رساندند ولی سواران آن جماعت بکوه و دره زدند و نجات یـافتند. چون سلطان جلال الدین تاب لشکریـان چنگیز را نداشت، غزنین را خالی کرد و مصمم شد کـه از شط سند بگذرد و درصدد جمع سپاهی و برگرداندن سیف الدین اغراق و سایر رؤسای قشونی کـه راه خلاف پیش گرفته بودند، برآید. ولی چنگیزخان شتاب کرد و گروهی را بـه جلو او فرستاد. ایشان درون گردیزیک منزلی مشرق غزنین با جلال الدین مصادف شدند و جلال الدین آنـها را مغلوب کرد و ار سند رفت. چنگیزخان بعد از پانزده روز کـه جلال الدین، غزنین را تخلیـه کرده بود بـه آن شـهر وارد شد و پس از تعیین حاکمـی از جانب خود بـه تعقیب سلطان ار رود سند شتافت وجلال الدین درصدد تهیـه کشتی به منظور عبور از سند بود کـه قشون چنگیز رسیدند. جلال الدین با وجود آنکه مأمورین مخصوصی به منظور فراهم آوردن کشتی بـه اطراف فرستاده بود، آنقدر فرصت نیـافت کـه کشتی کافی برای عبور برسد فقط یک کشتی فراهم شد و آن را سلطان به منظور عبور مادر و زنان حرم خود اختصاص داد. ولی آن هم بر اثر تلاطم امواج شکست و عبور از رودخانـه مـیسر نگردید.

چنگیزیـان درون کنار سند بـه اتباع جلال الدین رسیدند، سلطان جلادت و رشادت بسیـار بخرج داد و قلب سپاه چنگیز را شکست واما چنگیزیـان جناح راست لشکریـان او را که بسرکردگی امـین ملک بود از پای درآوردند و پسر خورد سال جلال الدین را کـه هفت یـا هشت سال بیش نداشت اسیر گرفتند و به امرچنگیز کشتند. مادر و زن و جماعتی از زنان حرم سلطان از وی خواستند کـه آنان را بکشند که تا بدست مغولان بـه اسیری نیفتند. شاه دستور داد آنان را درون سند غرق د وسرانجام جلال الدین با هفتصد نفر از یـاران خود مدتها جنگید و چون دید دیگر یـارای پایداری ندارد با اسب بر لشکریـان مقدم اردوی چنگیز تاخت و همـین کـه اندکی آنان را عقب راند خود را بـه آب سند زد و سلامت بخاک هند رسید. سلطان جلال الدین از این تاریخ اسبی را کـه باعث نجات او شده بود بسیـار عزیز مـیداشت و او را که تا سال فتح تفلیس همراه داشت و از سواری معاف کرده بود.

چنگیزاز بقیـه لشکریـان جلال الدین هر را یـافت کشت و از خاندان سلطان بر اطفال شیرخوار هم رحم نکردوان خوارزمشاه را بخدمت امرای مسلمان فرمانبردار مغول و همسری ایشان واداشتند.

به این ترتیب جزییـات این رویداد نیز تاریخ عصر را بـه شرح یک سلسله پایـان ناپذیر از کشتار و ویرانی تبدیل کرد. یکی از مورخان آن عصر کـه تمام واقعه را از زبان شاهدانش در عبارت (آمدند و کشتند و سوختند و بردند و رفتند) خلاصه مـی‏کند. آمنـه ابراهیمـی - روزنامـه اعتماد، شماره پنجصدوهشتادوچهارو محمد دبیر سیـاقی، سلطان جلال الدین خوارزمشاه، انتشارات علمـی و فرهنگی.

چنگیزخان مغول

سلطان محمد خوارزمشاه، با وجود لشکری عظیم کـه در اختیـار داشت، نـه تنـها با آن همـه دعوی شجاعت یک لحظه هم درون برابر سپاه مغول ایستادهنکرد، بلکه از پیش خصم گریخت و در هیچ مکانی به منظور مقابله با او توقف نکرد. پشت سر سلطان، سمرقند ویران و بخارا عرصه کشتار جمعی قرار گرفت. اهالی بلخ قتل عام شدند، نیشابور بـه کلی ویران شد و این «اسکندر ثانی» ترسان و لرزان بود کـه همـه جا از سایـه مغول رَم مـی‏کرد و با فرار مفتضحانـه خود، همـه جا درون مـیان رعیت تخم وحشت و هراس پراکنده مـی‏کرد و روحیـه مقاومت را درون مردم از بین مـی‏برد.

چنگیز با نام تموچین درون سالهایی بین ۱۱۶۲ تا ۱۱۶۷ مـیلادی بـه دنیـا آمد. نخستین پسر یسوجی، رئیس قبیله كیـاد، از خاندان برجی‌گین. درون زمان یسوجی و آغاز احوال چنگیز اقوام مغول و تاتار یكی مطیع دیگری نبودند و هر یك از خود دارای رئیس قبیله جداگانـه‌ای بودند و پیوسته مـیان ایشان جنگ و خصومت بود. تموچین درون سیزده سالگی پدرش را از دست داده بود، افزون بر اینكه اقوام زیر اطاعت پدرش از وی روی گرداندند، اقوام دیگر نیز با وی و خانواده اش بـه خصومت برخاستند.

دوستی بین چنگیز و اونک خان رییس قبیله ی گرائیت کـه هم پیمان چنگیز خان بود، نیز بـه دشمنی مبدل شد واونک خان درون صدد توقیف و اعدام چنگیز خان برآمد، اما درون جنگ با چنگیز ناباورانـه شکست خورد و سپاهیـانش منـهدم شدند. با پیروزی بر اونک خان، قبایل اویرات و قنقرات با او از درون اطاعت درآمدند و بدین گونـه خان اعظم، تمامـی قبایل نواحی شرقی مغولستان را متحد و تحت فرمان خود درآورد. چنگیز خان درون طی چندین نبرد، قبیله نایمان را مغلوب و جاموکا را بـه قتل رساند، سرزمـین ختای را تسخیر و التون خان پادشاه آن جا را کشت.

در چین شمالی بـه تاخت و تاز پرداخت و پکن را متصرف شد و طوایف اویغور را وادار بـه فرمانبرداری نمود و بدین ترتیب با دولت خوارزمشاه کـه حدود شرقی قلمرو خود را بـه این نواحی رسانده بود، همسایـه شد و مرز مشترک پیدا کرد. خان مغول درون آغاز خواهان روابط تجارتی با دولت خوارزمشاهی بود کـه این رابطه را لازمـه دوستی و برقراری مناسبات مودت آمـیز مـی‏دانست. در جریـان همـین تحولات، تعدادی از بازرگانان مسلمان، از قلمرو سلطان تعدادی اجناس از قماش و البسه بـه ولایت خان مغول بردند. چنگیز درون آغاز ورود این هیئت، با خشونت و تندی رفتار کرد، اما سرانجام از آنان دلجویی نمود و آنـها را با خشنودی بـه وطن بازگرداند. درون بازگشت این هئیت، تعدادی بازرگان مغول کـه حدود چهار صد و پنجاه تن بودند و ظاهراً اکثرشان مسلمان بودند با مقداری اجناس و مال التجاره بـه همراه هیئت بـه قلمرو سلطان خوارزمشاه فرستاده و نامـه‏ای مبنی بر تمایل بـه برقراری و توسعه روابط بین دو دولت تقدیم کرد. اما غایر خان، حاکم اترار، این بازرگانان را کـه از سر حد آن ناحیـه وارد قلمرو سلطان شده بودند، بـه اتهام جاسوسی درون همان جا توقیف کرد، و با اجازه سلطان کـه در آن هنگام درون ولایت عراق بود و گزارش غایر خان را نشانـه سوء نظر چنگیز خان تلقی مـی‏کرد، آنـها را بـه قتل رساند. حمله ی چنگیز خان بـه قلمرو خوارزمشاهیـان چنگیز سفیری ویژه بـه دربار سلطان خوارزمشاه فرستاد و درباره این پیشامد توضیح خواست، اما سفیر نیز بـه دستور سلطان بـه قتل رسید. چنگیز خان به منظور تلافی این اهانت، هجوم بـه قلمرو سلطان را اجتناب ناپذیر یـافت.

جنگ بـه فرار سلطان خوارزمشاهی انجامـید و در اندک مدت ماوراء النـهر، خراسان و عراق عرصه کشتار و ویرانی مغول شد. مقاومت جلال الدین هم مانع از ادامـه هجوم چنگیز نشد. در این تهاجم گسترده کـه پسران چنگیز جوجی، توشی وتولی هم با او همراه بودند، دنیـای اسلام را فاجعه‏ای مواجه ساخت کـه حاصل آن قتل عام، ویرانی و پریشانی بی سابقه ای بود.

جنایتهایی کـه مغولان درون هجوم خویش بدان دست یـازیدند چنان گسترده بود که گفته اند از یکی از فراریـان از دست مغول پرسیدند « حال شـهر شما بـه کجا انجامـید ؟ او درون پاسخ گفت: امدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند.» توجه هست که این فجایع درون شرایطی صورت مـی پذیرفت کـه خوارزمشاه ترسان و خوفناک از رویـارویی با مغولان از شـهری بـه شـهری دیگر مـی گریخت و سه امـیر بزرگ سپاه مغول بـه دستور چنگیز درون پی او بودند. سلطان فراری سرانجام چون خبر نزدیک شدن سپاهیـان مغول را شنید بر کشتی سوار شده و به جزیره ی ابسکون از جزایر دریـای مازندران گریخت. اما دیرزمانی نپایید کـه مرگ او را دربرگرفت. وی سرانجام درون سال (۱۲۲۰م/۶۱۷ق) « جان بـه حق تسلیم کرد » بعد از مرگ سلطان محمد خوارزمشاه ؛ فرزندش جلال الدین بنا بـه سفارش پدر بر تخت شاهی نشست وچنگیرخان بـه محض اگاه شدن از مرگ خوارزمشاه رو بـه سوی جلال الدین نـهاد لیکن زمانی بـه غزنین کـه جلال الدین درون ان تاج بـه سر نـهاده بود رسید کـه پیش از دو هفته از رفتن جلال الدین بـه نیت عبور از سند سپری شده بود. بنابراین بـه تعقیب او پرداخت و در کنار رود سند بـه او رسید. درون ساحل رود سند به سال (۱۲۲۱م/۶۱۸ق) نبردی نابرابر اغازیدن گرفت و با وجود مقاومت دلیرانـه و سرسختانـه ی جلال الدین ؛ چنگیزیـان شاهد پیروزی را بـه اغوش برگرفتند اما نتوانستند بـه جلال الدین دست یـابند ؛ چرا کـه خوارزمشاه خود را بـه اب افکند و جان خویش را نجات داد. گریز او و زنده ماندنش کـه بر خلاف پدر مبارزه و نبرد با مـهاجمان را پیشـه ی خویش ساخته بود سبب گردید که تا فکر از مـیان برداشتن او به منظور مدتها مـهاجمان مغول را مشغول خود نماید.

سرانجام بیماری بـه سراغ چنگیز امد و او کـه مرگ خود را نزدیک مـی دید فرزند خود، اکتای، را بـه جانشینی کاندید نمود و فرمان داد که تا مـیان اوکتای و برادران پیمان نامـه ای نوشتند کـه به موجب ان هیچیک از برادران از فرمان اوکتای سرپیچی نکنند. چنگیز مغول درون رمضان سال (۱۲۲۷م/ ۶۲۴ق) درگذشت و بدین ترتیب او کـه در سال خوک بـه دنیـا امده بود و در سال خوک بر تخت سلطنت جلوس یـافته بود با مرگ خود درون سال خوک ؛ جهانی را از شر خویش رهانید.

دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

غـــــــــــوریـان

سلسله غوریـان درون زمان علاولدین حسین بر اثر قدرتی كه بـه دست آورده بودند بـه ممالك اطراف دست انداخت و هرات و بلخ را متصرف شد. این پیشروی باعث بروز جنگ مـیان او سلطان سنجر سلجوقی گردید و علاوالدین دراین جنگ شكست خورد و اسیر گردید. ولی آزاد گردید و به غور برگشت. نمایش دیگر قدرت غوریـان حمله برق آسا بـه غزنین و تصرف آنجا بود كه تحت حاكمـیت بهرامشاه قرارداشت. ولی این پیروزی دیری نپایید زیرا بهرامشاه با لشكری از هند بـه غزنین حمله نمود و با قتل سیف الدین دوباره غزنـه را درون كنترول خود گرفت. این ماجرا وسیله و انگیزه اصلی ادامـه لشكر كشی ها وانتقام گیری ها مـیان غوریـان و غزنویـان گردید.

غور ناحیـه‌ای كوهستانی و وسیع بین هرات و غزنـه با مركزیت شـهر فیروزكوه بوده است. مورخین نسب غوریـان را بـه ضحاك تازی مـی‌سازنند كه وقتی فریدون بر او پیروز شد طایفه‌ای از اولاد او بـه غور گریختند و قلعه‌های مستحكمـی بنا كردند و حكومت غور درون اولاد ضحاك موروثی شد. غور درون سال (سی ویک- ه‍.ق) درون عهد خلافت عثمان (رض) و یـا طبق قول جوزجانی درون عهد خلافت حضرت علی (ع) فتح شد و شنسب از دست حضرت علی عهد و لواء حكومت غور را دریـافت داشت لذا بـه آنان، آل شنسب هم مـی‌گویند. در ابتدا حكومت غوریـان بـه منطقه غور محدود مـی‌شد.

آنان با حاكمان اموی مخالفت بودند لذا درون قیـام ابومسلم و دعوت عباسیـان حضور داشتندو بعدها درون دورۀ هارون الرشید امـیر نـهاران از او عهد و لواء گرفت. غوریـان درون دورۀ محمود غزنوی شروع بـه افزایش متصرفات خود كرده بـه مرور بر خراسان، غزنـه، بامـیان و هند مسلط شده امارت خود را بـه سلطنت تبدیل كردند.

سلطان سیف‌الدین سوری - او مؤسس سلسله غوریـان است؛ غزنین را كه تحت حاكمـیت بهرامشاه بود تصرف كرد ولی بهرامشاه با لشكری از هند بـه غزنین آمده با قتل سیف‌الدین سوری دوباره غزنـه را تصرف كردو بعد از سیف‌الدین برادرش، سلطان علاءالدین حسین، (پنجصدوچهل وچهار که تا پنجصدوپنجاه وشش ه‍.ق) بـه قصد انتقام او بـه غزنین لشكر كشید و آن چنان غارت و شـهرسوزی بـه بار آورد كه بـه علاءالدین جهان­سوز مشـهور شدواو با سلطان سنجر سلجوقی بـه مخالفت برخاست، سنجر بـه جانب غور آمد و او را دستگیر ولی بعدها بـه خاطر لطافت طبع و شعرش او را حریف بزم و ندیم خود گردانید و بعد از مدتی دوباره او را بـه حكومت غور فرستاد.

بعد از مرگ علاءالدین حسین بزرگان و امراء پسرش سلطان سیف‌الدین محمد را بـه سلطنت نشاندند. وی فردی دیندار و رعیت‌پرور بود، بـه جبران ظلم و ستم پدر پرداخت، داعیـان اسماعیلی و پیروان آنـها را درون قلمرو خود كشت و خود درون جنگ با غزها كشته شد.

بعد از او سلطان غیـاث‌الدین محمدبن سام (پنجصدوپنجاه ونو- ه‍.ق) بـه سلطنت رسیده درون سال پنجصدوشصت ونو، غزنین و هرات را تصرف كرد دو سال بعد پوشنگ را گرفت بدین سان ملوك سیستان هم اظهار انقیـاد كردند و در سال پنجصدونودوهفت، با فتح شادیـاخ حكم او درون تمام خراسان نافذ گشت. بعد از وی سلطان معزالدین محمدبن سام و شـهاب‌الدین كه درون سال پنجصدوهفتادویک، مولتان که تا دهلی را تصرف كرده بود فتوحات را درون هند دنبال كرد. او ممالك را بر آل سام تقسیم كرد و عازم غزنین شد و به تهیـه اسباب نبرد با خوارزم پرداخت ولی از سلطان محمد خوارزمشاه شكست خورد درون این اوضاع عده‌ای از غلامانش نیز ادعای استقلال نمودند. معز الدین سرانجام درون سال ششصدودو، توسط فدائیـان اسماعیلی كشته شد. بعد از او سلطان غیـاث‌الدین محمود بن محمد سام بـه سلطنت رسید کـه اعیـان غور و خراسان و حاكم غزنین و حاكم دهلی با اعزام رسولانی اظهار انقیـاد و اطاعت كردند. درون تمام ممالك غور و غزنـه و خراسان و هند خطبه و سكه بـه نام او شد.

غیـاث‌الدین با سلطان محمد خوارزمشاه روابط دوستانـه داشته. اما چون علیشاه برادر سلطان محمد خوارزم شاه بـه او پناهنده شد و وی او را حبس كرد طرفداران علیشاه او را درون سال ششصدوهفت كشتند. بعد از قتل پدر امرای غور، بهاء الدین سام را بـه تخت نشاندند ولی سه ماه بعد علاءالدین اتسز كه درون دربار خوارزمشاه بود غور را گرفت. و چون سلطان علاءالدین اتسز فرزند علاءالدین حسین جهانسوز بر فیروز كوه استیلا یـافت اعیـان غور تابع او شدند ولی اتسز بـه زودی از تاج‌الدین یلدوز حاكم غزنین شكست خورد كشته شد. بعد از علاءالدین اتسز سلطان علاءالدین محمد ابوعلی بـه تكاپو درون مملكت غور پرداخت ولی درون سال ششصدویـازده، سلطان محمد خوارزم شاه یكی از امرای خوارزم را بـه حكومت غور نصب كرد و به حكومت غوریـان پایـان داد.

 حكومت غوریـان درون توسعۀ اسلام درون هند نقش مؤثری داشتند و دانشمندان زیـادی درون این دوره از ایران بـه هند كوچ كردند كه باعث رونق مدارس و مساجد شدند. غوریـان ابتدا بر مذهب كرامـیه بودد و از دورۀ عیـاث‌الدین با گرایش او بـه شافعیـه پیرو اهل سنت شدند. تشكیلات اداری آنـها مشخص نیست ولی سلطان فرماندۀ كل سپاه و در تمام امور مملكت صاحب اختیـار بود. از لحاظ اقتصادی هم بـه خاطر وجود معادن فلز و تخصص و مـهارت آنـها درون استخراج و ساخت اسلحه و نیز غنائمـی كه از هند آمد درون رفاه و آسایش بودند و تا مدتها بـه صادرات اسلحه اقدام مـی‌كردند.

سوریـان طایفه ئی بودند از افغانان خراسان و غور کـه تا کنون هم بنام (زوری) درون بادغیس هرات درون حدود زور آباد (زور ابدیـاقوت) شمال غرب هرات موجودند، درون دوره قبل الاسلام نیز این دودمان درون کوهسار تخارستان و غور و هرات و خراسان حکمرانی داشتند و بقلب غرشاه پاد مـیشدند و منسوبند بـه شخصیت افسانوی قدیم ضحاک فردوسی (در منابع پشتو بحواله تاریخ سوری سهاک، درون طبری والبیرونی و ابن بلخی - بیور اسپ ازدهاق - درون مسعودی ده اک (که بقول طبری شکل معرب آن از دهاق است) اوستا: دهاکه = اژی دها = اژدها پارسی - اژدهار پشتو) و اعلام خراسانی مانند ضحاک (حدود چهارصد) نام پدر عبدالحی گردیز نویسنده زین الاخبار و ضحاک شیبای (حدود دوصد وهشتادوهفت - هـ) فقیـه طاهری، و ضحاک شـهری نزدیک بامـیان و سهاکا (قبیله معروف آریـائی قدیم کـه تان بنام شانست) و سهاک (صورت مفغن آن) و سهاکزی کـه نامـهای اعلام و قبایل افغان هست وانمود مـیکنند کـه این نام ریشـه قدیمـی درون اعلام افغانستان قدیم دارد.

 دیگر از اعلام این دودمان بسطام، (صورت معرب گستم و ستهم بمعنی پهلوان) هست که فردوسی هم از او ذکری دارد. این شخص درون شغنان و بامـیان و تخارستان و غور حکمرانی کرد، و بعد از آن امـیر سور و سام سپه سالار دو برادر از همـین طائفه درون غور دست داشتند و امرای اقوام سوری منسوب بدین نامند، کـه فردوسی و مورخین دیگر ماهوی سوری نژاد، و لاذری جبل زور و بت معروف آنرا کـه هیون تسنگ درون (ششصدوسه- ع) بنام (شون) دیده بود ذکر مـیکنند، و ابن فندق درون تاریخ بیـهقی نیز از سوری عمـید خراسان درون عصر سلطان مسعود ذکری دارد و در ازمنـه بعد شیر شاه سوری معروف نیز ازین قبیله افغانی درون هند برخاست.

یکی از مشاهیر دودمان سوری شنسب بن خرنک هست که بروایت منـهاج سراج بحواله کتاب نسب نامـه فخرالدین مبارکشاه معاصر حضرت علی (ع) بود و بردست آنحضرت ایمان آورد، و این اولین حکمدار غوریست کـه در دورهَ اسلامـی ازو خبری داریم، و امـیر پولاد غوری یک از فرزندان او بود، کـه اطراف جبال غور درون تصرف داشت، و نام پدران خود را احیـاء کرد، و چون صاحب الدعوت العباسیـه ابومسلم مروزی خروج کرد، امـیر پولا حشم غور را بمدد ابومسلم برد، و در تقویت آل عباس آثار بسیـار نمود، و مرکز حکمداری امـیر پولادمندیش غور بود، و برتمام جبال غور و مضافات آن حکم مـیراند یکنفر فرزند امـیر پولاد را کـه امـیر کرور نامداشت از روی عنعنـه مردم قندهار و متن کتاب پته خزانـه بحواله تارخی سوری محمد بن علی بستی مـیشناسیم، کـه به سال (صدوسی ونو- ه) درون مندیش غور امـیرو بنام (جهان پهلوان) کـه از القاب پهلوانان فردوسی هست شـهرت داشت، وی بربالشتان (والشتان شمال قندهار) و خیسار و تمران و برکوشک (قلاع معروف غور) تصرف داشت، و پهلوانی بود کـه با ده تن مـیجنگید، و بدین سبب او را کرور (در پشتو بمعنی محکم و سخت) مـیخواندند، اقتدار این دودمان که تا زمـینداوری و بست و الشتان مـیرسید، وی نیز درون جنگهای انقلاب خلافت از دودمان اموی بعباسی با ابومسلم همراه بود، و پته خزانـه یک حماسه پشتوی او را بحواله تاریخ سوری نقل کرده، و او را دارای کلام متین مـیخواند، دراین حماسه قدیم خود امـیر کرور جهان پهلوان، احاطه حکومت خود را از مرو و هرات که تا جروم (گرمسیر) و غرج و تخار مـیشمارد و گوید کـه زرنج (سیستان) را بتیغ تیز کشودم. این شعر حماسی او از قدیمترنی آثار حماسی خراسان هست و از روحیـه قوی و غرور ملی و جهانگیری و جهانگشائی او حکایـه مـیکند، و الفاظ و کلماتی دارد کـه اکنون درون زبان پشتو زنده و مستعمل نیست. امـیر کرور بسال (هشتصد - مـیلادی) درون جنگهای پوشنگ (غرب هرات) کشته شد و امـیر ناصر فرزندش بعد از وی بر غور و بست و زمـینداور حکم راند.

منـهاج سراج بعد از امـیرر پولاد که تا عهد هارون الرشید (حدود هفتصدوهشتادوشش - م) ذکری از حکمرانان این دودمان ندارد، و این خلا را خوشبختانـه پته خزانـه بحواله تارخی سوری محمد بستی پرکرده و از امـیر کرور و امـیر ناصر با قدری تفصیل ذکر مـیکند، و باز منـهاج سراج امـیر دیگر این خاندان را بنجی بن نـهاران شنسبی یکی از کبار ملوک غور مـینویسد، کـه با یکنفر امـیر معاصر غوری ششی بن بهرام بدربار هارون الرشید رفتند، و امـیر بنجی بلقب (قسیم امـیرالمومنین) بامارت غور، و امـیر شیش بـه پهلوانی لشکر غور شناخته شدند امرای غور از نسل همـین بنجی و سپه سالاران غور از نژاد شیش اند، کـه در عصر صفاریـان بلاد نیمروز و بست و داور را تاتگین آباد و رخج گرفته، امـیر آنجا را مستآصل کرد، درینوقت امـیر سوری بر جبال غور امـیر بود، و هنور نصف مردم غور مسلمان نبودند، و بعد ازین امـیر سبکتگین نیز بر غور حمله ها نمود، کـه با استقلال دودمان سوری صدمـه رسانیده نتوانست و طوریکه درون احوال عزنویـان خواندید سلطان محمود نیز بر غور تاخت ولی امـیر غور کـه درینوقت محمد سوری بود، گاهی اطاعت کردی و زمانی تمرد ورزیدی، که تا سلطان محمود بقول بیـهقی (ده چهارده - م) و بقول ابن اثیر از راه بست و خوابین جنوب غور با لشکر گران بغور آمد، کـه در مقدمـه لشکر او التونتاش حکمران هرات و ارسلان جاذب حکمران طوس بودند، و امـیر محمد را بعد از جنگی کـه به مدد ده هزار لشکر خود کرد، درون قلعه آهنگران محصور داشت.

محمد بعد از مدتی از قلعه بر آمده و بسلطان تسلیم شد، سلطان او را با پسر کهترش شیش بـه غرنی برد، و در راه بـه حدود گیلان (نزدیک غزنـه) زهری را کـه در زیر خاتم خود تعبیـه کرده بود خورد و در گذشت، و مذلت و اسارت را قبول نکرد. بعد از مرگ محمد از طرف سلطان محمود امـیر بو علی بن محمد سوری درون جبال مندیش غور بر جای پدر نشست و مطیع سلطان بود. و در غور بـه بنای مدارس و مساجد و قصر ها پرداخت و شخص علم دوستی بود، وی که تا اواخر عهد محمودی حکمرانی کرد، ولی درون عصر مسعود عباس بن شیش (برادرزاده بو علی) بر خاسته و عم خود را قید کرد، و بر تخت شاهی غور نشست.

 

عباس مردی ستمگار و بیباک بود، و در علم نجوم ذوقی داشت. درون ولایت مندیش درون قلعه سنگه رصد گاهی را ساخت. ولی مردم از جور او بدربار سلطان ابراهیم غزنوی نالیدند، ابراهیم نیز بر غور لشکر کشید، و امـیر عباس را بغزنـه زندانی کرد و امارت غور را بـه فرزندش امـیر محمد بن عباس کـه مطیع درون بار غزنـه و مردی پسندیده سیرت و عالم نواز و عادل بود سپرد و بعد از محمد فرزندش قطب الدین حسن بن محمد بن عباس کـه پادشاه بزرگ و جد سلاطین غور هست بتخت رسید ووی عصات غور را بجنگ مطیع گردانید، و در جنگی کـه بپای کوشک و جیرستان (جنوب غربی غزنـه) با یـاغیـان کرد کشته شد (حدود چهارصدونودوسه- هـ) و پسرش ملک عزالدین حسین بر تخت غور نشست، وی با دولت سنجوی روابط دوستانـه داشت، و پادشاه نیکو عهد و پسندیده اخلاق و عالم پرور بود کـه هفت فرزند او خراسان و غور و زابل و غزنـه و بامـیان و تخارستان را درون سلطنت خود شامل د، و هریکی بر یکحصه حکم مـیراند بدین تفصیل:

 -> قطب الدین محمد کـه رسمآ لقب قدیم بویم (غرشاه) را بعربی (ملک الجبال) لقب خود قرار داد، و قلعه شـهر فیروز کوه را تعمـیر کرد، درون ولایت ورشاد (ورساد) کـه قلمرو او بود با برادران خود مناقشتس کرد و بغزنـه رفت و در آنجا از طرف بهرامشاه غزنوی کشته شد (یـازده چهل وشش - م) و همـین قتل سبب اختلاف دودمان غوری و غزنوی گردید.

 - > بهاءالدین سام درون سنگه مندیش غور بود، چون سلطان سوری بغزنی رفت فیروز کوه را نیر باو گذاشت و در (یـازده چهل ونو- م) درون فیروز کوه بر تخت نشست، با شاران غرجستان دوستی کرد، درون گرمسیر قصر کجوران (کجران کنونی بین قلعه بین قندهار و غور) و در جبال هرات قلعه شیرسنگ و در غرجستان قلعه بندار و قعله فیوار مـیان غرجستان و مادین بنا کرد، و ملک بدرالدین گیلان (ملکه گیلان) کـه از نسب شنسبانیـان بود بحباله آورد، کـه مادر دو پسر معروف او سلطان معزالدین محمد سام و سلطان غیـاث الدین محمد سام باشد.

سلطان بهاءالدین بغرض خوانخواهی برادر خود سلطان سوری لشکر جای جروم و غرجستان فراهم آورده و بر غزنین تاخت، ولی درون گیلان (غزنی) از جهان رفت، وی درون سفر غرنی تخت غور و جبال را بـه سلطان علاءالدین حسین برادر خود گذاشته بود.

 - > ملک شـهاب الدین محمد خرنک بن حسین خطه مادین باو تعلق داشت کـه ولایتی بود از غور و فرزندش ملک ناصرالدین ابوبکر درون حدود (دوازده بیست ویک - م) برولایت گزیو و تمران (شمال قندهار) حکمران بود، و بعد ازتاختن چنگیز بـه دهلی بدربار التتمش بـه هند رفت، و در حدود (ششصدوبیست - هـ) درون آنجا از جهان گذشت.

- > ملک شجاع الدین علی بن حسین کـه دذ ولایت جرماس غور حکمرانی داشت، و بعد از علاءالدین ابوعلی پسرش درون غور بجایش نشست، و در عهد سلطان غیـاث الدین خطهَ غور و بست و و جیر و گرمسیر و درمشان و روزگان و غزنین باو سپرده شد، و بعد از فتح خراسان درون نیشاپور حکمران بود، و سلطان معزالدین او را بر غرجستان و زمـینداور حکمران گردانید و در (ششصدویک - هـ) کاخ جناباد ملاحده قهستان را فتح کرد، ولی بعد از شـهادت سلطان معزالدین درون قلعه اشیـار غرجستان محبوس گشت.

- > علاءالدین حسین بن حسین کـه در وجیرستان غور حکمران بود، بعد از انتقال برادر خود سلطان بهاءالدین بر تخت ممالک غور درون فیروزکوه نشست، و لشکر های غور و غرجستان را فراهم آورده روی بغرنـه نـهاد. سلطان بهرامشاه از غزنـه با لشکر غزنـه و هندوستان بر آمد، و از راه گرمسیر و تگین آباد بـه زمـینداور آمد، علاءالدین کـه جنگ را بـه خونخواهی دو برادر خود مـیکرد، درون نزدیکی های تگین آباد با لشکر بهرامشاه مصاف داد. و بعد از آن دوبار درون حدود غزنـه مقاومت غزنویـان را شکسته بر پایتخت دولت غزنـه قابض شد (پنجصدوچهل وشش- هـ) وی آن شـهر عظیم را بخاک برابر ساخت و سکنـهَ آنرا هشت روز کشتار عام نمود، و از آنجا روی بـه بست و زمـینداور آورد، شـهر بست را کـه بعمارت و قصور محمودی درون آفاق مثل آن نبود، نیز تخیریب کرد، و بنابرآن بـه (جهانسوز) معروف شد. وی بعد ازین فتح تخارستان را نیز بـه دولت غوریـه مرکزی ملحق کرد، و ببرادر خود فخرالدین سپر. علاءالدین بعد ازین با دولت سنجری و سلجوقی درون آویخت، سلطان سنجر با وی درون قصبه ناب هریوالرود مصاف داد و چون مردم از رفتار علاءالدین منضجر بودند، شش هزار سوار لشکریـان خلجی و ترک او بـه سنجر تسلیم شدند، و خود علاءالدین بدست سنجر گرفتار شود، ولی چون سلطان سنجر از دست غزان مضمحل گردید، علاءالدین را نوازش و امداد داده بغور باز فرستاد.

وی متمردان ولایت کاسی غور را مطیع کرده بـه فیروز کوه آمد، و چون مردم درون غیـاب وی ملک ناصرالدین حسین بن محمد را از مادین آورده و برتخت فیروزکوه نشانیده بودند وقتیکه از غودت علاءالدین شنیدند ناصرالدین را بکشتند، و بعلاءالدین تسلیم شدند. وی بامـیان تخارستان و بلاد جروم (گرمسیر) و داور وبست و تولک جبال هرات و غرجستان مرغاب را نیز درون تحت اطاعت سلطنت غور درون آورد و رسل ملاحده الموت را نیز بـه کوهسار غور راه داد، و در حدود (551 هـ یـازده پنجاه وشش- م) درون سنگه غور از جهان رفت.

چون بعد از وی پسرش سیف الدین محمد برتخت فیروزکوه نشست رسل ملاحده را کشتار کرد، و بدفع فتنـه غزان کـه بحدود هرات و قادس رسیده بودند همت گماشت، ولی زیـاده از یکسال زنده نماند، و در روز جنگ غزان بدست سپه سالار شیش غوری کشته شد علاءالدین جهانسوز اولین سلطان بزرگ غوریست کـه مملکت افغانستان را تمامآ درون تحت اداره واحد درون آورده و بمرکز فیروزکوه وصل کرد.

- > سلطان سیف الدین سوری (یـازده چهل ونو- م) اولین پادشاهی هست از غوریـان کـه لقب سلطان گرفت، مرکز شاهی او حصار استیـه غور بود. چون برادرش قطب الدین ملک الجبال درون غزنی کشته شد سلطان سوری با بهرامشاه غزنوی جنگ کرده و او را بـه وادی کورم دوانید، و خود وی بر تخت غزنـه نشست، و غور را بـه برادر خود سلطان بهاءالدین گذاشت، ولی درون موسم زمستان چون علاءالدین حسین برادرش از غزنی بـه غور رفت بهرامشاه با لشکر افغان خلجی (غلجی) از طرف شرق بر غزنـه تاخت آورد، و سلطان سوری را با وزیرش سید مجدالدین موسی بگرفت و بسرپل طاق غزنـه بیـاویخت، که تا که برادرش جهانسوز با نتقام وی غزنـه را ویران کرد.

- > ملک فخرالدین مسعود از همـه برادران مـهتر بود و در کاسی غور امـیر شد. چون سلطان علاءالدین جهانسوز بعد از فتح غزنـه تخارستان را نیز منقاد نمود، ملک فخرالدین مسعود برادر مـهتر خود را بر بامـیان حکمران گردانید، وی جبال شغنان و تخارستان را که تا درواز و بلور و وخش بدخشان درون ضبط آورد، و طوریکه درون احوال غیـاث الدین محمد مـیخانید، درون جنگ راغ زر بدست برادر زاده گان خود گرفتار آمد، و واپس بـه بامـیان فرستاده شد، و در آنجا درون گذشت (حدود یـازده پنجاه وپنج - م) بعد ازو پسر بزرگش شمس الدین محمد درون بامـیان امـیر وازدربار فیروز کوه و حضرت سلطان غیـاث الدین نیز برسمـیت شناخته شد وی بخل و چقانیـان و وخش و جروم (گرمسیر) و بدخشان و جبال شغنان را بدست آورد و در جنگ رودبار مرو با لشکر غور بدفع سلطانشاه خوارزمشاهی مشارکت کرد و لقب سلطان یـافت، و پس از وفات او فرزندش بهاءالدین سام کـه پادشاه بزرگ و علمدوستی بود بر تخت بامـیان نشست (یـازده هشتادونو- م) درون باروی مجمع علماء بود، امام فخرالدین رازی و شیخ الاسلام جلال الدین و راسد وافصح العجم مولانا سراج الدین بـه دربارو او بودند.

سلطنت وی از کشمـیر که تا غزنـه که تا کاشغر و ترمذ و بلخ و جنوبآ که تا اقاصی غور و غرجستان مـیرسید، و غور و غزنـه و بامـیان درون تحت فرمان او بود. چون سلطان معزالدین بـه شـهادت رسید (دوازده پنج - م) امرای مملکت او را بـه غزنـه طلب د، ولی درون گیلان بعد از چهارده سال شاهی از جهان رفت، و فرزندش جلال الدین علی بجای پدرنشست و علاءالدین برادر خود را بـه تخت غرنـه بنشاند.

چون لشکریـان غوری و غزنـه تاج الدین یلدوزاز دره کرمان حدود کورم بر علاءالدین تاختند. بنا برآن از بامـیان بـه مدد برادر آمد، و در غیـاب او عمش علاءالدین مسعود بن شمس الدین محمد بر تخت بامـیان قبضه کرد، و وزارت بـه صاحب وزیر داد، ولی جلال الدین بزودی بعد از تصفیـه غزنـه بـه بامـیان آمده عم خود را با وزیر وی بکشت. چون تاج الدین یلدوز دفعه دوم بر غزنی حمله کرد، و لشکریـان علاءالدین را درون رباط سنقران (شنغران) بشکست، و او را درون غزنی حصار داد، جلال الدین از بامـیان بمدد برادر آمد، ولی هردو برادر بدست یلدوز افتادند، و واپس بامـیان فرستاده شدند و در انجا درون گذشتند (حدود دوازده پانزده - م) این بود مختصری از احوال هفت برادر غوری کـه شـهنشاهی غور را تشکیل د و بعد از آنـها سلطان غیـاث الدین بن محمد سام بهاءالدین قسیم امـیرالمومنین کـه از ملوک بزرگ غوریست پادشاه شد، وی با برادرش معزالدین بـه امر عم خود علاءالدین درون قلعه وجیرستان زندانی بود، ولی سلطان سیف الدین بن علاءالدین آنـها را رها کرد.

 غیـاث الدین درون جنگ غزان با وی همراه بود. چون سیف الدین بدست سپه سالار خود کشته شد همـین سپهسالار شیش لشکر غور و غرجستان را بیـاورد و با غیـاث الدین بیعت د، و او را بر تخت فیروزکوه نشاندند وی برادر خود معزالدین را بر تبه سرجاندار حکمران ولایت استیـه و کجوران گردانیدف و ابوالعباس شیش را کـه بعد از کشتن سلطان سیف الدین قوتی بهم رسانیده بود بکشت. درینوقت عم غیـاث الدین یعنی ملک فخرالدین مسعود حکمران بامـیان از ملک علاءالدین قماج سنجری حکمران بلخ و تاج الدین یلدوز حکمران هرات امداد طلبیده با لشکر بامـیان و بلخ و هرات بر فیروز کوه حمله آورد، و در موضع راغ زر مصاف اراستند. ولی پهلوانان غور درون مرحله اول ملک یلدوز هرات را درون بین لشکر خودش بکشتند و هراتیـان را بپراگندند.

بعد از آن لشکر بلخ را نیز بشکستند و سرقماج را بد، و به نزد ملک فخرالدین بامـیان فرستادند، و خود وی را محاصره د، و غیـاث الدین و معزالدین عم خود را محترمانـه بگرفتند و بطرف بامـیان باز گردانیدند.

سلطان غیـاث الدین بعد ازان گرمسیر و زمـینداور را بدست آورد، و قادس و کالیون و فیوار و سیفرود و غرجستان و طالقان و گرزیوان را نیز بـه سلطنت غور ضمـیمـه گردانید، و برادر خود معزالدین را از جروم (گرمسیر) و تگین آباد و سیستان بطرف غزنـه و زاول و کابل فرستاد، وی لشکر غزان را کـه درینوقت بر غزنـه دست یـافته بودند بسال (یـازده هفتادوسه - م) از غزنـه بعد راند و پایتخت غزنویـان را نیز بـه غور ضم کرد، و بفتح هرات نیز همت گماشت، و بهاءالدین طغرل یکی از بندگان سنجر کـه بر هرات دست یـافته بود از پیش لشکر سلطان بـه خوارزم رفت، و هرات درون سال (پنجصدوهفتادویک - ه) و بعد ازان فوشنج ضمـیمـه مرکز غور شد.

درینوقت ملوک سیستان (که شرح آنـها گذشت) نیز انقیـاد نمودند، و بلاد شمالی مانند طالقان، اندخوی - مـیمنـه - فاریـاب - پنجده، مرودزق و خلم نیز فتح شدند. چون جلال الدین محمود پسر ایل ارسلان خوارزمشاه بـه مدد خطائیـان اطراف شمالی مملکت را مزاحمت داد، بنابران غیـاث الدین بسال (یـازده نودودو- م) لشکر غزنـه را تحت قیـادت معزالدین و لشکر بامـیان را بقیـادت ملک شمس الدین و لشکر سیستان را برهنمائی تاج الدین حرب درون رودبارمرو فراهم آورد، و در سواحل مرغاب خوارزمشاهیـان را بشکست و درخراسان را صاف کرده که تا نیشاپور پیش رفت، و آنرا بملک ضیـاءالدین ابوعلی شنسبانی سپرد و مروشاهجان را نیز گرفته و ملک نصیرالدین زنگی پسر فخرالدین مسعود بامـیانی سپرده شد. چون غیـاث الدین مملکت را باز مرکزیت بخشید و تمام سرزمـین آسیـای مـیانـه را از هندوستان که تا عراق و از چین و جیحون که تا دریـای هرمز زیر پرچم فیروزکوه غور درون آورد، و یگانـه شـهنشاه بزرگ خراسان شمرده شد، خلیفه بغداد الناصرالدین الله نیز سفرای خود ابن ربیع و قاضی مجدالدین قدوه و ابن الخطیب را بدربار فیروزکوه فرستاد و سلطنت غوری را برسمـیت شناخت و از دربار غور نیز سراج الدین محمد جوزجانی برسم سفارت بـه بغداد رفت، و بدینطور روابط حسنـه سیـاسی دو شـهنشاهی بزرگ فیروزکوه و بغداد قایم گردید.

سلطان غیـاث الدین از بزرگترین سلاطین غوریـه و شرق است، کـه شخصی علمدوست و مـهربان و عادل بود. بدربار وی علما و دانشمندان فراهم بودند، وی بعمر شصت وسه سالگی درون شـهر هرات روز بیست وهفت جمادی الاولی (پنجصدونودونو هـ) از جهان رفت، و در مسجد بزرگ کـه خودش ساخته بود مدفون است. و این مسجد که تا کنون درون شـهر هرات باقی است.

وی اولآ مانند اسلاف خود بر مذهب محمد کرام سیستانی بود، ولی بعد ازان مذهب شافعی را قبول کرد. از مشاهیر علمای درون باروی قاضی وحیدالدین شافعی مرورودی و صدرالدین کرامـی نیشاپوری و قضات ممالک او قاضی القضات معزالدین هروی و قاضی شـهاب الدین هرمابادی، و وزیران او شمس الملک و عبدالجبار گیلانی و فخرالملک شرف الدین فزداری و مجدالملک دیوشاری و عین المک سوریـانی و ضهیرالملک سجزی و جلال الدین ریوشاری و عین الملک سوریـانی و ظهیرالملک سجزی و جلال الدین ریوشاری بودند. درون تابستان دارالملک او فیروز کوه و در زمستان زمـینداور بود، درون توقیع خود (حسبی الله وحده) نوشتی.

بعد از مرگ سلطان غیـاث الدین محمد سام فرزندش غیـاث الدین محمود کـه مردی عیـاش بود از طرف عمش معزالدین بحکمرانی بست و فراه و اسفزار گماشته شد، وی لشکر فراهم آورده که تا مرو و شاهجان پیش رفت، و بعد از شـهادت معزالدین بسال (ششصدودو- ه) از بست براه زمـینداور بر غور تاخت و فیروز کوه را از ملک علاءالدین ابوعلی گرفته سرزمـین غور را با غرجستان و تالقان و گرزیوان و قادس و گرمسیر درون تحت تصرف گرت و وراث ملک پدر و عم شد. وی تاج الدین یلدوز را کـه یکی از خدمـه معزالدین محمد بود چتر و مثال حکمرانی غزنین که تا مجاری دریـای سند فرستاد، و در سال (ششصدوپنج - هـ) سلطان قطب الدین ایبک را مثال ممالک هندوستان داد، و بدینطور سلطنت غور که تا اقاصی هند با لواسطه قایم ماند.

در سال (ششصدوهفت - هـ) ملک رکن الدین ایرانشاه محمود پسر ملک علاءالدین ابوعلکی با پنجاه هزار لشکر غزنـه و کاسی بر غور و فیروز کوه تاخت ولی غیـاث الدین محمود سر او را ببرید و علاءالدین اتسز حسین شنسبی کـه به مدد سلطان محمود خوارزمشاه با لشکر بلخ و مرو و سرخس و رودبار از راه تالقان بر غور تاخته بود غیـاث الدین محمود بین مـیمنـه و فاریـاب درون سالوره با آنـها مصاف داد، و لشکریـان خوارزمشاهی و اتسز را بشکست، و بعد از آن چون علیشاه پسر تکش خوارزمساه از برادر خود بدربار غور گریخت وغیـاث الدین محمود اورا درون قصر برکوشک محبوس کرد، چاکران علیشاه او را بسال (ششصدوهفت - هـ) بکشتند.

وی پادشاه بخشاینده و عادل و حلیمـی بود کـه ازخزاین پدر خود (هشتصد) صندوق جنس گران قیمت وموازی چهارصد شترو را بمردم نثار کرد. بعداز مرگ غیـاث الدین محمود فزرند چهارده ساله اش بهاءالدی سام از طرف امرای غور برتخت فیروز کوه نشانده شد بعد از سه ماه سلطان علاءالدین اتسز شنسبی بـه مدد سلطان محمود خوارزمشاه و امـین حاجب ملک خان هرات برفیروز کوه حمله کرده و در جمادل الاول (ششصدوهفت - ه) این شـهر را بگرفتند، و بهاءالدین را با مخدرات دومان شاهی بـه خوارزم نفی د.

بعد از آن علاءالدین اتسز بن علاءالدین حسین جهانسوز بر تخت فیروز کوه نشست و تا (چهار) سال حکم راند و در گیلان با ملک تاج الدین یلدوز و مویدلملک محمد بن عبدالله سیستانی وزیر غزنـه مصاف منـهزم شد، و بعد از آن ملک نصیرالدین حسین امـیر شکار از غزنی بر غور تاخت و در جرماس علاءالدین اتسز را بکشت و غور را درون تحت سلطنت غزنی آورد. درون حدود (ششصدویـازده - هـ) بود کـه تاج الدین یلدوز از غزنی علاءالدین درون غور را بتخت فیروزکوه باز فرستاد، ولی علاءالدین درون (ششصدودوازده - ه) بدست سلطان محمود خوارزمشاه افتاد، و بخوارم بمرد و تمام غور درون سلطه خوارزمشاهی آمد.

اما برادر دیگر سلطان غیـاث الدین محمد کـه ابوالمظفر معزالدین محمد بن سام قسیم امـیرالمومنین باشد نیز از بزرگترین پادشاهان آل شنسب و مشرق هست که درون حضور برادر خود سر جاندر (فرمانده گارد شاهی) بود، و بعد ازان حکمرانی ولایت کجوران واستیـه غور یـافت (پنجصدوپنجاه وهفت - هـ) و بلاد گرمـیسر را تاتگین آباد بدست آورد، وسلطه دوازده ساله غزان را درون غزنـه خاتمـه داد، و با مرسلطان غیـاث الدین محمد بر تخت غزنی جلوس کرد درون سال (پنجصدوهفتاد - ه) گردی را فتح کرده و ملتان را از قرآمطه بگرفت و بسال (پنجصدوهفتادوسه - ه) گردیز را فتح کرده و ملتان را از قرآمطه بگرفت و بسال (پنجصدوهفتادوسه - هـ) عصات سنقران را گوشمالی داد، از جنگ بهیم دیو نـهرواله بیمراد برگشت و در (پنجصدوهفتادوپنج - ه) فرشور (پیشاور) و در (پنجصدوهفتادوهفت - هـ) لاهور را بگرفت و بعد از آن که تا آخر عمر تمام هندوستان را فتح کرده و به نور اسلام روشن گردانید.

از وقایع مـهم عصروی درون افغانستان جنگ سلطان معزالدی محمد هست با کفار خطاوملوک ترکستان درون اندخود، کـه سالار حسین خرمـیل ملک گرزیوان درون مقدمـه لشکر او بود، ولی چون لشکر غوریـان کاری از پیش نیردند ملک عثمان سمرقندی از ملوک آل افراسیـاب ترکستان درون بین آمده و صلح کرد. و سلطان بـه غزنین برگشت چون جماعت کوکهران و قبایل کوه جود درون پنجاب عصیـان نمودند، لهذا سلطان محمد بغزو آنـها بر آمده و بعد از سرکوبی شاه درون راه غزنـه بدست فدائی ملاحده درون منزل دمـیک (واقع ضلح جهلم کنونی پنجاب) بسال (ششصدودو- هـ) روز سه شعبان شـهادت یـافت.

سلطان محمد معزالدین غوری مملکت وسیعی را درون قلب آسیـا مانند برادر خود حفظ کرد و حدود شـهنشاهی غوری را درون هندوستان که تا سواحل گنگا رسانیده و هم هند را بنور اسلام روشن گردانید شرقآ مملکت وی که تا سواحل گنگا و غربآ که تا اقاصی خراسان و خوارزم و نساو باورد امتداد داشت، و جنوبآ بـه بحیره عرب مـیپیوست، حکمداران او درون ممالک زیر دست اینـها بودند: ملک ضیـاءالدین درون غور و ملک ملک تاج الدنی زنگی درون بامـیان، ملک حسام الدین علی کرماج درون ملتان، قطب الدین ایبک درون لاهور، ملک تاج الدین یلدوز درون غزنـه و کرمان، ملک ناصرالدین قباچه درون سنده و اچه، سلطان بهاءالدین سام درون بامـیان سلطان غیـاث الدین محمود درون فیروز کوه، ملک تاج الدین حرب درون سیستان، ملک تاج الدین درون مکران، مکشاه درون وخش وزرای معروف او ضیـاءالملک درمشی و موءید الملک محمد عبدالله سجزی و شمس المک عبدالجباری گیلانی اند، پایتخت سلطان درون تابستان حضرت غزنـه و خراسان و در زمستان لاهور هند بود. قاضی ممالک او صدر شـهید ظام الدین ابوبکر و سید شرف الدین ابوبکر بن صدر شـهید و قاضی لشکر او شمس الدین بلخی بود. علام سلطنتش بردست راست سرخ و پردست چپ سیـاه بودن. منـهاج سراج از وفور ثروث درون خزانـهَ شاهی سلطان ذکری مـینماید کـه بقول خواجه اسماعیل خزانـه دار درون خزانـه غزنی تنـها از جنس الماس یکهزار و پانصد من موجود بود.

بعد از شـهادت معزالدین محمد غوری آن مملکت بزرگ پارچه پارچه گردید، و قسمت شرقی افغانستان از غزنی که تا مجاری سند درون دست تاج الدین یلدوز یکی ازخدمتگاران درون بار غور افتاد کـه خدمت محمد مـیکرد. این تاج الدین یک بملک قطب الدین ایبک (حکمران هند) و یدک هم بـه ناصرالدین قباچه (حکمران سنده) داده بود، و غزنـه را که تا دریـای سند ضبط کرد، ولی چون قطب الدین ایبک از لاهور بر غزنی تاخت آورد یلدوز درون پنچ آب دریـائی سند با او مصاف داد و منـهزم شد. و به کرمان وادی (کورم) رفت و از آنجا بر قطب الدین ایبک درون غزنی هجوم آورد، و قطب الدین بعد از چهل روز سلطنت غزنی واپس بـه هند رفت، و غزنـه درون دست یلدوز باقی ماند، و چنانچه گذشت بمدد سلطان غیـاث الدین محمود بـه مقابل سلطان محمد خوارزمشاه درون جنگ هرات شامل شد و بر سیستان نیز لشکر کشید و با تاج الدین حرب ملک سیستان صلح کرد (ششصدودو- ه) وی مدت نـه سال بنام معزالدین محمد سکله زد و بران (عبده) نوشت چون لشکریـان سلطان محمد خوارزمشاه از تخارستان بر غزنین آمدند و تا گردیز بـه مغافصه بگرفتند تاج الدین یلدوز بـه هندوستان و لاهور رفت و در جنگ کـه در تراین با سلطان التتمش کرد گرفتار آمد، و در بداون کشته شد (حدود ششصدویـازده - هـ) درون وقت انقراض سلسه غوریـان حدود (ششصدودوازده - هـ) خوارزمشاهیـان ولایت شمالی و غور و هرات را بگرفتند و سیستان تابست و تگین آباد و زابلستان درون دست ملوک محلی سیستان آمد، و ولایتی غزنی و کابل و قسمت های شرقی که تا مجاری سند بـه تاج الدین یلدوز تعلق گرفت، و بعد از و از طرف دربار خوارزمشاهی ملک کربر درون غزنـه و امـین ملک درون هرات و اختیـار الدین محمد خرپوست درون پشاور حکم مـیراندند (آخر ترین احوال آل شنسب درون شرع خروج چنگیز داده مـیشود) .

در عصر غوریـان مدنیت دورهَ مدنیت دورهَ غزنویـان بـه درجه کمال رسید ادبیـات زبان دری بذریعه فاتحین غوری تار دهلی توسیع یـافت و زبان پشتو نیز درون خانواده سوریـان پرورده و زبان و شعر و ادب شددین، اسلام رادر تمام افغانستان و قسمت اعظم هند نشر د، و صنعت و عمران کـه نمونـه آن مسجد جامع هرات و منار جام غور و قطب منار دهلی است، خیلی ترقی کرد، و علوم و فنون نیز درون مملکت فصیح غوریـان با علماء و شعرای نامور پرورده شدند و مدنیت اسلام (افغان و هند) کـه لودیـان و غزنویـان اساس آنرا نـهاده بودند بمراتب پختگی رسید.

از علماء و شعرای معروف دوره غوریـان اند: امام فخرالدین رازی، نظامـی سمرقندی، احمد مـیدانی نیشاپوری (صاحب مجمع الامثال) علی باخرزی (صحب دمـیة القصر) قاضی منـهاج سراج جوزجانی (صاحب طبقات ناصری) قاضی وحید الدین شافعی مرورودی صدر الدین کرامـی نیشاپوری، معزالدین هروی، شیخ الاسلام جلال الدین ورساد، مولانا سراج الدین جوزجانی، ابو نصر فراهی، محمد عوفی (صاحب لباب الالباب) اسعد سوری، شیخ تیمن، تایمنی، مکیـار غرشین، قطب الدین بختیـار، شکارندوی (شعرای پشتو) ملک الکلام فخرالدین مبارکشاه (صاحب نسب نامـه منظوم غوریـان) و غیره. زبان دربار غوریـان دری بود و چون غوریـان طایفه سوری اند، لهذا درون عصر شان اقوام از کوهای غور و جبال سلیمان بـه وادیـهای ترنک و ارغنداب و هیرمند و کابل و هریرود باز سرازیر شدند، و در لشکر های شاهان نیز درون فتوحات هند اشتراک د، و بسی از قبایل و افراد و سراب قبایل با شـهنشاهان و جانشینان شان درون هند باقی ماندند، کـه بقایـای آنـها که تا کنون هم درون سرتا سر هند فراوانند: از قبیل لودیـان، سوریـان، نیـازیـان، مـهمندان، شیرانیـان، بهریچان کـه اکثر آنـها درون هند بـه نامـهای روهیله یـا پتان یـاد مـیشوند، و این مردم حتی که تا کنون هم درون مناطق مختلف هند حکومتهای خاص و مناطق ریـاست و نفوذ دارند.

در سال ۵۳۵ هجری قمری (۱۱۴۰ مـیلادی) غوریـان شـهر با شکوه غزنی را کـه زمانی لقب عروس شـهرها را داشت بـه تصرف خود درآوردند. علاالدین غوری معروف بـه جهانسوز این شـهر زیبا را بـه آتش کشیده اجساد سلاطین غزنوی مگر محمود و پسرش مسعود را از قبرها بیرون کشید و سوزاند. غوریـان کـه همواره خواب رسیدن بـه سرزمـین زرخیز هندوستان را مـی‌دیدند، بعد از ویران ساختن غزنی درون اسرع وقت رهسپار هندوستان شدند. یکی از غلامان ترک غوریـان بنام قطب الدین تخت و تاج دهلی را تصاحب کرد و پس از وی غلامان ترک بـه مدت یک قرن این تخت و تاج را درون اختیـار داشتند.

در قرن هفتم هجری قمری (سیزدهم مـیلادی) یکی از روئسای قبایل مغول بنام چنگیزخان، قوم خود را تحت نظم و انظباطی شدید بصورت نیروی جنگنده‌ای مقتدر درون آورد. مـهاجمان مغول سوار بر اسپهای تیزتک و ریزاندام از صحرای مغلستان به‌طرف جنوب سرازیر شدند و همچون گردباد توفنده کوهها و دشتهای پیش روی خود را درهم پیچیدند.

 سرزمـین کنونی افغانستان حتی صدسال بعد نیز همچنان اسیر مغولان بود. رهبران محلی عموماً ترکانی بودند کـه از طرف اربابان مغول خود به منظور اداره امور این سرزمـینـها گماشته شده بودند. بعد از مرگ چنگیز پسرش اوکتای بـه جای وی نشست، و آنگاه کـه امپراتوری مغول تجزیـه و متلاشی مـی‌شد، این سرزمـین کوهستانی بـه هلاکو نوه چنگیزخان واگذار شد. بعد از سقوط مغول‌ها درون قرن هشتم هجری‌قمری (چهاردهم مـیلادی) آل کرت هرات کـه بازماندگان سلسله غوریـان بودند فرصت یـافتند درون فاصله سالهای ۷۳۳ هجری قمری (۱۳۳۲ مـیلادی) تا ۷۷۲ هجری قمری/۱۳۷۰ مـیلادی مستقلاً بر سرزمـین خویش حکومت کنند. اما حکومت مستقل ایشان بـه دست تیمور لنگ، از نوادگان ی چنگیزخان کـه قبایل ترک تحت فرمان خود درون مقرش درون سمرقند بـه قصد جهانگشایی بـه حرکت درون آورده بود سر نگون شد. منبع مورد استفاده: (عبدالحی حبیبی سوریـان طایفه ئی بودند از افغانان خراسان)

نگاهی بـه تاریخ تیموریـان

 امـیرتیمور گوركان درون شصت ونو سالگی درون قزاقستان امروز درگذشت. بعد از درگذشت امـیرتیمور، پیکر او بـه سمرقند منتقل و در گورگاهی كه خود فبرش را درون این شـهر ساخته بود مدفون شد. تیمور درجریـان لشكركشی بـه چین بود كه بیمارشد و درگذشت. او یك مغول تبار از ایل«بارلاس» بود كه درون ناحیـه «كش» واقع درون منطقه فرارود كه امروز شـهر سبز خوانده مـی‌شود، بـه دنیـا آمد. حملات نظامـی تیمور را بـه زبان تاتاری «یورش» نوشته اند. قلمرو تیمور از هند که تا قفقاز و از مرز غربی مغولستان که تا دمشق وسعت داشت كه بعد از مرگ او دیری نپایید.

تیمور چندین بار این سو که تا آنسوی هندوکش را زیر سم ستوران خود گذراند؛مشـهورترین لشکرکشیـهای وی در ۸۰۱ هجری قمری (۱۳۹۸ مـیلادی) انجام شد کـه طی آن هندوستان فتح و دهلی غارت گردید، و یکبار دیگر بعد از چنگیز این نواحی دستخوش چپاول و ویرانی شد. با مرگ تیمور درون سال ۸۰۷ هجری قمری (۱۴۰۵ مـیلادی)، پسر چهارمش شاه رخ، بعد از یکسال جنگ و رقابتهای خانوادگی، حکومت هرات و نیز ماورءنـهر را بدست گرفت. وی هرات را بـه عنوان پایتخت خود بر گزید، حصارهای آن را مرمت و بازسازی کرد و در آن بناهای مجللی ساخت، و این شـهر بصورت مرکز مـهم سیـاسی و بازرگانی منطقه درون آمد. درون این سالها معماران، نقاشان، علما و محققان و موسیقی دانان مورد تکریم و تجلیل فراوان قرار گرفتند. بزرگ‌ترین هنرمند مـیناتوریست استاد کمال الدین بهزاد، درون حدود سال ۸۴۴ هجری قمری (۱۴۴۰ مـیلادی) درون هرات تولد یـافت و در دربار سلطان حسین بایقر، آخرین شاهزاده‌ای تیموری، زندگی کرد.

بخش اعظم دوره صدساله حکومت تیموریـان درون افغانستان شاهد رونق و رفاه و پیشرفت این کشور بود. اما امپراتوری تیموریـان نیز تدریجا بـه سوی زوال مـی‌رفت؛ و یکبار دیگر، با زوال اقتدار فرمانروایـان خارجی، مردم و رهبران بومـی این سرزمـین امکان آن را یـافتند کـه تجدید قوا کنند و برای بدست گرفتن حکومت سرزمـین خود سر برآورند. یکی ازین رهبران، شخصی بنام بهلول لودی بود. لودی درون سال ۸۵۵ هجری قمری (۱۴۵۱مـیلادی) تاج و تخت دهلی را نیز تصاحب کرد و سلسله لودی را کـه هفتاد و پنج سال دوام کرد تأسیس نمود.

تیمور درون خانواده‏اى از قبایل ترک ماوراءالنـهر و در شـهرکش از توابع سمرقند درون ترکستان (آسیـای مرکزی فعلی) - درون هفتصدوسی وشش - ق / سیزده سی وپنج م دیده بـه جهان گشود و خیلی زود درون سوارکاری و تیر اندازی مـهارت یـافت. پدرش تراغاى، از جنگجویـان ایل برلاس بود کـه طایفه‏اش درون این نواحى از قدرت و نفوذ محلى برخوردار بودند. درون سیزده شصت - م، فردى بـه نام تغلق تیمور، از نوادگان جغتاى، از ترکستان بـه ماوراءالنـهر لشکر کشید. حاجى برلاس کـه دفاع از شـهر کش - بعدها شـهر سبز خوانده شد - را درون مقابل این مـهاجم دشوار یـافت، دفاع از ولایت را بـه پسر تراغاى - تیمور گورکان - سپرد. تیمور کـه در چنین آشوبى قدم بـه صحنـه حوادث گذاشت درون آن هنگام بیست وپنج سال داشت. تیمور توانست با زیرکى و سیـاست، از همان آغاز کار، و با اظهار طاعت نسبت بـه مـهاجمان، شـهر کش را از قتل و غارت نجات دهد. سپس با امـیر حسین - نواده قزغن درون کابل - بناى دوستى گذاشت و بالاخره او - اولجاى ترکان - را بـه عقد ازدواج خود درآورد. تیمور بـه سبب همـین خویشاوندى، درون خانواده امـیر حسین بـه گورکان، دامادومشـهور شد. مع هذ، دوستى تیمور با امـیر حسین دیرى نپایید و با مرگ اولجاى ترکان، جنگ بین این دو امـیر اجتناب ناپذیر شد. درون آخرین نبرد، قلعه هندوان نزدیک بلخ، بـه محاصره سپاه تیمور درآمد و امـیر حسین مغلوب و مقتول شد. با این پیروزى تیمور درون بلخ بـه فرمانروایى مستقل رسیدو خود را صاحبقران خواند. چهار تن از زنان امـیر حسین را نیز بـه ازدواج خود درآورد و باقى را بـه سرداران بخشید.

پس از آن بـه ماوراءالنـهر رفت وسمرقند را پایتخت خویش ساخت. درون جنگ با والی سیستان نیز چند زخم برداشت، دو انگشت دست راستش قطع شد و پای راستش چنان صدمـه دید کـه تا پایـان عمر مـی‌لنگید و به این دلیل بـه تیمور لنگ شـهرت یـافت. بعد از قدرت یـافتنش و یـا شاید درون زمان جانشینانش، نسب او را بـه سردار و خویشاوند نزدیک- و شاید افسانـه ای- چنگیز خان مغول مـی رساندند. این بدان جهت بود کـه مـی خواستند خود را جانشینان چنگیز قلمداد کنند.

یکی از شگفت انگیز ترین ویژگی های تیمور، فتوحات او درون سنین بالای اوست. تیمور از ابتدای جوانی، هیچ نقش جدی و مـهمـی درون تاریخ تحولات منطقه خودش ندارد. گویی تنـها نظاره گر حوادث هست و منتظر. بسیـاری رخدادها درون منطقه او بوجود آمد اما او هیچ واکنشی نشان نداد. خصوصا شواهد بسیـار فراوانی وجود دارد کـه به دقت بـه تحولات داخلی مـی نگریست و مواظب اختلافات موجود مـیان شاهان و سردستگان داخلی و مغول بود. او منتظر فرصت مناسب بود و به دقت برنامـه هایش را تنظیم نموده بود. تنـها درون سنین حدود پنجاه سالگی هست که ناگاه این چشمـه خروشان بـه جوشش مـی آید و بخش بزرگی از دنیـای آن زمان را فتح مـی کند.

تیمور فاتح خیلی خوبی است. یعنی تقریبا هیچ گاه درون دوره فتوحاتش شکست نمـی خورد. همـه جهان پیرامونش را فتح مـی کند. چنانچه شـهر مسکو، با وجود فاصله بسیـار طولانی ای کـه با دارد، بازهم از هجوم بـه آنجا باز نمـی ماند.

هند و بخش هایی از سوریـه و مناطق شرقی ترکیـه فعلی، فاصله هایی بسیـار طولانی هستند.و همـه مـی دانیم کـه تدارکات به منظور یک لشگر کشی اهمـیتی بسیـار زیـاد دارد و حتی چنانچه بدرستی برنامـه ریزی نشود، بعد از هجوم اولیـه، درون اثر محاصره شدن، لشگر حمله کننده نابود خواهد شد. اما هیچ یک از این موارد از حمله ها و تصرفات تیمور گزارش نشده هست و این قدرت برنامـه ریزی نظامـی بسیـار زیـاد و درخشانی را مـی طلبد.

اما تقریبا هیچ یک از مناطق فتح شده، درون اختیـار و تصرف جانشینانش باقی نمـی ماند. امپراطوری او، بـه سرعت و پس از مرگ او فرو مـی پاشد و تنـها بـه منطقه خراسان محدود مـی گردد. البته خراسان بزرگ یعنی تمامـی ماوراء النـهر (افغانستان فعلی) و تمامـی خراسان امروزی و بخشی از سیستان.

این جهان گیری و نـه جهان داری، بسیـار ما را بـه تأمل فرا مـی خواند کـه چه عواملی سبب مـی شود که تا یک سلسله براستی شکل بگیرد و باقی بماند و کدامـین عوامل درون عملکر تیمور نبوده هست و چنین شده است.توانایی بسیـار درون فتح و عدم توانایی بازماندگان درون ادامـه آن، بـه همـین شکل درون نادرشاه نیز مشاهده مـی شود و جای بررسی بیشتر و کاملتر دارد.

تیمور بسیـار خشن بود. اما تیمور علاوه بر آن، بسیـاری از هنرمندان و دانشمندان شـهرهای فتح شده را بـه پایتخت خود یعنی سمرقند مـی آورد. مواردی زیـادی از نقاشان برجسته و استادان معماری، فقها و نظائر آن وجود داشته هست که توسط تیمور بـه سمرقند آورده شده است. این موارد نقش فراوانی درون تحولات بزرگ هنری و فرهنگی درون عصر بعد از تیمور داشته است.

شاهرخ مـیرزا فرزند تیمور کـه پس از او بـه حکومت رسید، درست نقطه مقابل پدرش بود. فردی فرهنگ دوست، با رفتاری غیر نظامـی و به شدت ترویج کننده هنر و معماری و فرهنگ. همـین ویژگی ها درون پاره ای از جانشینان شاهرخ نیز، ادامـه یـافت و حتیـانی همچون الغ بیک خود از هنرمندان و دانشمندان عصر خود محسوب مـی شدند.

همـه این عوامل و خصوصا تجمع ثروتی کـه تیمور فراهم آورده بود و مـیزان بالایی از هنرمندان کـه در مناطقی نظیر سمرقند گرد آمده بودند، سبب شد که تا با حمایتانی همچون شاهرخ تیموری و همسرش گوهرشاد آثار درخشانی از هنر و معماری و نقاشی و خطاطی پدید بیـاید.

گویی بازی روزگار کار را با تیمور و فرزندان و جانشینانش بـه آخر هست که از پدری که تا آن اندازه زورگو، فرزندانی چنین هنرپرور و فرهنگ دوست بـه وجود بیـاید. چنانچه حتی علم و دانش نیز درون این دوره درخششی داشته هست و رصدخانـه الغ بیگی کـه با حمایت الغ بیک تیموری و با نظارت دانشمند بزرگ عصر یعنی غیـاث الدین جمشید بنا شد، نمونـه ای از این موارد است. پاره ای از زیباترین نقاشی ه، ریشـه درون مکتب هرات دارند کـه بطور کامل با حمایت شاهزاده های تیموری درون شـهر هرات شکل گرفت و استاد بزرگ نقاشی یعنی کمال الدین بهزاد برخاسته از چنین مکتبی است.خطوط زیبای پارسی نظیر خط نستعلیق درون دوره جانشینان تیمور شکل گرفت و آخرین مراحل تکاملی اش را درون این دوره طی نمود. پاره ای از زیباترین آثار معماری درون این دوره بـه وجود آمد کـه از آن جمله مـی توان بـه مسجد گوهرشاد اشاره نمود. این مسجد کـه با حمایت گوهرشاد همسر شاهرخ تیموری ساخته شده است، یکی از درخشان ترین آثار معماری است. درون گوشـه ای کتیبه های این مسجد و در سمت ایوان مقصوره آن، کتیبه ای از بایسنقر مـیرزا از شاهزادگان تیموری وجود دارد کـه خود از خطاطان بزرگ عصر خویش بود.

تیمور با اینکه بسیـار دیکتاتور بود ولی بـه دانش و هنر علاقه نشان مـی‌داد. از این‌رو هنرمندان و صنعتگران از کشتارهایش درون امان بودند. فرزندان او نیز سیـاست بنیـان‌گذار دودمان تیموریـان را پی گرفتند ازجمله مـی‌توان بـه راه اندازی رصدخانـه، مسجد و مدرسه اشاره کرد. هنر نگارگری یـا نقاشی و نیز خوشنویسی درون این دوره از تاریخ خراسان بـه شکوفایی قابل توجهی دست یـافت. شاهرخ پسر تیمور پیرو جدی علوم و صنایع بود و مسجد گوهرشاد و حرم علی بن موسی‌الرضا کـه زیـارتگاه شیعیـان هست ازاوست. پسر شاهرخ، الغ‌بیگ فرمان داد زیجی (زیج یـا زیگ، جدول یـا کتابی هست برای تعیین احوال و حرکات ستارگان) ترتیب دادند. برادران الغ‌بیگ یعنی بایسنقر مـیرزا و تاحدی برادر او ابراهیم مـیرزا کـه نوه تیمور بودند خود ازخوشنویسان طراز اول و از حامـیان هنری مـهم درون تاریخ به‌شمار مـی‌روند. خلیل نوهٔ تیمور کـه هیچگونـه شباهتی بـه وی نداشت، کوشش کامل بـه رفاه و خوشبختی کشور معطوف داشت و خدماتی بـه دانش و ادب کرد. حسین بن بایقرا نیز حامـی علوم و ادبیـات بود. ابوسعید پادشاه توان، با کفایت، هنردوست این خاندان نیز خود هنرمند بود. او پیرو صوفی‌گری و اهل عرفان بود و مشایخ صوفیـه را گرامـی مـی‌داشت و بعد او بود کـه خاندان تیموریـان بـه صوفی‌گری روی آوردند.

دورهٔ تیموریـان بـه رغم نابسامانی و منازعات داخلی و درگیری امـیران این خاندان با ترکمانان قراقوینلو، دوره رونق فرهنگ، ادبیـات، تاریخ، ریـاضی و نجوم بود. دربارهای هرات، سمرقند، بلخ، شیرازو اصفهان به‌سبب هنرپروری و هنرمندی فرمانروایـان تیموری، محل تجمع و آمد و شد هنرمندان و ادیبان برجسته بود. اختلاف مـهم دیگر درون شیوهٔ حکومتی تیمور با بازماندگانش، نحوهٔ واگذاری بخش‌های حکومت بود. فرمانروایـان تیموری با اینکه خود را سلطان مـی‌نامـیدند و قدرت مطلقه‌ای به منظور خود قائل بودند، چون اقتدار تیمور را نداشتند، به منظور تثبیت قدرت و حفظ قلمروشان، به‌حمایت لشکریـان نیـاز داشتند و چون خزاین حکومتی بر اثر درگیری‌ها و اوضاع نابسامان داخلی تهی شده بود، مجبور بـه سُیورغال بـه امـیران و حاکمان محلی شدند. درون اواخر دوره تیموریـان این نوع بخشش بـه علما و هنرمندان و شاعران نیز تعلق گرفت کـه نـه فقط قدرت حاکمان و امـیران لشکری را افزایش داد بلکه موجب فقر و نابسامانی اجتماعی و تضعیف قدرت فرمانروایـان تیموری و زوال این خاندان نیز شد.

در دوره سلطنت شاهرخ٬ هرات کـه پایتخت دولتش بود، کانون درخشان هنر و ادب عصر محسوب مـی‏شد. مولانا قوام‌الدین‌، معمار نابغه و بی‌مانند درون آن دوران درون هرات زندگی مـی‌کرد، بـه شاهرخ و همسر هنر پرورش گوهرشاد آغ، این فرصت و امکان را داد، که تا مساجد، مدارس، و ابنیـه عالی درون قلمرو قدرت خویش بنا کنند. مسجد گوهرشاد درون هرات کـه هنوز باقی است، از درخشان‌ترین آثار معماری عصر تیموری و مدیون طرح و تفکر قوام‌الدین و آن ملکه هنرپرور بود. یکی دیگر از آثار هم‌کاری این معمار برجسته با گوهرشاد خاتون، مسجد گوهرشاد مشـهد است، بـه دلیل ظرافت و زیبایی کاشی‌کاری و خط و اسلوب معماری مسجد‌ گوهرشاد، این مسجد از نفیس‌ترین شاه‌کارهای معماری درون دوره تیموری بـه شمار مـی‌رود. نام گوهرشاد درون دو محل با کاشی معرق نگاشته شده ‌است، یکی درون قسمت بالای درون نقره‌ای کـه به «دارالسیـاده» مـی‌رود و دیگری بر کتیبه «ایوان‌ مقصوره» کـه به خط زیبای «شاه‌زاده ‌بایسنقر» است. شاهرخ تیموری و پسرش بایسقر، آنـها را درون شمار حامـیان هنر و کتاب دوستان بـه شمار مـی آورند. برخی از زیباترین و نفیس ترین کتاب های مـینیـاتوری درون زمان حیـات آن ها تدوین و مصور گردید. سلطان حسین بایقرا کـه آخرین شاه سلسله ی تیموریـان بود بـه همراه وزیر با تدبیرش امـیرعلیشیر نوایی حامـی مکتب هرات بودند وبهزاد نماینده ی برجسته ی این مکتب بـه شمار مـی رفت. بعد از مرگ سلطان حسین، ازبکان، خراسان را تسخیر د و حدود سه سال درون هرات حکم راندند. شاهرخ آخرین فرزند امـیر تیمور گورکانی درون سال هشتصدوهفت هـ - بـه عنوان یکی از مدعیـان‏جانشینی مطرح شد و بعد از سه سال کشمکش با رقیبان موفق بـه تثبیت حاکمـیت خویش گشت.اینکه شاهرخ از سال هفتصدونودونو- هـ و در زمان پدرش‏حکمران خراسان بود، نـه تنـها بـه وی توانایی اتکا به‏پایگاه مـهمـی نظیر شـهر هرات را مـی‏داد، بلکه درون کل‏او را ناگزیر از این اتکا مـی‏نمود.شاهرخ بی‏درنگ‏پس از بـه دست گرفتن قدرت بـه نوسازی هرات‏اهتمام کرد.

حصار شـهر، بازار، خانقاه و قلعهء هرات درون عهد او مرمت و یـا بنیـاد نـهاده شد و بافت‏اصلی شـهر کـه در سراسر دوران تیموریـان ثابت‏ماند، درون عهد او شکل گرفت. بیرون شـهر و در ناحیـهء شمالی آن معروف بـه ناحیـهء خیـابان نیز درون سال‏هشتصدوسی وشش هـ - بـه امر گوهرشاد همسر شاهرخ مدرسه و مسجدی احداث شد.در دورهء ابو سعید تیموری نیز با احداث«جوی سلطانی»این ناحیـه از آبادانی‏بیشتری برخوردار شد.در همـین ناحیـه، سلطان‏حسین بایقراهم مدرسه و خانقاهی‏برآورد و امـیر علی شیرنوایی وزیر او نیز مدرسه و خانقاه اخلاصیـه را بنیـاد نـهاد.هرات درون دورهء تیموریـان با توجه بـه این اقدامات عمرانی بـه مرتبه‏ای‏رسید کـه ظهیر الدین بابر درون خاطرات خود از بیش‏از چهل مکان دیدنی آن شـهر نام است. رونق اقتصادی و رفاه‏اجتماعی هرات درون دورهء تیموری با توجه بـه فزونی‏شاعران و قلم بـه دستان آن دیـار منجر بـه آن شده‏است کـه توصیفات و تمجیدهای عدیده‏ای دربارهء شـهر هرات درون ادبیـات آن عصر مشاهده کنیم.مولانا بنایی از مصاحبان امـیر علی شیرنوایی درون قصیدهء«مجمع الغرایب»مـی‏سرود که:

«به خدایی کـه وجه مطلق اوست‏ متجلی ز مظهر اعیـان

...که ندانم شریف‏تر ز هرات‏ بلدی از معاظم بلدان»

و یـا مولانا جلال الدین جامـی مـی‏سرود که:

«عربی درون هرات مـی‏گردید گر چه بود از بلاد ملک عراق

به زبان فصیح مـی‏فرمودمثل الهرات فی الآفاق»

عمدهء سکنـهء شـهر بومـیان‏هرات بودند، اما بنا بر یک گزارش مـی‏دانیم که‏دست کم درون آستانـهء دورهء تیموری جماعاتی از غور، غرجه، بلوچ، خلج، نکودری و سجزی درون بافت اجتماعی هرات سهیم بوده‏اند. دربارهء جماعات ساکن درون هرات آنچه کـه به واسطهء تأثیرات اجتماعی و فرهنگی اثرات مـهمـی برجای‏نـهاده است، مسأله حضور ترکان درون این شـهر مـی‏باشد.اینکه سلاطین تیموری درون فرامـین رسمـی‏خود از شـهر هرات با عبارت مجمع اعیـان و اشراف زمان و مرجع صنادید، نشان دهندهء این معناست‏که دست کم از دید زمامداران ترک تبار هرات، این‏ناحیـه از خراسان دو قوم را درون خود جای مـی‏داده‏است. گذشته ازبی‏رسمـی‏هایی دوران نزدیک بـه ایـام امـیر تیمور، درون شـهر هرات پدید مـی‏آورد، حتما از تأثیرات آن‏در ساخت و بافت حکومتی تیموریـان ذکر کنیم.

 حضور امـیر علی شیرنوایی‏در مسند وزارت سلطان حسین بایقرا نقطهء اوج‏این روند است. معین الدین شاهرخ، همچون پدرش تیمور، فردى شجاع و جنگدیده، اما بر خلاف او، سلیم و صلح جو بود. او توانست بعد از سى سال کـه از مرگ تیمور مى‏گذشت، با غلبه بر دشواریـها و مدعیـان متعدد جانشینى، عاقبت با رفع اختلافات خانگى، دوستى پر قدرت و استوار بـه وجود آورد کـه در اواخر عهد حیـاتش چنان کـه منجم باشى، مورخ معروف ترک، خاطر نشان مى‏کند، از سر حد چین که تا مرز روم و از اقصاى ترکستان _یـا همان آسیـای مرکزی فعلی _تا «مرز » هند را شامل مى‏شد. این قلمرو عظیم تنـها درون حیـات او، وحدت و تمامـیت ارضى آن محفوظ ماند و بلافاصله بعد از مرگش بـه سرنوشت قلمرو وسیع و عظیم تیمور دچار شد؛ انفصال و انحلال.

در آن زمان روم بـه منطقه آسیـای صغیر یـا همان ترکیـه فعلی گفته مـی شد کـه در اختیـار عثمانی ها بود. این از آن جهت بود کـه تا از ابتدای ظهور اسلام که تا نزدیک بـه پانصد سال درون اختیـار امپراطوری بیزانس یـا روم شرقی بود. شاهرخ با آن کـه فردى صلح جو و در عین حال مخالف با خونریزى بیـهوده بود، درون دفع سرکشان قاطع و جدى عمل مى‏کرد. هر چند براى توسعه قلمرو خود جز درون مواردى متعدد بـه ندرت دست بـه لشکرکشى زد، درون حفظ و تسخیر آن چه آن را مـیراث پدر تلقى مى‏کرد، خوددارى نداشت. درون رفع مخالفان همواره فردى پیروز بود بـه قول منجم باشى، درون هیچ نبردى شکست نخورد و مغلوب نشد. اما مادامى کـه کار با صلح و دوستى پیش مى‏رفت هرگز دست بـه جنگ نمى‏زد بـه طورى کـه از سلاح تدبیر بیش از توسل بـه شمشیر استفاده مى‏کرد.

چون شاهد تبعات نامطلوب یورشـهاى خونین و طوفانى پدر بود، خود را درون ترمـیم خرابیـهاى ناشى از تاخت و تازهاى پدر موظف مى‏دید و از این کـه با تهاجمات تازه و مجدد، خرابیـهاى جدیدی درون اطراف قلمروش بـه وجود آید، جداً احتراز داشت. تحت تأثیر همـین طرز تفکر بود کـه او شـهر مرو را کـه از عهد هجوم مغول ویران و بى آب مانده بود، آباد کرد و آب نـهر مرغاب را کـه مرو مدتها از برکت وجود آن محروم مانده بود درون جویـهاى شـهر دوباره جارى ساخت. بر خلاف تیمور کـه از دین تنـها ملاقات با صوفیـان را مـی شناخت، شاهرخ درون رعایت دین و پیروى از شریعت صدق و اخلاص واقعى داشت. او درون سفر و حتى درون مـیدان جنگ، از بـه جا آوردن فرایض غفلت نمى‏کرد.

عده‏اى از موسیقى دانان، شاعران و خنیـا گران عصر را گرد خود جمع کرده بود، اما این هرگز مانع از حضور او درون مجالس حافظان قرآن و محضر علما و زیـارت مقابر اولیـاء نشد. شاهرخ زیـارت مشـهد را تقریباً بـه طور منظم و در هر فرصتى کـه دست مى‏داد با اخلاص و علاقه تمام بـه جا مى‏آورد. بـه علاوه زیـارت مقبره خواجه عبدالله انصارى را درون گذرگاه هرات و زیـارت مقبره شیخ ابو اسحاق کازرونى را هر وقت کـه در نواحى فارس سفر مى‏کرد، انجام مـی داد. او همچنین درون ایجاد مساجد و تعمـیر و ترمـیم بقعه‏ها و رباطها اهتمام بسیـار مى‏ورزید و نسبت بـه علماء و مشایخ صوفیـه محبت مـی نمود. شاهرخ که تا جایى کـه ممکن بود از خشونت پرهیز مى‏کرد چنان کـه این همـه پرهیز از خشونت از فرزندی مانند تیمور بسیـار عجیب مـی نمود.

از طرفى سلطنت آرام و صلح طلبانـه او براى رعایـایش کـه در طول مدت حیـات تیمور، عمرى را درون دغدغه دایم و نا امنى مستمر نسبت بـه جان و مال خویش سپرى کرده بودند؛ دوران التیـام جراحات قلبى بود. فرمانروایى شاهرخ را سرآغاز یک عصر جدید و تجدید حیـات درون بعضى از انواع هنر تصور کرده‏اند. از آن گذشته شاهرخ درون ایجاد رابطه درستى با ممالک اطراف نیز اهتمام بسیـار ورزید کـه این امر نیز خود موجب بسط تجارت، ایجاد آسایش و فراغت بیشتر براى عموم مردم شد. او حتى با حکام هند کـه پدرش تیمور قلمرو آنـها را غارت و رعایـاى ایشان را قتل عام کرده بود، رابطه دوستى برقرار کرد و از طریق ارسال هدایـا و سفر، از آنـها دلجویی نمود. درون عهد سلطنت او هرات کـه پایتخت دولتش بود، کانون درخشان هنر و ادب عصر محسوب مى‏شد.

وجود مولانا قوام الدین، آن مـهندس معمار نابغه و بى مانند کـه در آن ایـام درون هرات، بـه وى و همسر هنر پرورش گوهر شاد، این فرصت و امکان را مى‏داد که تا مساجد، مدارس، و ابنیـه عالى درون قلمرو قدرت خویش بنا کنند.

مسجد گوهر شاد درون مشـهد رضوى و در کنار بارگاه امام رضا علیـه‌السلام و مسجد جامع گوهر شاد درون هرات، از درخشانترین آثار معمارى این عصر، مدیون طرح و تفکر قوام الدین شیرازى و آن ملکه هنر پرور عصر بود، کـه هنوز همچنان باقى است. بـه سعى و تشویق شاهرخ، کتابخانـه‏اى عظیم نیز درون هرات بـه وجود آمد کـه جامع تعدادى از نفایس آثار بود. بـه علاوه بعضى هنرمندان عصر همچون عبدالقادر مراغى استاد موسیقى، مولانا خلیل مصور استاد نقاشى، یوسف اندکانى استاد آواز، از همان ایـام، درون دربار هرات، نام شاهرخ را پر آوازه ساختند.

گوهرشاد بیگم زن سلطان شاهرخ مـیرزا ابن امـیرتیمور. وى یكى از زنان نیكوكار نامدار بود و از آثار و ابنیـه‏ى خیریـه‏ى او مسجد جامع، مدرسه و خانقاه شـهر هرات و مسجد جامع مشـهد مى‏باشد كه درون هر دو شـهر بنام «مسجد گوهرشاد» معروف هستند. او درون سال هشتصدوشصت ویک- ه.ق بـه دستور سلطان ابوسعید درون هرات كشته شد و در جنب قبر فرزندش شاهزاده بایسنقر مـیرزا درون مسجد گوهرشاد هرات مدفون گردید. قبر او اكنون باقى است.

 شاعر و نیكوكار. امـیر قرایوسف و همسر شاهرج مـیرزاى تیمورى بود. گرچه درون «ریـاحین الشریعه» بـه اشتباه، وى شاهرخ بن تیمور ذكر شده است. وى بـه تاریخ و ادبیـات علاقه داشت و مـهرى هروى، شاعر نامدار قرن نـهم قمرى، مصاحب و ندیمـه‏ى او بود. او بـه فرمان سلطان ابوسعید تیمورى درون هرات كشته شد و قبرش درون جوار قبر فرزندش بایسنقر مـیرزا درون مسجد گوهر شاد آن شـهر است. مسجد جامع گوهرشاد هرات؛ مدرسه و خانقاه شـهر هرات؛ مسجد جامع گوهرشاد مشـهد، درون جنب مرقد امام رض، دو رواق «دارالحفاظ» و «دارالسیـاده»، و اطراف آن. معمار این دو رواق و دو مسجد درون هرات و مشـهد، قوام‏الدین بود. گوهرشاد بیگم درون هرات كشته شد و در جنب قبر فرزندش بایسنقر مـیرزا درون مسجد گوهرشاد آن شـهر دفن گردید و قبر هم‏اكنون موجود است. نام او را گوهرشاد آغا نیز نوشته‏اند.

دردمندانـه ده ها سال هست که هویت ادبی، فرهنگی وتاریخی ما ظالمانـه، ذهنی گرانـه، کوردلانـه وعظمت طلبانـه بـه یغما شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست این روند- همچنان مستبدانـه ادامـه دارد (مشت نمونـه خروار- بزرگان ایران زمـین دربی بی سی فارسی) وسرزمـین ادب پروروغرورآفرین مارافاقد هویت فرهنگی وافتخارات تاریخی مـیسازندوهمـه بودونبود این مرزوبوم را دردامان بی هویتی خویش وصله ناجورمـیزنند. درسرزمـین مادرقبال این چپاول وتاراج آب ازآب تکان نمـیخورد. بلی ! بااندوه ودرد، نـه تنـها کـه عالعمل، تحقیق وپژوهشـهای حق خواهانـه وملی گرایـانـه وجودندارد وشوربختانـه کـه درسطح ملی نیزعده ی آگاهانـه ویـا غیرآگاهانـه آب درآسیـاب بیگانـه ریخته وباتلاشـهای مذبوهانـه درپی ترویج وتسلطی فرهنگ وادبیـات نا اشنا بـه زبان ملی وهویت فرهنگی ما درتلاش اند.

ظهیرالدین محمد بابر

بابر مردی شجاع، کوش، آداب دان، محتاط و سیـاستمدارى مدبر بود. وى از سرداران بزرگ ازبک چیزهاى بسیـارى آموخت بـه طورى کـه انضباط دقیق، فنون دفاع درون زمـین هموار، سنگربندى، توپخانـه و آیین محاصره را بـه صورتى مؤثر درون لشکرکشیـهاى خود بـه هندوستان به کار بست. تجارب بسیـار به منظور او این امکان را فراهم کرد که تا در مـیان گروههاى کوچکى از تیموریـان شکست خورده کـه هنوز عارى از جاه طلبى شخصى نبودند و همچنین مغولانى کـه حتى از تیموریـان نیز کمتر شایـان اعتماد بودند، اتحاد برقرار کند که تا این کـه سرانجام بعد از کسب پیروزى و قدرت، فرماندهى بلا منازع شود.

ظهیرالدین محمد بابر بزرگ‌ترین فرزند عمر شیخ شاهزاده تیموری بود کـه بر فرغانـه حکم مـی‌راند. ولی بعد از آن‌که بر جای پدر خود نشست، ترکان ازبک تمامـی ملک و موطن وی را تصرف د، وی درون سال ۹۱۰ هجری قمری (۱۵۰۴ مـیلادی)، شکست خورده و پریشان، بـه همراه چند صد نفر از وفادارانش سفری را بـه امـید فتوحات احتمالی آغاز کرد کـه آخر مؤسس امپراتوری مغولان هند شد. ظهیرالدین مانند جدش تیمور ترک بود و به ترک بودنش مباهات مـی‌کرد و همچنان مدعی بود کـه نوه چنگیزخان است. او شـهر کابل رابرای آب و هوای مطبوع و اهمـیت بازرگانی و سوق جیشی آن بـه عنوان مرکز خویش برگزید. بعد از فتح هند دیگر هیچگاه بـه کابل بر نگشت، اما بنا بـه وصیت خود، جسدش را بعد از مرگ بـه این شـهر آورده و در باغی کـه خودش بنام باغ بابر (این باغ که تا هنوز بـه همـین نام موجود است) دایر کرده بود منتقل و دفن نمودند. بعد از مرگ بابر ستاره اقبال امپراتوری تازه تأسیس یـافته مغول به منظور مدت بیست سال درون حضیض بود. یکی از بسته گان لودیـها شخصی بنام فرید شیر شاه سوری تخت و تاج هند را از همایون فرزند و جانشین بابر تصاحب نمود، و سلسله‌ای را بنام سوریـها را بنیـان گذاشت. همایون مدت پانزده سال درون تبیعد بسر برد و عاقبت بـه کمک ایران قندهار و کابل را دو باره بدست آورد. درون سال ۹۶۲ هجری قمری و۱۵۵۵ مـیلادی، دهلی را نیز دوباره بـه کف آورد. اکبر شاه پسر همایون بعد از پدرش بـه تخت نشست و امپراتوری مغولان هند را دوباره تثبیت ساخت. اکبرشاه بسال ۱۰۱۴ هجری قمری و۱۶۰۵ مـیلادی، چشم از جهان فرو بست، و پسرش جهانگیر بر جایش نشست. درون این دوره‌است کـه باز رهبران محلی اینجا و آنجا سر بلند کرده از هر طرف صدای استقلال خواهی بگوش مـی‌رسد. درون دوره حکومت شاه جهان، شاعر جنگجوی مشـهور پشتون بنام خوشحال خان ختک از کوههای سلیمان سر برآورد. خوشحال درون چندین مصاف با مغولان جنگید. شاه جهان حکومت پشاور را بـه خوشحال خان بخشید، اما اورنگزیب بعد از آنکه پدرش شاه جهان را خلع و خود بر مسند امپراتوری مغول تکیـه زد تمام صلاحیتهای خوشحال را محدود نموده آخر او را بـه زندان افگند. حکومت طولانی اورنگزیب همراه با شورشـهای مداوم قبایل پشتون مواجه بود؛ خوشحال خان درون گروگان سپاهیـان مغول بود و ایشان هم همواره تلاش مـی‌د که تا شورش قبایل را سرکوب نمایند، او حتی درون زندان نیز عمـیقترین انزجار و تنفر خود را توسط اشعارش نسبت بـه مغولان تبارز مـی‌داد. خوشحال بعد از دوسال از زندان رها شد و بقیـه عمر خود را درون مبارزه علیـه ایشان سپری نمود، او همـیشـه سعی مـی‌کرد که تا اقوام پراگنده پشتون را علیـه مغولان متحد سازد. با مرور زمان شالوده‌های امپراتوری مغولان هند بر اثر سوء تدبیرهای اورنگزیب سست گشت، و این امپرتوری درون فاصله کوتاهی بعد از مرگ اورنگزیب درون سال ۱۱۱۸ هجری قمری (۱۷۰۷ مـیلادی) تجزیـه شد و از هم پاشید. درون فروپاشی امپراتوری مغولان هند افغانـها بی تأثیر نبودند. طی (دوصد) سالی کـه مغولان حکومت هند را درون دست داشتند، شـهرهای مرزی افغانستان از سه سو مورد کمکش و محل منازعه بودند: مغولها از یک سو، ایرانیـها از سمت غرب، و ترکان ازبک از سمت شمال. کابل، هرات و قندهار بارها مـیان این مدعیـان متخاصم دست بـه دست شدند.

در تاریخ علم و دانش یکی از نوادگان تیمور کـه مدتی کوتاه بر تخت سلطنت نیز تکیـه زد واجد جایگاهی والا و ارزنده هست و اوی نیست جز الغ‌بیگ. وی کـه پدرش شاهرخ بناکننده کتابخانـه عظیم و معتبر شـهر هرات و مادرش بـه تعبیر حافظ ابرو، نگارنده کتاب زبده التواریخ، گوهرشادخاتون «بلقیس زمان» بود و برادرش بایسنقر نیز شـهرتی بسزا درون کتاب‌دوستی، تشویق و ترغیب و پشتیبانی اهل علم و هنر یـافته بود درون دوران حکومت پدر و هم درون دوران پادشاهی کوتاه مدت خویش بـه تبلیغ دانش و نواختن دانشمندان پرداخت.

ازجمله خدمات فرهنگی ارزنده الغ‌بیگ بنیـان نـهادن مرکزی به منظور نجوم درون شـهر سمرقند بود کـه به نام خود او مزین شد. وی همچنین مدرسه‌ای باشکوه درون سمرقند بنیـان نـهاد کـه در تمام اقلیم‌های آن زمان بـه زینت و مرتبت ارزش آن مدرسه‌ای پیدا نمـی‌شد. مورخان آورده‌اند کـه الغ‌بیگ بعد از ساختن مدرسه یکی از دانشمندان برجسته بـه نام مولانا محمدخوافی را مدرس آن مدرسه ساخت و در روز افتتاح مدرسه خود بـه همراه نود تن دیگر از ارباب علم و فضیلت بر سر کلاس درس او حاضر شد.

دولتشاه سمرقندی درون تذکره الشعرای خویش درون مورد این سلطان تیموری و جایگاه علمـی او شرح مبسوطی ارائه داده و او را واجد رتبه‌ای عالی درون انواع علوم بویژه نجوم معرفی کرده است: «الغ‌بیگ گـورکان پـادشاهی عالـم و عادل و قاهر و صاحب سمت بود و در علم نجـوم رتبـه عالی یـافته و در معانی موی مـی‌شکافت... درون علم هندسه دقایق نما و در مسائل هیـات مجسطی گشا و فضلا و حکمـا متفق‌اند کـه بـه روزگـار اسلام بلکـه از عهد ذوالقرنین که تا این دم پادشاهی بـه حکمت و علـم مثل مـیرزا الغ‌بیگ گورکان بـر مستقر سلطنت قـرار نیـافته، درون علـوم ریـاضی وقوف تمـام داشت چنانچـه رصد ستارگـان بست.»

در حقیقت، او کـه به تعبیر نویسندگان کتاب تاریخ الفی، قاضی احمد تتوی و آصف خان قزوینی، درون «اقسام فضایل و کمالات بـه تخصیص علم ثمات و ریـاضی از تعریف مستغنی و بی‌نیـاز» بود بـه یـاری چهار نفر از بزرگان علم ریـاضی زیجی جدید تنظیم نمود کـه به زیج سلطانی یـا زیج الغ‌بیگی اشتهار یـافت. جستجو درون ویرانـه‌های رصدخانـه الغ‌بیگ و همچنین بازنگری نقادانـه زیج او همانگونـه کـه ‌ای.س. کندی، از نویسندگان دانشگاه کمبریج، بیـان داشته نمونـه بارزی از تکاپوی او و همکارانش برایب دقت از طریق مقیـاسی عظیم است.

برابر با تاریخ، دانش الغ‌بیگ کـه بزرگانی چون غیـاث‌الدین جمشید کاشانی، مولانا محمد خوافی، ملاعلی قوشچی و ده‌ها عالم دیگر بر گرد او فراز آمده بودند بـه آن حد رسیده بود کـه توانست جداول مثلثاتی تنظیم نماید و روش حل معادلات درجه سوم جبر را بیـابد. الغ‌بیگ کـه ازجمله پشتیبانان و حامـیان زبان پارسی بود بـه سرودن شعر نیز دست مـی‌یـازید و همان گونـه کـه حسین مـیرجعفری، مولف کتاب ارزشمند تاریخ تیموریـان و ترکمانان، نگاشته هست دانش ادبی او بـه آن اندازه بود کـه آثار شعرا را بـه نیکی نقد مـی‌نمود. الغ‌بیگ همچنین ظاهرا کتابی ارزشمند درون باب تاریخ بـه نام تاریخ اربع اولوس نگاشت و در آن درباره چهار دولت منشعب از امپراتوری چنگیزی و بویژه دولت ایلخانی بحث‌ها و مطالبی را مطرح کرد.

احمد شاه ابدالی - مشـهور و معروف بـه (کبیر) و (باب)

احمدشاه را بواسطه خدمات و اخلاق و تقوای شخصی او پدر مـیخواندند و غازی خطاب مـید. زیرا احمدشاه تنـها پادشاهی بود کـه در افغانستان تاج بر سر نمـینـهاد، دستار مـیبست و چپن و موزه مـیپوشید و در عوض تخت بر زمـین مفروش مـی نشست. او مستقیماً با مردم درون تماس مـیشد، با تواضح و پیشانی گشاده سخن مـیزد، درون حل و فصل قضایـا انصاف را مدنظر مـیگرفت، و در عین حال از قوانینی کـه خود گذاشته بود، جداً پیروی مـینمود. احمدشاه درون طول سلطنت خود بـه عیـاشی و تجمل نپرداخت و حریص نبود. او درون هیچ جنگی از مقابل دشمن فرار نکرده بود، و در برابر اهالی کشور متواضع و ملایم بود. مثله (قطع اعضای انسانی) را درون مجازات، و خشوع و خمـیدن را درون تشریفات، تحریم نمود. او خانواده و اقارب خودرا از مداخله و اشتراک درون امور دولت دور نگهداشت، تنـها تیمور ولیعهد خودرا درون زیر هدایت جهان خان پوپلزائی، درون حواشی غربی و شرقی مملکت درون حالت مشق و تمرین امور سیـاسی و نظامـی مـیگذاشت. این تجرید خانواده او که تا جائی بود کـه تاریخ و مردم، غیر از تیمور و سلیمان، دیگر اولاد احمدشاه را پوره نمـیشناختند، درحالیکه او هشت پسر داشت (چون سلیمان، تیمور، شـهاب، سنجر، یزدان بخش، سکندر، داراب و پرویز) .

در سال ۱۱۲۰ هجری قمری (۱۷۰۸ مـیلادی) پشتونـهای غلزایی سلطه‌ای ایران بر قندهار را برانداختند ؛ درون هرات نیز پشتونـهای ابدالی همـین کار را د. با گذشت چند سال این قبایل چنان قدرتمند گشتند کـه محمود افغان مشـهور بـه شاه محمود هوتکی بر بخش‌های وسیعی از ایران نیز به منظور مدتی حکم مـی‌راند. اما از آنجاییکه ایشان قلمرو خویش را بیش از حد توانشان بسط و توسعه داده بودند حکومتشان چندان نپاییذ و بزودی برچیده شد. احمدخان ابدالی، یکی از سران قبیله پشتونـهای ابدالی از جمله امرای نادرشاه بود. وی بـه فرماندهی نیروی ۴۰۰۰ نفره‌ای محافظ او گماشته شد. درون سال ۱۱۶۰ هجری قمری (۱۷۴۷ مـیلادی) نادر بدست سران سپاه ایرانی خود بـه قتل رسید احمدخان بعد ازین حادثه خود را بـه قندهار رساند، و در آنجا خود را امـیروشاهی خراسان خواند و حکومت را بدست گرفت.

احمدشاه ابدالی، درون سال ۱۷۴۷ مـیلادی، دولتی درون محدوده افغانستان فعلی پدید آورد.

دانشنامـهٔ بریتانیک، که یکی از معتبرترین منابع به‌زبان انگلیسی بـه شمار مـی‌رود، شاهنشاهی احمدشاه درانی را آخرین امپراتوی افغان خوانده‌است. این دانشنامـه مـی‌افزاید کـه شاهنشاهی احمدشاه درانی بعد از امپراتوری عثمانی، دومـین امپراتوری جهان اسلام درون نیمـهٔ دوم قرن هجده بود کـه حدود قلمرو آن را از مشـهد که تا دهلی و از آمودریـا که تا دریـای عرب دربر مـی‌گرفت.

الفنستون، محقق نامور انگلیسی، کـه از احمد شاه درانی بـه عنوان مؤسس افغانستان معاصر یـاد کرده‌است، مـی‌نویسد: «احمدشاه خردمندانـه، اساس یک امپراتوری بزرگ را نـهاد. هنگام درون گذشت او متصرفاتش از غرب خراسان که تا سرهند و از آمو که تا دریـای هند گسترش داشت و این همـه را یـا با انعقاد پیمان به‌دست آورده بود و یـا عملاً (با زور شمشیر) تصرف کرده بود». همو مـی‌افزاید: «به‌راستی اگر شاهی درون آسیـا سزاوار احترام ملت خویش باشد، جز احمدشاه دیگری نیست».

احمدشاه مصارف دربار را کمتر کرد و معاش کارکنان دولت و سپاه را درون سر وقت مـیپرداخت. دفاتر مالی و معاش و دخل و خرچ دولت وسیع و منظم بود. او همچنین درون پایتخت دوایری تشکیل کرد. از قبیل وزارت (در منزله صدارت)، دیوان اعلی (وزارت مالیـه)، خزانـه داری، دفتر ضبط بیگی (امنیـه و کوتوالی)، نسقچی باشی گری (تطبیق کننده مجازات)، داروغه گی، دفتر اخبار و هرکاری باشی (ضبط احوالات و استخبارات)، مـیرآخور باشی (حمل و نقل حیوانی)، و چند دایره کوچک دیگر مانند باجگیر، مـیراب، خالصه جات، کلانتر شـهری و غیره. همچنین درون ولایـات دوایر زیر مشغول کار شد: حاکم، پیشکار (معاون)، امـیر لشکر، مستوفی، قاضی، قلعه دار، باجگیر، مامور ثالثات، مـیرآخور، مـیراب و کلانتر. همچنین درون دربار دیوان انش، عوض بیگی، مـهماندار باشی، پیشخانـه چی باشی، ناظر کارخانـه طعام - و در اردو، لشکر نویس، (دفتری نظام)، اردو باشی، جارچی باشی، سیورسات چی و قورخانـه موجود بود. محاکم شرعی درون پایتخت و ولایـات درون منزلت قوۀ قضائی کشور بود و هم جرگه ئی از روسای قبایل بزرگ و افسران و مامورین عالی رتبه، وقتاً فوقتاً درون پایتخت منعقد شده، درون مسایل مـهم نظامـی و سیـاسی و اداری غور کرده، نظر خودرا بـه پادشاه مـیدادند.

همچنین احمدشاه که ۲۵ سال عمر خودرا (به استثنای سالهای عسکر کشی) درون تنظیم امور اداری و سیـاسی داخل کشور بـه مصرف رسانده، دولت حسابی و اردوی منظمـی تشکیل کرد، درون صدد آن نشد کـه در راه انکشاف اقتصادیـات و تمدن و فرهنگ از دست رفته افغانستان (بعد از تجزیـه و تقسیم دونیم قرنـه کشور) صرف مساعی کند. درون حالیکه جهان غرب که تا این وقت درون علوم و اقتصادیـات آنقدر پیشرفته بود کـه انقلاب بورژوازی انگلستان و بعداً فرانسه مرحله جدیدی را درون تاریخ اروپا- یعنی پیروزی نظام سرمایـه داری را بر نظام فیودالی قرون وسطائی- اعلام نمود. گرچه نتیجه این انکشاف بزرگ غرب به منظور مشرق زمـین بسیـار گران تمام شد، زیرا اژدهای استعمار غرب دم جنبانید و دهن باز کرد که تا آسیـا و افریقا را بلع نماید. البته احمدشاه درون داخل دایره فیودالی افغانستان، دولت مقتدر و متمرکزی تشکیل کرد و تجزیـه طلبی ملوک طوایف را شدیداً سرکوب نمود. درون هر حال احمدشاه درون سال ۱۷۶۱ شـهر موجوده قندهار را بـه حیث پایتخت افغانستان بساخت، کـه در داخل آن عمارت مقبره خودش نمونـه کامل معماری آنروز افغانستان است. همچنین او درون صنایع مخصوص نظامـی چون باروت سازی و اسلحه ناریـه و جارحه توجه کرد. درون مسکوکات احمدشاه علامـه رسمـی بیشتر بـه اشکال شمشیر و ستاره و خوشـه گندم نقر شده بود، و مسکوکات نقره (بنام روپیـه قندهاری) درون وزن دو مثقال و چند نخود، بـه ارزش پنجاه فلوس مسی، رایج نمود. درون سکه های طلا و نقره احمدشاه این بیت منقور بود: حکم شد از قادر بیچون بـه احمد پادشاه  سکه زن بر سیم و زر ماهی که تا بماه

در شـهرهای کابل، قندهار، هرات، مشـهد، اتک، پشاور، دیره جات، بهکر، سند، کشمـیر، انواله، روهل کند، لاهور، ملتان و سرهند، مسکوکات احمدشاهی ضرب مـیشد.

 (افغانستان درون حکمروایی احمد شاه بابا)

احمد شاه درون سال مرگ پدرش زمان خان درون شـهرِ هرات متولد شد (۱۷۲۲) . چون محمد خان ابدالی رقیب پدرش بحکومت هرات منتخب گردید، مادر احمد شاه با طفل خود بـه شـهر فراه نقل مکان نمود. از آن بعد که تا استیلای نادرشاه خراسانی درون هرات و فراه، احمد شاه درون هیچ گونـه فعالیت سیـاسی و نظامـی برادرش ذوالفقار خان شرکت نداشت. از آن بعد او با برادرش بـه دربار پادشاه غلجائی قندهار (شاه حسین) پناهنده شده و در آن جا محبوس سیـاسی گردید. وقتیکه نادرشاه درون سال ۱۷۳۸ شـهر قندهار را فتح نمود، ذوالفقار خان را درون مازندران ایران تبعید و در آن جا مسموم کرد. احمد شاه درون مازندران باقیماند و این وقت ۲۰ ساله بود کـه به دربار نادرشاه رسید. نادر اورا درون زمره افسران نظامـی افغانی خود قبول کرد و بعد از آنکه اخلاق و کفایت اورا بدید، قوماندانی قطعات ابدالی و ازبکی را بـه او داد. بعد از این احمد شاه که تا زمان مرگ نادر درون دربار و اردوی او باقیماند.

در طی این مدت رفتار و گفتار احمد شاه طرف اعتماد نادرشاه و سپاه افغانی او قرار گرفت. درون وقت کشته شدن نادرشاه، احمد شاه ۲۵ سال عمر داشت و در این مدت او صفحات مختلف حیـات را دیده و با ذلت تبعید و اسارت و هم با عزت و فرمان دهی بسر برد او با طبقات مختلف اجتماعی محشور گردید و عروج و سقوط دولت افغانی و نادری را درون هرات و قندهار و خراسان و ایران بـه چشم دید. تمام این حادثه ها درون هوش و قضاوت او تاثیر برانگیزندۀ نموده و در طبع و اخلاقش توازن و پختهایجاد کرد. درون عین زمان احمد شاه از تحصیل دریغ ننمود و در زبان های دری و پشتو صاحب سواد گردید. حتی درون پشتو شعر مـیسرائید. او از نظر فزیکی قوی و متناسب الاعضا و سوار مقاوم و سپه کش دلیری بود. همـینکه نادرشاه کشته شد و اختلال درون اردوی بزرگ او پدید آمد، قشون افغانی کـه مرکب از چهار هزار غلجائی و دوازده هزار ابدالی و ازبک بود، بصوابدید قوماندان عمومـی نورمحمد غلجائی و احمد خان ابدالی بطرف قندهار حرکت د. درون قندهار کـه مرکز بین الاقوامـی افغانستان بود، نورمحمد خان بـه خان های غلجائی و ازبک و ابدالی و هزاره و بلوچ و تاجیک پیشنـهاد کرد کـه جرگه ئی تشکیل و پادشاهی انتخاب شود. این جرگه درون اکتوبر سال ۱۷۴۷ درون عمارت «مزار شیر سرخ» درون داخل قلعه نظامـی نادر آباد منعقد گردید و نـه روز دوام نمود. درون طی این جلسات اتفاق آرا ممکن نمـیشد، زیرا موضوع مـهم و هر خان مقتدر طالب سلطنت بود، درون حالیکه خانـهای رقیب (از قبیل نورمحمد خان غلجائی، محبت خان پوپلزائی، موسی خان اسحق زائی، نصرالله خان نورزائی و غیره) همدیگر را رد مـید. تنـهایکه دراین جرگه راجع بخود حرف نمـیزد احمدخان ابدالی بود، زیرا عشیرۀ او سدوزائی، از حیث کمـیت خوردترین از سایر عشایر بود. گرچه جد او دولت خان وقتی رئیس ابدالی های ارغستان و پدرش زمان خان رئیس حکومت ابدالی هرات بودند، ولی اختلاف خانـهای غلجائی و ابدالی کـه همدیگر را نفی مـید، خلائی تولید کرد کـه بایستی حتماً پُر مـیشد. بعد در روز نـهم جرگه، طرفین یکنفر عضو جرگه را حکم تعین د کـه هرکه را او بـه سلطنت انتخاب کند، همـه بوی بیعت نمایند. شخص حکم یکمرد روحانی بود کـه به هیچ قبیله، حتی قندهار، تعلق نداشت و او همان صابر شاه نام کابلی پسر متصوف استاد «لایخوار» از اهل کابل بود کـه طبقات مختلف قندهار بـه او ارادت و اعتماد داشتند. این صوفی سیـاستمدار برخاست و احمد ابدالی را بـه حیث پادشاه معرفی کرد و هم خوشـه گندمـی را درون عوض تاج بـه کلاه او نصب نمود. فیودالهای بزرگ اگر خواستند یـا نخواستند، مجبور بـه بیعت و تصدیق سلطنت این مرد جوان گردیدند. این هست که احمد خان ابدالی بـه عنوان «احمد شاه» بـه پادشاهی کشور اعلان شد.

احمد شاه بعد از پادشاه شدن، ثابت کرد کـه آگاه از اوضاع داخلی کشور و همچنان مطلع از اوضاع سیـاسی و نظامـی ممالک همجوار افغانستان است، و هم قادر هست که ازاین اوضاع بنفع افغانستان عملاً استفاده کند. شرایط داخلی و اوضاع ممالک همجوار نیز به منظور تشکیل یک دولت مستقل درون افغانستان مساعد بود. درون داخل کشور طبقه دهقان و مالدار یعنی اکثریت ملت با طبقه شـهری و پیشـه ور، همـه سالهای متمادی درون زیر اداره ملوک الطوایف و لشکر کشی های داخلی و خارجی و مالیـات و عوارض و گمرکات گوناگون، کوفته شده و طالب یکدولت مقتدر مرکزی و امنیت بودند. درون غرب و شرق و جنوب کشور نیز، سالها مردم برضد استیلای خارجی و برای حصول آزادی ملی مبارزه کرده و اینک به منظور حفظ و تقویۀ یکدولت ملی درون برابر خارجی ها آماده و حاضر بودند. قسمت مرکزی کشور، هزاره جات بیشتر از هرجای دیگر تحت نظام فیودالی و مطلق العنانی ملوک طوایف سائیده مـیشد و فیودالهای مقتدر این منطقه نسبت بـه دهقان و مالدار و رعیت دارای اختیـارات نامحدود بودند.

لهذا بیشتر از یک ملیون نفوس زحمتکش و کارکن هزاره- کـه از هجوم چنگیزخان بـه این طرف زیر ضربات خارجی و داخلی واقع شده بودند- به منظور اعاشـه و تفریح عدۀ انگشت شمار ارباب و مـیر و بیگ و روحانی، جان مـیکندند. فیودالهای مسلط این منطقه، با اطاعت و تادیـه مالیـات بدولت های مرکزی افغانستان به منظور حفظ قدرت منطقوی خود که تا اواخر قرن نزدهم درون مقابل تسلط مستقیم دولت مرکزی مقاومت سرسختی نشان دادند و هم مردم خود را از سیر متوازی با انکشاف بطی سایر حصص کشور باز داشتند. بعدها عوامل دیگر اقتصادی و فقر و فشار سیـاسی دولت مرکزی، عمر این توقف و انجماد را که تا اوایل قرن بیستم بدرازا کشاند. درون حالیکه همـین مردم سرسخت و کاری افغانستان بودند کـه قوت بشری چنگیزخان را درون خود فرو و با وجود جذب خون مغل، دیگر از مغل خالص و زبان مغلی درون مرکز افغانستان اثری نگذاشتند.

منابع: آریـازمـین، تاریخ افغانستان بعد از اسلام، ویکی پدی، افغانستان درون مسیر تاریخ نوشته مـیر غلام محمد غبار، دائرة المعارف آریـان، دانشنامـه ایرانیک، دائرة المعارف بزرگ اسلامـی، سنگ نبشته رباطک و پژوهشـهای رضا مرادی غیـاث آبادی، بهنام، تارنمای «اصالت» و غزنی - از نویسنده: تاریخ و تمدن افغانستان و پژوهشـها درون نشریـه های بیرون و درون مرزی.

 

 

 




[موقعیت تاریخی و جغرافیـایی سرزمـین خراسان اتیلا پاک نهاد]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 19 Jan 2019 19:34:00 +0000